eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحدیر(تندخوانی)جزء25 حدود30دقیقه دورسیزدهم برای ظهور وسلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا نماهنگ جدید ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🍃👌دعای عهد .... این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه)🌼 🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!🌜🍃 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🔰بهجت‌الدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل‌های عبادی مورد توصیه حضرت قدس‌سره) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
100مرتبه
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 📜نامه به يكی از فرمانداران خود 🔹نكوهش يك كارگزار 🔻پس از ياد خدا و درود! از تو خبری رسيده است كه اگر چنان كرده باشی، پروردگار خود را به خشم آورده، و امام خود را نافرمانی كردی، و در امانت خود خيانت كردی. به من خبر رسيده كه كشت زمينها را برداشته، و آن چه را كه می توانستی گرفته، و آنچه در اختيار داشتی به خيانت خورده ای، پس هر چه زودتر حساب اموال را برای من بفرست و بدان كه حسابرسی خداوند از حسابرسی مردم سخت تر است. با درود. 📜 ، ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 📜نامه به عمروعاص در سال٣٩ هجری پس از نبرد صفین 🔹افشای بردگی عمروعاص 🔻تو دين خود را پيرو كسی قرار دادی كه گمراهيش آشكار است، پرده اش دريده، و افراد بزرگوار در همنشينی با او لكه دار، و در معاشرت با او به سبك مغزی متهم می گردند، تو در پی او می روی، و چونان سگی گرسنه بدنبال پس مانده شكار شير هستی، به بخشش او نظر دوختی كه قسمتهای اضافی شكارش را به سوی تو افكند، پس دنيا و آخرت خود را تباه كردی، در حالی كه اگر به حق می پيوستی به خواسته های خود می رسيدی. اگر خدا مرا بر تو و پسر ابوسفيان مسلط گرداند، سزای زشتيهای شما را خواهم داد، اما اگر قدرت آن را نيافتم و باقی مانديد آنچه در پيش روی داريد برای شما بدتر است. با درود. 📜 ، ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 نامه به مردم مصر در سال٣٨ هجری آنگاه که مالک اشتر را به فرمانداری آنان برگزید 🔹ويژگيهای بی مانند مالك اشتر 🔻 از بنده خدا، علی امير مومنان، به مردمی كه برای خدا به خشم آمدند، آن هنگام كه ديگران خدا را در زمين نافرمانی كردند، و حق او را نابود نمودند، پس ستم، خيمه خود را بر سر نيك و بد، مسافر و حاضر، و بر همگان، برافراشت، نه معروفی ماند كه در پناه آن آرامش يابند، و نه كسی از زشتيها نهی می كرد پس از ستايش پروردگار! من بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم، كه در روزهای وحشت، نمی خوابد، و در لحظه های ترس از دشمن روی نمی گرداند، بر بدكاران از شعله های آتش تندتر است، او مالك پسر حارث مدحجی است، آنجا كه با حق است، سخن او بشنويد، و از او اطاعت كنيد، او شمشيری از شمشيرهای خداست، كه نه تيزی آن كند می شود، و نه ضربت آن بی اثر است، اگر شما را فرمان كوچ كردن داد، كوچ كنيد، و اگر گفت بايستيد، بايستيد، كه او در پيش روی و عقب نشينی و حمله، بدون فرمان من اقدام نمی كند مردم مصر! من شما را بر خود برگزيدم كه او را برای شما فرستادم، زيرا او را خيرخواه شما ديدم، و سرسختی او را در برابر دشمنانتان پسنديدم. 📜 ، ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
سهم روز هفتاددو پنجم.mp3
3.43M
🔈ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز‌هفتا‌‌دوپنجم: نامه‌ ۴۰ تا نامه ۳۸
رمان مذهبی و بسیار زیبای با موضوع شهدای وطن سربازان گمنام امام زمان (عج)
🌹 زهره خانم بلند آرش را صدا زد: ــ آرش بیا درو باز کن مادر صدای آرش از طبقه بالا به گوش رسید: ــ مامان نمیتونم بچه هارو تنها بزار تازه آروم شدن،آجی سمانه درو باز کن سمانه باشه ای گفت و با پاهای لرزان از جایش بلند شد ،ناخوداگاه سمیه خانم و زهره همراهش بلند شدند،نگاهی به آن ها انداخت و گفت: ــ شما براچی بلند شدید؟؟ همه به هم نگاه کردند،زهره آرام گفت: ــ نمیدونم چرا یه حس بدی به جونم افتاده سمیه خانم هم تایید کرد. عزیز بلند صلوات فرستاد و از جایش بلند شد و گفت: ــ مادر به دل منم بد افتاده،بیاید باهم بریم همه ترسیده بودند،خودشان هم دلیلش را نمی دانستند،به حیاط رفتند،تا سمانه میخواست به طرف در بروند،سمیه خانم دستش را گرفت: ــ مادر بزار من درو باز کنم ــ لازم نیست خودم باز میکنم ،شاید برگشتن به سمت در رفت،زنگ پشت سرهم نواخته می شد،فضای ترسناک و وحشت زده ای بر خانه حاکم شده بود،همه به سمانه و در خیره شده بودند،نبود مردی در خانه همه را به اندازه کافی ترسانده بود و لرز بر بدنشان نشانده بود. سمانه چادرش را مرتب کرد و در را آرام باز کرد،اما با دیدن قامت درشت مرد مشکی پوشی که صورتش را پوشانده بود،وحشت زده قدمی به عقب برگشت،اما مرد مشکی پوش سریع شیشه ای را باز کرد و مایعی را بر روی صورت سمانه ریخت و اورا هل داد،با صدای فریاد آرش که میگفت: ـــ اسید ریخت روش بدبخت شدیم صدای جیغ ها بلند شد،سمانه که به عقب پرت شده بود و سرش به زمین خورده بود و از شدت ضربه گیج شده بود،همه ی خانم ها بالای سرش نشسته بودند و ضجه میزدند،اما او فقط سایه محو و صدای مبهمی را می شنید. صدای اسید ارش در گوشش میپچید،احساس سوزشی را بر صورتش احساس می کرد،اما جرات نداشت که دستش را بلند کند و صورتش را لمس کند. آرش بیخیال بچه ها شد و سریع از خانه خارج شد و به طرف خیابان اصلی دوید ،همه ی راه را نفس نفس می زد،زیر لب میگفت: ــ غلط کردم غلط کردم کمیل و بقیه را از دور دید،با تمام توانش فریاد زد: ــ کمیل کمیل کمیل با شنیدن فریاد کسی که او را صدا می زند،برگشت بقیه هم کنجکاو به آرش نگاه کردند،کمیل چند قدم به سمتش رفت،آرش روبه رویش ایستاد و با گریه گفت: ــ سمانه،سمانه نفس نفس می زد و نمیتوانست درست صحبت کند،با شنیدن اسم سمانه همه نگران به او نزدیک شدند،کمیل بازوانش را گرفت و شدید تکان داد و فریاد زد: ـــ سمانه چی؟حرف بزن آرش ــ روی صورت سمانه اسید ریختند و بدون خجالت بلند گریه کرد،صدای یا حسین همه بلند شد و در کمتر از چند ثانیه همه با شتاب به سمت خانه دویدند. ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 کمیل با شتاب در را باز کرد و به طرف سمانه که بر روی زمین افتاده بود رفت،صغری را کنار زد و سر سمانه را در آغوش کشید،با صدای بلند صدایش کرد و روی صورتش می زد. ــ سمانه خانمی،سمانه صدامو میشنوی جوابمو بده سمانه رد خون بر روی پیشانی اش را که دید دیوانه شد ،نمی دانست چه کاری بکند تا قلبش آرام بگیرد،پشت سرهم با صدای بلند سمانه را صدا می زد و خدا را قسم می داد که اتفاقی برای او میفتد. صدای زمزمه آرام سمانه را که شنید به او نزدیک شد و گفت: ــ جانم ،بگو سمانه ، سمانه با درد و مقطع گفت: ــ درد دارم کمیل ــ کجا قربونت برم کجات درد میکنه ــ سرم،صورتم داره میسوزه کمیل کمیل دستی به صورت سمانه کشید به شدت داغ بود و سرخ بود می دانست اسید نیست اما همین هم او را نگران کرده بود،صدای لرزان سمانه او را نابود کرد دوست داشت از دردی که در سینه اش نشسته فریاد بزند. ــ کمیل صورتم میسوزه، آرام از درد گریه کرد ،کمیل سرش را در آغوش فشرد و بدون اهمیت به اطراف پیشانی اش را بر سرش گذاشت و اجازه داد اشک هایش پایین بیایند،همسرت با این حال ،ترسیده و پر درد در بین بازوانت گریه کند،بدتر از این درد مگر برای یک مرد وجود دارد؟؟؟ **** دکتر لبخندی زد و گفت: ــ نگران نباشید حالش خوبه،فقط ترسیده ــ این ماده ای که روی صورتش ریختن چیه؟میدونم اسید نیست اما اثراتی داشته ــ اسید نیست چون اگه اسید بود کاملا صورتشون از بین میرفت،ماده ی شیمیای هست که سوزش و التهاب روی صورت ایجاد میکنه،و چون از نزدیک روی صورتشون ریختن ،سوزش و التهابش بیشتر شده،نمیگم خطرناک نیست اتفاقا اگه چشماشونو به موقع نمیبستن ممکن بود بینایی خانمتون مشکل پیدا کنه ولی خداروشکر به خیر گذشت ــ سرش چی؟ ــ زخم شده ،پانسمانش کردم، الان سرم بهشون وصله،به خاطر امنیتش الان از خانه خارج نشه بهتره،مشکلی پیش اومد بگید خودم میام کمیل با او دست داد وبعد از تشکر به اتاق رفت،سمانه با دیدنش دستش را به سمتش دراز کرد،کمیل دستش را گرفت و آرام بوسید،کنارش روی تخت نشست و موهایش را که بر روی چشمانش افتاد را کنار زد. ــ گریه کردی کمیل؟ ــ نه مگه مرد هم گریه میکنه ــ چشمای سرخت چی میگن پس؟ کمیل نگاهی به صورت سرخ سمانه و موژه های خیسش کرد و گفت: ــ گریه کمترین چیز بود،اون لحظه از درد قلبم نزدیک بود سکته کنم ــ خدانکنه ــ لعنت به من که تورو به این حال انداختم ــ کمیل چه ربطی به تو داره آخه؟ ــ ربط داره خانمی،الان ذهنتو درگیر نکن بخواب ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2