eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
657 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
100مرتبه
رمان مذهبی و بسیار زیبای با موضوع شهدای وطن سربازان گمنام امام زمان (عج)
🌹 کمیل به دیوار سرد بیمارستان تکیه داد و چشمانش را بست. یک ساعت از وقتی که به خانه رفته بود گذشت،دکتر بعد از معاینه ی سمانه،لازم دید که به بیمارستان منتقل شود،فقط خدا می دانست وقتی سمانه را در این حال دیده بود،چه به سرش آمد. راهروی بیمارستان در این ساعت خلوت بود و فقط صدای زمزمه های ارام سمیه خانم و تیک تاک ساعتش شنیده می شد! با باز شدن در اتاق،سریع چشمانش را باز کرد و از جایش بلند شد و به سمت دکتر رفت. دکتر مشغول نوشتن چیزهایی بود، و میان نوشتن هایش توضیحاتی به پرستار می داد،با دیدن کمیل لبخندی زد و گفت: ــ نگران نباشید آقای برزگر،حال همسرتون خوبه کمیل نفس راحتی کشید و خداروشکری زیر لب گفت. ــ پس این تب برا چیه؟ ــ تب خانمتون ناشی از عصبانیت و استرس بیش از حد هستش،نمیدونم دقیقا چه اتفاقی براشون افتاده اما باید از هر چیزی که عصبانیش میکنه که استرس بهش وارد میکنه دورش کنید کمیل سری تکان داد و گفت: ــ میتونم ببینمش؟ ــ با اینکه خواب هستن اما کنارش باشید بهتره،نسخه ی داروهارو پرستار میارن براتون ــ خیلی ممنون خانم دکتر دکتر لبخندی زد و گفت: ــ وظیفه است بعد از رفتن دکتر،سمیه خانم به نمازخانه رفت تا نماز شکری به جا بیاورد،اما کمیل سریع به اتاق سمانه رفت. در را آرام باز کرد تا او را بیدار نکند،به چهره ی غرق درخوابش نگاهی انداخت،در خواب بسیار معصوم می شد. کنارش روی صندلی نشست و دست سردش را در دست گرفت‌،سمانه تکانی خورد اما بیدار نشد، باورش نمی شد این چهارسال با تمام مشکلات و سختی ها با تمام تلخی ها و دوری ها تمام شده،و الان کنار سمانه است. با اینکه سمانه هنوز با او کنار نیامده بود،اما همین که الان کنارش بود و دستانش در دستان او بود،برایش کافی بود ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 چشمانش را آرام باز کرد،مکان برایش غریب بود،به اطراف نگاهی انداخت با دیدن دکور و تجهیزات متوجه شد که در بیمارستان است. اما او چرا اینجاست؟! چشمانش را روی هم فشار می دهد و کمی به خودش فشار می اورد که شاید چیزی یادش بیاید،آخرین چیزی که یادش آمد بحث کردنش با کمیل و سردرد و خوابیدنش بود،تصاویر مبهمی از کمیل که بالا سرش نام او را فریاد می زنید در ذهنش تکرار میشد اما دقیق یادش نمی آمد که چه اتفاقی افتاده. تا میخواست دستش را تکان دهد متوجه اسیر شدن دستش میان دستان و سر کمیل شد،با دیدن کمیل خیالش راحت شد و نفس راحتی کشید. به صورت غرق در خوابش نگاه کرد،باورش سخت بود بعد از چهارسال کمیل الان کنارش باشد،با اینکه هیچوقت نمی توانست نبود کمیل را باور کند حتی این چیز را به سمیه خانم گفته بود اما سمیه خانم در جواب به او گفته بود: "شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می گیرند" اما الان خدا کمیل را به او برگردانده بود،آنقدر دلتنگش شده بود که دوست داشت روزها به تماشای او بنشیند، با اینکه اوایل از اینکه خود را چهارسال از آن ها دور کرده بود عصبی شده بود و حتی به جدایی فکر کرد،اما الان کمی آرام تر شده بود و به این نتیجه رسید که او بدون کمیل نمی تواند لحظه ای آرامش داشته باشد،دقیقا مانند این چهار سال... نگاه به ساعت روی دیوار انداخت عقربه ها ساعت ۸ صبح را نشان می دادند،تا خیز برداشت تا از جایش بلند شود سوزشی را در دستش احساس کرد و آخی گفت. کمیل سریع بیدار شد و از جایش بلند شد. ــ چی شد؟درد داری رد نگاه سمانه را گرفت،با دیدن جای خونی سوزن سرم ،اخم هایش در هم جمع شدند. ــ از جات تکون نخور تا برم پرستارو صدا کنم سمانه آرام روی تخت دراز کشید بعد از چند دقیقه در باز شد و کمیل نگران همراه پرستار وارد اتاق شدند. پرستار نگاهی به دست سمانه انداخت و گفت: ــ چیزی نیست سوزن سرمت کشیده شده،برای همین زخم شدی خون اومده. ــ حالش چطوره خانم؟ پرستار نیم نگاهی به کمیل انداخت و گفت: ــ حالشون خوبه،نیم ساعت دکتر میاد بعد از اینکه وضعیت بیمار چک شد مرخص میشه ــ خیلی ممنون پرستار سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت. کمیل به سمانه نزدیک شد وبا‌ چشمان نگران به صورت بی حال او نگاهی انداخت و آرام پرسید: ــ حالت خوبه سمانه؟ ــ خوبم ــ دراز بکش تا دکتر بیاد سمانه انقدر ضعف داشت که نای لجبازی را نداشت پس بدون حرف روی تخت دراز کشید ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 بعد از امدن دکتر و امضای برگه ی ترخیص ،سمیه خانم به سمانه کمک کرد تا آماده شود. کمیل بعد از تصفیه حساب و خرید دارو ،به سمت سمانه و سمیه خانم که کنار ماشین بودند رفت،سریع ماشین را روشن کرد و کمک کرد تا سمانه سوار شود. در طول راه کسی حرفی نزد با صدای گوشی سمیه خانم سمانه از خواب پرید،نگاهی به اطراف انداخت نزدیک خانه بودند،سرگیجه داشت برای همین چشمانش را بست. ــ کی بود مامان؟ ــ صغری است،قرار بود صبح بیاد خونمون،الان زنگ زد نگران بود ــ الان کجاست ــ تو خونه منتظره وارد کوچه شدند،کمیل ماشین را در خیابان پارک کرد، و در جواب سوال مادرش گفت که جایی کار دارد،اما سمانه خوب می دانست به خاطر او میخواست از اینجا دور باشد. به محض پیاده شدن سمانه سنگینی نگاه کسی را بر روی خودش حس کرد،همان نگاه همیشگی که چهار ستون بدنش را از ترس می لرزاند. با گرمای دستی که بر دستش نشست سرش را بالا آورد و نگاه ترسان و وحشت زده اش در نگاه کنجکاو کمیل گره خورد،برای اینکه کمیل متوجه نشود سریع سرش را پایین انداخت. ــ چرا دستات اینقدر سردن؟ ــ چیزی نیست،ضعف دارم کمیل مشکوک پرسید: ــ لرزیدن صدات هم به خاطر ضعفه؟ سمانه هول کرد و برای چند ثانیه نگاهش را به مرد همسایه که او را با لبخند کریهی نگاه می کرد انداخت اما سریع نگاهش را دزدید! کمیل همین نگاه چند ثانیه ای برایش کافی بود تا یاد حرف های سمانه بیفتد. " من شوهر ندارم،اگه شوهر دارم چرا باید هر روز از نگاه کثیف مرد همسایه وحشت کنم " سمانه از فشاری که کمیل بر دستانش وارد کرد،آرام نالید: ـ کمیل کمیل یا چشمان سرخ از خشم،آرام غرید : ـ خودشه سمانه متوجه منظور کمیل شد اما گفت: ــ کی خودشه؟چی میگی کمیل ــ سمانه بگو خودشه؟ سمانه دستپاچه لبخندی زد و قدمی برداشت و گقت: ــ بریم داخل حالم خوب نیست کمیل بازویش را محکم فشرد و تشر زد: .ــ پس خودشه ــ نه نه کمیل یه لحظه صبر کن تا میخواست جلوی کمیل را بگیرد،کمیل به سمت آن مرد رفت،مرد تا میخواست ازجایش بلند شود ،مشت کمیل بر روی صورتش نشست. کمیل با تمام توان به او مشت می زد،با صدای جیغ سمانه والتماس های سمیه خانم در باز شد و علی همسر صغری با دیدن کمیل سریع به سمتش رفت،سمانه که سرگیجه اش بیشتر شد،کمیل را تار می دید و لکه های تیره جلوی دیدش را گرفته بودند،به ماشین تکیه داد و دستش را برسرش گرفت،احساس می کرد زمین یه دور او می چرخید. علی سعی می کرد کمیل را از آن مرد دور کند،اما کمیل به هیچ وجه راضی نبود که از مشت زدن هایش دست بکشد. ــ کمیل سمانه خانم حالش خوب نیست،ول کن اینو با فریاد علی کمیل مرد را بر روی زمین هل داد و نگاهش را به سمت سمانه کشاند،با دیدن سمانه بر روی زمین و مادرش کنار او،یا خدایی گفت و به سمتش دوید ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 صغری بالشت را مرتب کرد و به سمانه کمک کرد تا به آن تکیه بدهد. ــ اینجوری راحتی؟ ــ آره خوبه صغری پتو را روی پاهای سمانه مرتب کرد و با نگرانی به او لبخند زد و آرام پرسید: ــ بهتری؟چیزی لازم داری؟ ــ نه عزیزم چیزی لازم ندارم،ببخشید اذیتت کردم صغری اخمی به او می کند! ــ خجالت بکش دختر،من برم پیش مامان داره برات سوپ درست میکنه از جایش بلند شد و دست امیر را گرفت و به طرف در رفت،امیر گریه کنان از صغری می خواست تا او را کنار سمانه نگه دارد اما صغری این موقعیت را بهترین موقعیت برای کمیل می دید که با سمانه صحبت کند. دست امیر را کشید و با اخم گفت: ــ بدو بریم مامان، عصبیم کنی امشب نمیمونیم خونه مامان جون امیر از ترس اینکه امشب نماند،با چشمان اشکی به دنبال مادرش رفت. صغری قبل از اینکه از اتاق خارج شود،به کمیل که به چارچوب در تکیه داده بود نزدیک شد و گفت: ــ با سمانه حرف بزن ،اما اگه ناراحتش کردی اینبار با من طرفی کمیل سری تکان داد و از جلوی در کنار رفت تا صغری از در خارج شود. کمیل در را بست و به طرف سمانه رفت،نگاهی به سمانه که سر به زیر مشغول ور رفتن با پتو بود،کنارش روی تخت نشست و نگاهی یه چهره ی بی حالش انداخت. ــ میتونی صحبتای منو گوش بدی؟ سمانه که در این مدت منتظر صحبت های کمیل بود،سری تکان داد. کمیل نفس عمیقی کشید و لبان خشکش را تر کرد و گفت: ــ نمیخواستم توضیح بدم اما بعد تصمیم های تو لازم دیدم که یه توضیح کوچیکی بدم،امیدوارم مثل همیشه که کنارم بودی و تک تک صحبت های منو باور کردی و درک کردی و کنارم موندی،اینبارم اینطور باشه. نگاهی به چشمان منتظر سمانه دوخت ،نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ــ تیمور،سرکرده ی یک گروه خلافکاری و ضد انقلابیه،خیلی باهوش و معروف،کار خودشو خیلی خوب بلده. تو یکی از عملیات من به یکی از آدماش تیراندازی کردم که بعدا فهمیدیم که برادرشه اون هم همیشه منتظر تلافی بود. لبخند تلخی زد!! ــ موفق هم شد،اون روز که سراغش رفتم ،بی هماهنگی نبود،باسردار احمدی هماهنگ کردم،اون شب... ــ اون شب چی کمیل؟ ــ اون شب درگیری بالا گرفت،آرشو از دست چنگشون بیرون کشیدم اما موقعی که میخواستم از ساختمون بیرون بیام،تیر خوردم سمانه هینی کشید و دستانش را بر دهانش گذاشت!! ــ دایی محمد اولین نفری بود که به من رسید ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 ــ خونریزیم زیاد بود،برای همین سریع از هوش رفتم. آهی کشید و ادامه داد: ــ وقتی بهوش اومدم یاسر بالا سرم بود،سرگیجه داشتم وبی خبری از اطرافم بیشتر کلافم کرده بود،هر لحظه منتظر بودم تو بیای تو اتاق.اما یاسر حرفایی زد که اصلا باب میل من نبود اما باید اینکارو میکردم،نه اینکه مجبور باشم اما باید این قضیه تموم می شد. دستی به صورتش کشید و کلافه گفت: ــ قرار بود فقط چند ماه زنده بودنم مخفی بمونه اما کار طول کشید،تیمور یه خلافکار ساده نبود،مثل یه درخت بود با کلی شاخه،برای نابودیش باید اول شاخه هارو میشکوندیم. این شد که کار چهارسال طول کشید. سمانه با بعض زمزمه کرد: ــ چرا خودتو تو این چهار سال نشون ندادی؟بلاخره فقط من. ــ نمیشد سمانه،تیمور فک میکرد من کشته شدم ،و این به نفع ما بود،پس نباید خودمو به کسی نشون بدم،چندبار خواستم بهت نزدیک بشم اما بعد پشیمون شدم،چون مطمئن بودم اولین دیدار باتو جون تو به خطر میفته. ــ میتونستیم مخفیانه همدیگرو ببینیم،چرا سختش کردی کمیل دستان سمانه را در دست گرفت و گفت: ــ تیمور اونقدرا که فک میکنی ساده نیست،من بعد از چهارسال اومدم دم در خونه و تو رو دیدم یه بارهم که اومده بودی سر مزار.. سمانه با شوک گفت: ــ اون،اون تو بودی؟ ــ آره من بودم،بعد چند بار که دیدمت تیمور شک کرد،و اون شب لعنتی اون اومد سراغت،فهمیدیم که زیر نظری سمانه با یادآوری آن شب و آن مرد وحشتناک ناخوداگاه لرزی بر تنش نشست. ــ اون تیمور بود،شک کرده بود و برای همین خودش سراغ تو اومد،سمانه باور کن دست و پام بسته بود،تو این چهارسال به من سخت تر گذشت،دور از تو مادرم،صغری،خانوادم،دیگه امیدی جز یه روز بیام پیشتون امید دیگه ای نداشتم. دست سمانه را نوازش کرد و با لبخند غمگینی ادامه داد: ــ بعضی شبا تا صبح نمیخوابیدم،مینشستم خاطراتمونو مرور میکردم،دعواهامون،بیرون رفتنا،لجبازی های تو. ــ حرص دادنای تو،زورگویی هات کمیل نگاهی به اخم های درهم رفته ی سمانه کرد و بلند خندید ــ اِ نخند،مگه من چیز خنده داری گفتم ،حقیقتو گفتم. کمیل که سعی می کرد خنده اش را جمع کند سرش را به علامت "نه"تکان داد. ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
اگر به این باور برسی که به غیر از خدا به کسی احتیاج نداری خدا هم تو رو به غیر از خودش محتاج نمیکنه…🌱 💛 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
⚠️تلنگر 💢حواسٺ‌باشہ‌چشماٺ‌مثل‌گوگل‌نیسٺ‌کہ‌‌بعد‌از جسٺ‌وجوبٺونےسریع‌سابقشو‌پاک‌کنے❗️ چشماٺ‌بہ‌این‌راحٺے‌پاک‌نمیشن،پس‌مواظب باش‌چےباهاش‌جسٺوجو‌مےکنے... این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
{ يٰا أَيُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّكَ كٰادِحٌ إِلىٰ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاٰقِيهِ } | ای انسان البته با هر رنج و مشقت (در راه طاعت و عبادت حق بکوش که) عاقبت به حضور پروردگار خود می‌روی🌱✨| ' سوره انشاق آیه ۶ ' ــــــــ🌱ــــــــ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
💔 "هر وقت احساس کردید از امام زمان علیه السلام دور شدید و دلتون واسه آقا تنگ نیست این دعای کوچیک رو بخونید "لَيِّنْ قَلْبي لِوَليِّ أمْرِك" خدایا دلم رو واسه امام زمانم نرم کن..!" شهید حسین معز غلامی این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحانی:هیچ دولتی بعد از انقلاب نمیتونه ادعا بکنه که مثل دولت یازدهم و دوازدهم حامی اقشار کم درآمد جامعه بوده...😎 واکنش مردم را ببینید😳 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
. پروانه سلحشوری: روحانی از زنان برای رأی آوردن استفاده ابزاری کرد/بابت حمایت از روحانی شرمنده‌ام ‌ 🔹پروانه سلحشوری، نماینده اصلاح‌طلب مجلس دهم: ‌ 🔻در خوزستان هیچ کس فکرش را نمی‌کرد آقای روحانی رأی بیاورد اما تلاش ما زنان باعث شد بالای شصت درصد به او رای دهند. با این حال او یک بار هم با فراکسیون زنان قرار ملاقات نگذاشت. یک بی‌احترامی محض. 🔻روحانی از زنان برای رأی آوردن استفاده ابزاری و انتخاباتی کرد و من امروز به طور کامل این ناامیدی از دولت را احساس می‌کنم. من شرمنده‌ام از این که این همه کمک کردیم برای روی کار آمدن این دولت و فکرش را نمی‌کردیم این همه خلف وعده اتفاق بیفتد./اندیشه پویا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃👌دلایل بسیارهوشمندانه ومنطقی وزیبا درموردکارکردن مادرها درخارج ازمنزل https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📲 بیانات تازه‌ منتشرشده رهبر انقلاب درباره در فضای مجازی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
صدا ۰۶۰.m4a
11.54M
🍃🇮🇷🌸بارگذاری مجددبه دلیل اهمیت وسخن پرانی های معاندین 🎥 ✅ موضوع: محورهای قرارداد ایران و چین 🎙دکتر محمود نبویان- نایب رئیس کمیسیون اصل ۹۰ مجلس شورای اسلامی 💠 قرارداد ایران و چین یک توافق برد برد است/ واگذاری جزایر و سواحل به چین دروغ محض است 🔻از مهم‌ترین محورهای این قرارداد می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: ✔️ حوزه نفت و انرژی: چین تضمین کرده ۲۵ سال نفت ایران را بخرد، در حال حاضر و در اوج تحریم ها از فروش یک میلیون و دویست هزار بشکه نفت، حدود نهصد هزار بشکه را چین می‌خرد. ✔️ ایجاد روابط بانکی بین چین و ایران ( برگشت پول فروش نفت به کشور ) ✔️ در حوزه انرژی، سرمایه‌گذاری مشترک و ایجاد نیروگاه‌های برق برای صادر برق به کشورهای همسایه. ✔️ توسعه بنادر و سواحل جهت ایجاد خط آهن زیارتی بین ایران و کشورهای عراق و سوریه. ✔️ در بخش صنعتی، ایجاد اشتغال در مناطق آزاد با تولید خودرو و صادر به کشورهای منطقه جهت ارز آوری به کشور. ✔️ همکاری‌های نظامی و دفاعی و توسعه دانش صنایع نظامی ✔️ همکاری‌های سیاسی، بین‌المللی و منطقه‌ای 🔺 این توافق یک توافق برد- برد برای دو کشور ایران و چین است. ❌ یکی از تفاوت های این قرارداد با برجام؛ در برجام فقط یک متن انگلیسی امضا شد.! اما در این توافق یک متن فارسی، یک متن چینی و یک متن انگلیسی مشترک بین دو کشور به امضاء رسید. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴تنها ۲ ماه تا انجام امر رهبری زمان داریم زمینه را برای روی کار آمدن دولت جوان و انقلابی آماده کنید...... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
صعود ایران از قعر جدول کشورهای صاحب تکنولوژی به صدر؟! طی 42سال پس از انقلاب اسلامی را در این اینفوگرافیک ببینید! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴جایگزین جدید غربگرایان برای روح الله زم متهم کردن رهبری به کانالیزه شدن! رفع اتهام از جواسیس دستگیر شده! متهم کردن قشر انقلابی به بیانیه خوانی! تنها بخشی از دستاوردهای فرید مدرسی‌ در روم دیشب بود که در عین حال، بسیار هم علاقه دارد خود را جایگزین افرادی چون روح‌الله زم سازد ...! ✍پروین اعتصابی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🌼هر ساله در سخنرانی نوروزی آقا، در کنار ایشان روی میز عکس امام خمینی (ره) قرار داشت، اما امسال دکور تغییر کرد... یک کاربر فضای مجازی در توییتر نوشت: ‏در سخنرانی های رهبری، دکور همواره ساده ولی معنادار طراحی میشود. تمام اجزاء از زیلو گرفته تا نوشته های درون کتیبه و حتی رنگها پیام رسان هستند. و من مشتاقانه به گل نرگس ِ گلدان سفالین فکر میکنم!/صبح صادق https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 آیا انتخابات به ظهور ربط دارد؟ 🔺پاسخ حجت الاسلام ، به سخنان چند روز گذشته اش در مورد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
14000112-zohoor-va-siasat-low.mp3
8.7M
🎙صوت سخنرانی مهم علیرضا پناهیان با موضوع: 🔴 سیاست و ظهور ➕ پاسخ به تحریف و تخریب اخیر رسانه‌های سعودی و بی‌بی‌سی‌چی‌ها درباره مبحث انتخابات و ظهور 📅 یک جلسه | ‌۱۴۰۰/۰۱/۱۲ 📺 برنامه سمت خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 دبیرکل جنبش اسلامی عهدالله عراق: انقلاب امام خمینی مهمترین فرایند آماده سازی فرج بود 🔻امام خمینی: این انقلاب امانتی است که باید بدست شما به صاحب اصلی آن سپرده شود. با دست شما بلی با دست شما. از هیاهوی قدرتمندان نهراسید که این قرن بخواست خداوند قادر قرن غلبه مستضعفان بر مستکبران و حق بر باطل است (صحیفه نور جلد 12 ص 125) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️هدف FATF چیست؟! 1️⃣بستن شاهرگهای اقتصادی ایران 2️⃣محاصره اقتصادی ایران 3️⃣ایجاد مانع برای دورزدن تحریم ها 4️⃣عقب نگه داشتن ایران از پیشرفت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تلویزیون لندنی "العربی": توافق ایران با چین چالش بزرگی برای ایالات متحده خواهد بود؛ این توافقنامه رشته آمریکایی ها را پنبه کرد! 💢 دکتر "مروان قبلان"، مدیر بخش سیاسی شبکه "العربی" در واکنش به توافقنامه ایران و چین گفت: 🔺️"ایران استفاده زیادی از این توافق خواهد برد؛ آمریکایی ها خوشحال نیستند و این توافقنامه آن ها را نگران کرده است؛ کشورهای حاشیه خلیج فارس روابط گسترده ای با چین دارند چون که شرق آسیا بیشتر از آمریکا و غرب برای آن ها سودآور بوده است"