eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز .. ...mp3
3.96M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز صد و سی و چهارم : خطبه ۱۵۹ تا ۱۵۷
📝🍃 🍃 •[ 🎤 ]• ✅انتخابات و فرصت یک 🔰 یکی از آثار ، افزایش روزی و افزایش قدرت است: 🔸«وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِكُم‏؛ و اى قوم من! در پیشگاه پروردگارتان كنيد، سپس به سوى او بازگرديد تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد.» (هود: 52) ✍ ، فرصتی است برای یک . استغفار از اعتماد به غرب و غربزده ها. اگر این استغفار اجتماعی رخ دهد، و دولتمردان صالح سرکار آیند، آنگاه نه تنها خرابی های گذشته جبران خواهد شد، بلکه به فرموده قرآن، هم معیشت مردم متحول خواهد شد و هم دائما بر قدرت مان افزوده خواهد شد. ◀️ نشر حداکثری https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🛑‏جای گنبد آهنین هویج بکارید🥕 درسته که هویج هم جلو موشکو نمیگیره ولی حداقل موشکا🚀 رو با کیفیت بهتری می‌بینید😉👌 🔸💠🔹 😁 ◀️ نشر حداکثری https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان معجزاتی از امام زمان (عج) این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
این داستان: رفیق من یه عالمه باهاش حرف زدم. ننه قول داد دیگه غصّه نخوره. امّا فایده ای نکرد. انگاری یکی تو کوچه دیده بودش و هی بیشتر دلش رو سوزونده بود. آخ چقدر گلوم درد گرفت. می‌ترسم گریه کنم ننه از خواب بپره. کف پام می‌خاره امّا جرأت نمی کنم بخارونمش، می‌ترسم از این که دوباره درد بگیره و داد و بیداد کنم. باز هم خدا رو شکر حال و روز من خیلی بهتر از پری کوچولوی همسایه است. طفلکی اون اصلاً نمی تونه بشینه. نمی تونه خودش لقمه بگیره. اختیار دست هاشم به خودش نیست. فقط دراز می‌کشه. ننه اش یه روز می‌گه زردی گرفته، یه روز می‌گه خدادادیه، یه روزم می‌گه وقتی پری رو حامله بوده پدر پری یه پارو روش شکسته. آخه این دوتا همیشه باهم دعوا دارن نمی دونم چرا. یه روز ننه پری آوردش خونه ما. نزدیک تشک من آن رو خوابوند. پری به سختی حرف می‌زنه اما خیلی باهوشه. داش حسین روی تخته یه چیزی نوشت و نشونش داد، اونم فوری خوندش، امّا با لکنت گفت: ا... امید پری از من بزرگتره و نماز بهش واجب شده. ننه اش براش تیمم می‌گیره اونم همان طوری درازکش نماز می‌خونه. دلم براش می‌سوزه وقتی آقاش سر ننه اش داد می‌زنه، اون طفلکی نمی تونه بره یه جایی قایم بشه. همون جا دراز می‌کشه یواش یواش گریه می‌کنه. یه بار بهش گفتم: تو رفیق داری؟ گفت: آ... آره پرسیدم: کیه؟ گفت: یه یه رازه دیگه ازش چیزی نپرسیدم. شاید دوست نداشت بگه. نمی دونم چرا امشب نمی تونم بخوابم رفیق! خدا کنه پری کوچولو حالش خوب شه. آخ. چی شد؟ ننه جون تویی؟ من که گریه نکردم. همینطوری از چشمهام داره آب می‌آد. تو برو بخواب! نه! اصلاً درد نگرفت. چرا نتونستی بخوابی؟ من که گفتم درد نگرفت. تو رو خدا گریه نکن. منم گریم می‌گیره ها. گریه نکن دیگه. باشه بشین بالای سرم. اما قول بده گریه نکنی، باشه! باشه می‌خوابم شب به خیر. این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
💕💫💕💫💕💫💕💫 این داستان : رفیق من وقتی چشمام رو باز کردم، نور خورشید مستقیم تابید توی چشمام. صدای داش حسین رو شنیدم. خبر از چشم‌های خودت نداری که شده یه کاسه عسل. چشمام رو بستم و خندیدم. داداشی گفت: بلند شو دیگه، یه عالمه وقته که دارم صدات می‌زنم. تو عالم خواب و بیداری بودم که صدای جیغ ننه پری اومد. فهمیدم چی شده بود. آقاش بعد از چند وقت اومده بود خونه. هر وقت می‌یاد خونه، دعوا میشه. از جیغ‌های ننه اش معلوم بود که داره کُتک می‌خوره. ننه دست به دامن آقا شد که یه جوری جلو دعوا رو بگیره. امّا آقا گفت: به ما مربوط نیست. دلم برای پری کوچولو سوخت. حتماً داشت یواش یواش گریه می‌کرد. غروب پری تو بغل ننه اش اومد خونه مون. از دور که دیدمش دلم ریخت. دستاش رو هوا می‌لرزید. ننه تا دید دارن می‌یان، زودی یه تشک و متکا آورد. نزدیک که شدند، حالم بدتر شد. یه تیکه سیاهی رو صورت ننه پری بود. بهش سلام کردم. جوابم رو داد. ولی وقتی ننه رو دید، فقط سرش رو گذاشت روی شونه ننه و یه عالمه وقت فقط گریه کرد. ننه اول شونه‌های مامان پری رو مالید، بعد بغض خودش هم ترکید و پا به پای اون گریه کرد. پری کوچولو از اون اوّل که اومده بود بغض کرده بود. و دست‌ها و گردنش می‌لرزید. چارقدش هی عقب می‌رفت و موهای طلایش بیرون می‌اومد. - ببین بچّه‌ام به چه روزی افتاده از صبح تا حالا رعشه گرفته. این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
💕💫💕💫💕💫💕 این داستان : رفیق من این صدای ننه پری بود که می‌اومد. من حواسم به پری بود. ازش پرسیدم: چرا رفیقت رو صدا نزدی؟ گفت: خ... خیلی صداش زدم. بعد یه عالمه وقت بغض کرد و دیگه هیچی نگفت. طفلکی عین یه ماهی که از آب بیرون افتاده باشه، می‌لرزید. دلم براش سوخت تازه فهمیدم چی شده رفیق! آقاش می‌خواد پری کوچولو رو از اون خونه ببره. می گه همه دخترای هم قد اون خرج یه خونه رو می‌دن. اونا همشون قالی بافی می‌کنن اما من با دست خالی چطوری این بچه رو نگه داری کنم، بچه معلول همون بهتر که نباشه. بچه معلول!؟ برای اوّلین بار بود که این حرف رو می‌شنیدم. وقتی رفتن، از داش حسین پرسیدم: معلول یعنی چی؟ به آسمون نیگا کرد. چشماش لرزید و هیچی نگفت. خودم فهمیدم. معلول یعنی کسی که نمی تونه خرجش رو بده. یعنی پری. یعنی من. دلم گرفته، دلم برای پری کوچولو گرفته. اگه یه روزی آقاش از خونه ببردش و یه جایی ولش کنه! رفیق! تو رو به رفاقتمون قسم، پری کوچولو رو شفا بده. اون از من واجب تره. فکر نکنی به خاطر پامه که دارم گریه می‌کنم، نه به خاطر پری کوچولو حالم بد شده. طفلک بدنش به لرزه افتاده. غروبیه با مشت کوبید رو پام. دست خودش که نبود. اختیار دستش رو که نداره، مخصوصاً حالا که رعشه هم گرفته. منم هیچی به روش نیاوردم. رفیق! تو هم بیداری؟ تو هم داری این بو رو می‌شنوی؟ به به چه عطری پیچید توی اتاق. چقدر... خوا... بم... گرفته! این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
☺️🍓 وقتى خداوند میخواهد بهت يڪ شروع دوباره بده معمولا با يڪ پايان شروع ميشه!😌🌿 🚪براى همین درهاى بسته‌ی زندگيت یڪ نشانه است نشانه اینڪه جای دیگـری درب بهــتری بـاز خـــواهد شـــد.🖼😉 ❌ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا