eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.9هزار ویدیو
616 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
✨هــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت _... من اگه بخوام ازدواج کنم خواستگار مثل داداش تو دارم که آرزوشه با من ازدواج کنه.میدونی برای بازار گرمی هم نمیگم. حانیه از حرفی که گفته بود شرمنده شد،سرشو انداخت پایین و عذرخواهی کرد. کلاسها شروع شده بود.... من همچنان کلاس استادشمس نمیرفتم. بسیج میرفتم مثل سابق. حتی با حانیه هم مثل سابق بودم.😊 روزها میگذشت و من مشغول و و و و بودم. اواخر اردیبهشت بود.... حوالی عصر بود که از دانشگاه اومدم بیرون. خیابان خلوت بود. هوا خوب بود و دوست داشتم پیاده روی کنم.😇😌 توی پیاده رو راه میرفتم و زیرلب✨ صلوات✨ میفرستادم. تاکسی🚕 برام نگه داشت.راننده گفت: _خانم تاکسی میخواین؟ اولش تعجب کردم 😟آخه من تو پیاده رو بودم،همین یعنی اینکه تاکسی نمیخوام ولی بعدش گفتم شاید چون خلوته خواسته مسافر سوار کنه.😕 نگاهی به مسافراش کردم.👀🚕 یه آقایی👤 جلو بود و یه خانم عقب. هرسه تاشون به من نگاه میکردن.به نظرم غیرعادی اومد. گفتم:تاکسی نمیخوام،ممنون. به راهم ادامه دادم... اما تاکسی نرفت.آرام آرام داشت میومد. ترسیدم.😥دلم شور افتاد.کنار خیابان، جایی که ماشین پارک نبود اومد کنار. یه دفعه مرد کنار راننده و خانمه پیاده شدن و اومدن سمت من... مطمئن شدم خبریه.😥😐بهشون گفتم: _برید عقب.جلو نیاید. ولی گوششون بدهکار نبود... مرد دست دراز کرد تا چادرمو از سرم برداره،عقب کشیدم،.. ✨بسم الله گفتم و با یه چرخش با پام محکم زدم تو شکمش...😏 دولا شد روی زمین.با غیض به خانومه نگاه کردم.ترسید و فرار کرد. راننده سریع پیاده شد و با چاقو اومد طرفم.گفت:👤🔪 _یا سوار میشی یاهمین جا تیکه تیکه ت میکنم.😠 خیلی ترسیده بودم ولی سعی کردم به ظاهر آروم باشم.اون یکی هم معلوم بود درد داره ولی داشت بلند میشد.. همونجوری که بلند میشد به اونی که چاقو داشت گفت: _مواظب باش،ظاهرا رزمی کاره. گفتم: _آره.کمربند مشکی کاراته دارم.بهتره جونتون رو بردارید و بزنید به چاک. اونی که چاقو داشت باپوزخند گفت: _وای نگو تو رو خدا،ترسیدم.😏 با یه ضربه پا زدم تو قفسه سینه ش،چند قدم رفت عقب. فهمید راست میگم.... هم ترسید هم دردش گرفته بود.لژ کفشم خیلی محکم بود،ضربه هام هم خیلی محکم بود ولی چاقو از دستش نیفتاد. اون یکی هم ایستاد و معلوم بود بهتره.با یه ضربه ناگهانی چاقو شو زد تو شکمم، دقیقا سمت چپم. چون چادر سرم بود،نتونست دقت کنه و خیلی عمیق نزد. البته خیلی عمیق نزد وگرنه عمیق بود.توان ایستادن نداشتم،روی زانوهام افتادم... 😣 داشتن میومدن نزدیک.چشمم به پاهاشون بود...😧😥👞👞👞👞 ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍️ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
✨هــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت چشمم به پاهاشون بود....😧😥 از یه چیزی مطمئن بودم،تا دارم دستشون بهم بخوره،نمیذارم ازم بگیرن...😠☝️ تمام توانمو جمع کردم،با دستهام دوتا مچ پاهای یکیشونو گرفتم و محکم کشیدم... با سر خورد زمین. فکر کنم بیهوش شده باشه،یعنی خداکنه بیهوش شده باشه،نمرده باشه. باشدت عصبانیت به اون یکی که هنوز چاقو داشت نگاه کردم.😡 ترسیده بود ولی خودشو از تک و تا ننداخت. از تعللش استفاده کردم و سرپا شدم. اونقدر نزدیکم بود که اگه دستشو دراز میکرد خیلی راحت میتونست چاقوشو تو قلبم فرو کنه.با دستم چنان ضربه ای به ساق دستش زدم که چاقو دو متر اون طرفتر افتاد و دستش به شدت درد گرفت.😡👊 خیز برداشت چاقو رو برداره،پریدم و چاقو رو گرفتم... اما..آی دستم....😣🔪 با دست راست چاقو رو گرفتم ولی چون شکمم درد داشت تعادلمو از دست دادم و افتادم روی دست چپم. تا مغز ستون فقراتم درد گرفت.فکرکنم شکست. پای چپش رو گذاشت روی کمرم و فشار میداد. دیگه نمیتونستم تکون بخورم... چیزی نمونده بود از درد بیهوش بشم. پای راستش نزدیک گردنم بود. خوشبختانه دست راستم سالم بود و چاقو تو دستم بود. ته مونده های توانم رو جمع کردم و چاقو رو فرو کردم تو ساق پاش.🔪👞 ازدرد نعره ای زد که ماشینی به شدت ترمز کرد.🗣 صدای پای راننده شو میشنیدم که بدو به سمت ما میومد.🚙🏃‍♂️ خیالم نسبتا راحت شده بود.نفس راحتی کشیدم ولی دلم میخواست از درد بمیرم. نیم خیز شدم،... دیدم امین بالا سرم ایستاده.تا چشمش به من افتاد خشکش زد. اونی که چاقو تو پاش بود لنگان لنگان داشت فرار میکرد. فریاد زدم: _بگیرش...😵👈🏃‍♂️ امین که تازه به خودش اومده بود رفت دنبالش 🏃‍♂️🏃‍♂️و با مشت مرد رو نقش زمین کرد.😡👊 نشستم.... دست چپم رو که اصلا نمیتونستم تکون بدم،شکمم هم خونریزی داشت اما جای توضیح برای امین نبود.😖😣 پس خودم باید دست به کار میشدم.بلند شدم.آه از نهادم بلند شد. چاقو رو از پاش درآوردم و گذاشتم روی رگ گردنش،محکم گفتم: _تو کی هستی؟بامن چکار داشتی؟😡🔪 از ترس چیزی نمیگفت... چاقو رو روی رگش فشار دادم یه کم خون اومد. -حرف میزنی یا رگتو بزنم؟میدونی که میزنم.😡🔪 اونقدر عصبی بودم که واقعا میزدم.امین گفت: _ولش کن.😥 گفتم: _تو حرف نزن.😡 روبه مرد گفتم: _میگی یا بزنم؟😡🔪 از ترس به تته پته افتاده بود.گفت: _میگم...میگم.یه آقایی مشخصات شما رو داد،گفت ببریمت پیشش.😥😨 داد زدم:_ کی؟😵😡 -نمیدونم،اسمشو نگفت -چه شکلی بود؟😡 -حدود45ساله.جلو و بغل موهاش سفید بود.چهار شونه.خوش تیپ و باکلاس بود.😰 امین مثل برق گرفته ها پرید روش و یقه ش رو گرفت وگفت: _چی گفتی تو؟؟!!😡👊 من باتعجب به امین نگاه کردم و آروم گفتم: _استادشمس؟!!!😳😨 امین که کارد میزدی خونش درنمیومد با سر گفت:..... ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍️
✨هــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت امین که کارد میزدی خونش درنمیومد با سر گفت: آره.😡 تازه حانیه رو دیدم... رنگش مثل گچ شده بود و داشت از ترس سکته میکرد.😰😯 من از حرفهایی که شنیده بودم درد یادم رفت،فقط تا دست چپم تکون میخورد به شدت درد میگرفت.حانیه گفت: _اینجاست. با کاغذی که دستش بود اومد سمت ما و گفت: _نوشته... داشت آدرس رو میگفت که امین با نعره گفت: _نامرد..آشغال😡🗣 من گیج شده بودم اما از درد داشتم میمردم.😥😣رو به حانیه گفتم: _زنگ بزن پلیس،بگو آمبولانسم بیاد. امین به من گفت: _شما حالتون خوبه؟!!! کنار مرده با صورت افتادم زمین. صدای گریه ی مامان رو میشنیدم. چشمهام سنگین بود و نمیتونستم بازشون کنم.چند دقیقه همونجوری فقط گوش میدادم.😣 مامانم داشت گریه میکرد و مریم سعی میکرد آرومش کنه.چشمهامو به سختی باز کردم.تو بیمارستان🏥 بودم. شکمم درد میکرد.دستم هم درد میکرد. تازه داشت همه چیز یادم میومد. خیابان،💭دو تا مرد،💭استادشمس،💭امین.💭 مامان متوجه من شد... اومد نزدیکم و قربون صدقه م میرفت.با صدایی که از ته چاه در میومد و با هر حرفش دردم بیشتر میشد.. 🤕😒 بهش گفتم: _من خوبم.گریه نکن. مریم باخوشحالی پیشونی مو بوسید و گفت:😊 _از دست تو آخرش من سکته میکنم. لبخند بی جونی زدم.. مریم همونجوری که اشک میریخت😢 رفت بیرون. به دست گچ گرفته م نگاه کردم و تو دلم گفتم ✨خدایا شکرت.بخیر گذشت✨، مثل همیشه. چند ثانیه بعد بابا و محمد اومدن تو اتاق. چهره ی بابا چقدر خسته و ناراحت و شکسته بود.انگار ماهها بیهوش بودم. محمد هم با چشمهای نگران و ناراحت به من نگاه میکرد. نمیتونستم جواب محبت هاشون رو بدم.باهمه ی توانم لبخند زدم و سعی کردم بلند بگم: _خوبم،نگرانم نباشین. ولی صدام به سختی در میومد.پرستار اومد تو اتاق و به همه گفت: _دورشو خلوت کنید.باید استراحت کنه. توی سرمم دارویی تزریق کرد💉 و رفت. به محمد اشاره کردم که بیاد نزدیکتر. گوششو👂 آورد نزدیک دهانم تابتونه بشنوه چی میگم. بهش گفتم: _چیشد؟ اون مردها؟استادشمس؟😨😟 محمد گفت: _اون مردها بازداشت شدن.پلیس شمس رو دستگیر کرده.تا آخرین اطلاعی که دارم انکار میکرد.😐 با اضطراب گفتم: _اون مردی که خورد زمین مرده؟😨 لبخندی زد و گفت:😊 _نخیر.زورت اونقدر زیاد نبود که بمیره. زیرلب گفتم: _خداروشکر.☺️ دارویی که پرستار به سرمم تزریق کرد ظاهرا خواب آور بود.چشمهام سنگین شده بود.😴 وقتی چشمهامو باز کردم حانیه و ریحانه بالا سرم بودن... تا متوجه من شدن اومدن جلو و سلام کردن.حانیه گفت: _دختر تو چه جونی داری؟منکه اون موقع دیدمت داشتم سکته میکردم.ولی تو جوری داد میزدی انگار رفتی تمرین آواز.😁 ریحانه گفت: _خداروشکر به خیر گذشت.😊 حالم بهتر بود.میتونستم صحبت کنم.گفتم: _چه خبر؟شمس اعتراف کرد؟😥 حانیه گفت:... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍️ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
رمانی از عاشقانه های شهدا این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
رمانی از عاشقانه های شهدا این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
📝🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 👥 (2⃣) [ گفتگوی محاوره‌ای میان ➕مُبلِغ و ➖مخاطب: ناراضی از وضع موجود] 🔸💠🔹 ➖‌من رأی نمی‌دم؛ چون ديگه به این دولت‌ها اعتماد ندارم😞 ➕من شما رو درک می‌کنم قطعاً دراین شرایط اقتصادی شما هم مثل من آسیب دیدین و مشکلاتی رو تجربه کردین😔 ➖دقیقا؛ گرونی، اجاره خونه و فراهم کردن ضروریات زندگی، خرج مدرسه و دانشگاه و هزار مشکل دیگه باعث شده که دیگه نتونم به دولت اعتماد کنم پس لزومی نداره بیام پای صندوق رأی😕 ➕موافقین باهم چند مسئله رو مرور کنیم😊 ➖چی مثلا!؟ ➕بنظرتون رأی ندادن شما بیشتر از همه به کی آسیب میزنه⁉️ به دولت که روزهای پایانی رو داره سپری میکنه یا به ما مردم⁉️🤔 با رای ندادن که اعتراضتون به دولت فعلی نشون داده نمی‌شه. شما هم که نمی‌خواین به مردم ضرری برسه، پس چرا رای ندید⁉️ ➖رای دادن یا ندادن من چه ضرری می‌تونه به مردم بزنه؟؟ این دوتا مسئله چه ربطی به هم دارند؟ ➕رای دادن و ندادن هم به سرنوشت خودتون ربط داره، هم مردم. ➖یعنی چه طوری!؟ ➕وقتی شما بخواین مدرسه یا دانشگاه ثبت نام کنین باید به آموزش و پرورش مراجعه کنین؛ پس این حق شماست که تصمیم بگیرین نظام آموزشی کشورتون چطور باشه، مهارت محور باشه یا صرفاً مدرک پرور🙂 🔝وقتی می‌خواین سینما برین حق شماست که یه فیلم خوب با خانوادتون ببینید نه فیلمهایی که برای بچه هاتون بدآموزی داشته باشه و اطلاعاتی هم به شما اضافه نکنه.. 🔝اگه بازاری باشید، میزان دخل و خرجتون دقیقا به سیاست‌ها و برنامه‌های اقتصادی دولت برمی‌گرده. 🔝اگر دانشجویید، آینده شغلی شما به تصمیمات دولت برمی‌گرده، که آیا اون دولت برای رونق اقتصادی کشور به نخبگان داخلی توجه می‌کنه یا چشمش به توافق با غرب هست😱 🔝ضمن اینکه آیا انصراف از رأی دادن، به این معنا نیست که شما تصمیم گرفتین خودتون رو از حقوق شهروندی تون محروم کنین⁉️🤔 ➖تا حالا به دنیا این طور نگاه نکرده بودم😄 ➕خب الان این فرصت رو داری که با انتخاب یک مدیر اجرایی کاربلد و اصلح برای دولت، از همه حقوق شهروندیت بهره‌مند بشی😉 🔝اگه از الان شروع کنی به پیدا کردن کاندید اصلح طبق شاخصه های اصولی، مطمئناً تا اون موقع تونستی به ۵۰ درصد حقوق شهروندیت دسترسی پیدا کنی و برای بدست آوردن بقیش هم باید تلاش کنی تا انتخاب درستتو به بقیه هم معرفی کنی😇 اون موقع هست که موفق شدی دولتی رو بیاری سر کار که کارآمده؛ همون دولتی که باعث میشه همه مردم به حقوق شهروندی‌شون برسن😊 🔝مطمئنم اسم اون دولت بارها به گوشت خورده؛ بله درسته؛ که پشتش به توانایی و ابتکار جوانان ایرانی گرمه و بهشون میدون میده تا قله های پیشرفت و سربلندی و استقلال که حق مسلم هر ایرانی هست رو فتح کنن حالا شما بگو رأی دادن ما به نفع کیه⁉️😊 🍀با انتشار مطالب و بازنشر لینک کانال، در یاری حق به ما کمک کنید. ✌️ ◀️ نشر حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🎞 | ▫️ ببینید | برای وطنم🇮🇷 ┄═❁•๑💠๑•❁═┄ 🔰 نظر من را عوض کن...⁉️ 🔻 مرا متقاعد کن که رأی ندهم 🤔 [ادامه دارد...] 📎 📎 📎 📎 📎 📎 📎 ◀️ نشر حداکثری
مبین پایش 23 خرداد 1400.pdf
2.45M
📝🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🧐| 🗞| پایشنامه فضای مجازی در مورخ 23 خردادماه 1400🛑 ┄❁•๑💠๑•❁┄ ◀️ نشر حداکثری
🌠🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🔰 ⚠️ شبهات انتخاباتی 🛑 🙄 🔸💠🔹 ➖همه شون مثل هم اند! هرکی بیاد وضع همینه...😔 ➕اون موقع که همه جا سیل اومد، روحانی بلیط گرفت رفت کیش 🏖️ 🔝ولی فرمانده های سپاه و ارتش موقع سیل و زلزله میرن کف میدون و مشکل مردم رو حل می‌کنند! 🔝نامردیه بگیم اینا مثل همن! 📌 «همشون مثل هم اند» یکی از سوالات اساسی گفتگو های چهره به چهره است که به عنوان یکی از محورهای گفتگو، پاسخ هایی برای آن آماده کرده ایم! 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 ◀️ نشر حداکثری
🌠🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🖌 دیروز دست خونی حاج قاسم 🖌 امروز دست جوهری همه‌ی ما✌️🇮🇷 🗳همین یک دلیل برای رأی دادنم کافیه✋ 🔸💠🔹 🖼 👥 باشیم 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 ◀️ نشر حداکثری
🌠🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🖌 دیروز دست خونی حاج قاسم 🖌 امروز دست جوهری همه‌ی ما✌️🇮🇷 🗳همین یک دلیل برای رأی دادنم کافیه✋ 🔸💠🔹 🖼 👥 باشیم 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 ◀️ نشر حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🎞 | ▫️ ببینید | نماهنگ انتخاب ما ┄═❁•๑💠๑•❁═┄ خواننده: محسن توسلی ترانه‌سرا: هادی ابوالقاسمی ملودی و تنظیم: احسان بیگی مجری طرح: موسسه فرهنگی هنری رسانه‌ای منادیان 📎 📎 📎 📎 📎 📎 ◀️ نشر حداکثری
📌 | آقای همتی با منطق خودتان یا به جلیلی رای دهید یا رییسی! 🔰 توئیت مدیر اندیشکده راهبردی سعداء در پاسخ به آقای همتی در خصوص حل مشکلات اقتصادی کشور با مذاکره
📌 | آیا برادران در ایران مکان عبادی ندارند؟ 🔰 توئیت مدیر اندیشکده راهبردی سعداء در پاسخ به صحبت های جناب مهر علیزاده در رابطه با تعداد مکان های عبادی اهل سنت در مقایسه با شیعیان
📌 | آیا FATF بهترین راه مبارزه با فساد است؟ 🔰 توئیتِ مدیر اندیشکده راهبردی سعداء و نویسنده کتاب در پاسخ به آقای همتی در خصوص
. محمد طیب اسماعیل زهی معاونت دارالعلم زاهدان: ‏شوراي نخبگان اهل سنت (شوراي راهبردي)پس از رايزني ها ومذاكرات با كانديدهاي مختلف به اين نتيجه رسيدند كه اصلح ترين كانديد رياست جمهوري براي اهل سنت،جناب آيت الله رئيسی می باشد. . . ۱۴۰۰
‌ علیرضا زاکانی، نامزد انتخابات: ما پنج نامزد انقلابی باید به انسجام و هم‎افزایی برسیم و مردم را حیران نکنیم. امتحان بزرگ نامزدهای انقلابی در همین است که مردم را دعوت به جریان انقلاب کنیم نه به خودمان. مردم از بین این پنج نفر، به کسی که اقبال بیشتری در عموم مردم دارد رای بدهند. ‌ عکس از هادی هیربدوش
هر روز شبیه تر به آقای رئیس بانک مرکزی با عرض درود بی نهایت به شما باید بگیم: خودتی✋ . ۱۴۰۰باروحانی . . ۱۴۰۰ .
رونمایی از نامه کثیف همتی به ارباب خودش : بنزین باید پنج هزار تومان شود . ۱۴۰۰باروحانی ۳۰۰۰_تومنی ۱۴۰۰ .