فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استادعالی
"عهدهای امام کاظم ع با علی بن یقطین"
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
📹 #کلیپ
انتشار برای نخستین بار
🌐 موضوع: سخنرانی رهبر انقلاب
در دهه ۷۰ که ایشان میگویند:
صرفه حکومتهای دیکتاتوری است
که مردم سیاسی نباشند و خدا لعنت
کند دستهایی که تلاش میکنند
دانشگاه غیرسیاسی باشد.
🍃🌸🍃
🔻برشی از مستند ستارهدار
به کارگردانی مهدی محمودی
🖇 #روشنگری #ثامن
📎 #جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
282-sedayeenghelab_ir.mp3
5.73M
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
🎙 #صوتی | #صدای_ثامن
💢 موضوع: بررسی علتِ
درگیری مرزی ایران و افغانستان
🎤 کارشناس برنامه:
دکتر فرزان شهیدی
کارشناس مسائل غرب آسیا
🖇 #افغانستان #ایران
🖇 #طالبان
🖇 #درگیری_مرزی
🖇 #دولت_عبرت
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمانی از عاشقانه های شهدا
#رمان_عاشقانه_شهید_حمید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 12 :
آغاز مبارزه
ماه رمضان سال پنجاه و هفت بود. اواسط مرداد ماه. هوا خیلی گرم شده بود. حمید چند روزی بود که در خانه مانده و جایی نمی رفت. آرام بود و بی حرف. بعد از سحری تا صبح قرآن می خواند و بقیه روز را مطالعه می کرد و گاهی می خوابید نزدیک افطار از اتاقش بیرون می آمد دوباره قرآن بدست می گرفت و آنرا می خواند و یادداشت بر می
داشت. هر سوالی را با یکی دو کلمه جواب می داد. مادر این رفتار را به حساب روزه بودنش می گذاشت چون این رفتار او برایش تازگی داشت. یک شب که نزدیک افطار همه در آشپزخانه جمع شده بودند، مجید نگاهی به مادر کرد و با اشاره پرسید: “حمید چشه؟” مادر شانه هایش را بالا انداخت “نمی دونم” ولی مجید مطمئن بود که حمید
و با اشاره گفت: به شدت مشغله ی فکری دارد چون او هر وقت چشمش به مجید می افتاد محال بود سر به سرش نگذارد و به این بهانه مدتی نخندند، ولی آنشب حمید سرش را بالا نکرد و تمام شب را نیز همان طور آرام و بی صدا ماند. صبح بعد از خواندن قرآن از خانه بیرون رفت و تا افطار برنگشت و روز
های بعد هم به همین منوال گذشت. مادر چندین بار از او پرسید: چیزی شده؟ ناراحتی؟” “حمید و او هر بار با لبخند، مادر را خاطر جمع می کرد که مشکلی نیست. تا شب عید فطرکه حمید عازم تهران شد. شانزدهم شهریورسال ۵۷ بود که شبانه به منزل دایی اش رفت و صبح با محسن و سعید چیذری (امیر
چیذری که نام شناسنامه اش سعیدبود) و جواد رودبارانی دوست صمیمی دوران بچگی اش به نماز جمعه که در تپه های قیطریه برگزار می شد رفت. آن روزها اوضاع شهر تهران و بیشتر شهرهای ایران خوب نبود و معترضین به رژیم شاه جسارت بیشتری برای نشان دادن اعتراضشان پیدا کرده بودند. در آن نماز جمعه هم شعارهایی بر علیه شاه داده شد که نیروهای امنیتی شاه مداخله کردند و با مردم در گیر شدند. آنها با تیرهای هوایی و گاز اشک آور به مردم حمله کردند و بعضی ها را
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 13 : بشدت کتک زدند. در گیری تا بعد از ظهر ادامه داشت. حمید که از این تهاجم بسیار عصبانی شده بود، اون شب را در تهران ماند … چون شنیده بودند که آیت الله علامه نوری مردم را به نماز جمعه دعوت کرده اند. پس برای رفتن به نماز به خانه بر نگشت… (جمعه ی سیاه در میدان ژاله سال ۵۷٫) . منزل آیت الله نوری نزدیک میدان ژاله بود. و مردم برای نماز به همان جا دعوت شده بودند. هیچکس نمی دانست ساعت شش صبح حکومت نظامی اعلام شده و اجتماع بیش از سه نفر ممنوع شده است، برای همین با جواد و چند نفر از دوستانش بطرف میدان ژاله راه افتادند .
برگی از دفتر خاطرات حمید :
حمید تعریف می کرد: “نیروهای انتظامی به مردم نزدیک و نزدیک تر
می شدند ولی مردم اعتنا نمی کردند و شعار می دادند حتی وقتی با
بلندگو از مردم خواستند متفرق شوند صدایشان بلندتر شد و فریاد
مرگ بر شاه سر دادند. تعداد کسانی که برای نماز آمده بودن خیلی
زیاد بود و صدای شعار ها بلند و بلند تر می شد …به یک باره نیروهای
انتظامی یک صف کشیدند و در میان نا باوری مردم فرمان آتش گرفتند
و در چند دقیقه مردم را گلوله باران کردند، مردم از زن و مرد در یک
چشم بر هم زدن مثل برگ خزان روی زمین ریختند، فاجعه ای بسیار درد
ناک رخ داده بود. صدای شلیک گلوله قطع شد لحظاتی سکوت حکفرما
شد … کسانی که زنده مانده بودن همه هاج و واج بهم نگاه می کردن ،
باورشان نمی شد…به یک باره از جا پریدن ..ترسیدن از گلوله باران
دوباره فرار کردن … زخمی ها ناله می کردند. و عده ای برای نجات آنها
تالش می کردن عده ای هم کشته شده ها را از میدان دور می کردن .”
یابد. در اینجا باید گفت که زمان مهار شده ولی تا کنون من به چنین
خاصیتی نتوانستم برسم به امید روزهای بهتر .
اکنون که این یادداشت را شروع کرده ام، به خاطر این است که با حقایق
زندگی بیشتر آشنا شوم .در اول باید خصوصیات اخالقی خودم را مطرح
کنم. با اینکه هیجده سال با خودم زندگی کرده ام ولی کاملا نتوانسته ام به اخالق خودم پی ببرم، ولی آنچه می دانم از این قرار است: رفتاری بسیار عادی و افکاری عجولانه. مطابقت دادن این دو باعث پریشانی می شود. خیلی کم حرف می زنم و بیشتر گوش می دهم. مظلوم نیستم ولی نمی گذارم کسی از دست من ناراحت شود. از امتحان دادن متنفرم و
هیچوقت در امتحان موفق نمی شوم. حتی اگر فرضیه ای را خودم ارائه
دهم از امتحان دادن آن عاجزم. موفقیت را یک عامل فکر کردن می دانم
و بر اثر فکر کردن است که مطالب را می توان برای خود توجیه کرد.
بررسی افکار کلی من در باره ی مردم: تمام مردم را به سه دسته تقسیم
می کنم. کسانی که نمی دانند، کسانی که کم می دانند، و کسانی که خوب
می دانند. اگر کسی توانست در زندگی خود را از میان این سه دسته پیدا
کند واقعا می تواند خود را بشناسد و پیش برود. مثالی در این مورد بزنم
تا روشن شود: سربازی به دلیل مسخره ای یک سیلی به شخصی می زند
شما فکر می کنید عکس العمل شخص چیست؟ اگر از گروه اول باشد پیش خود می گوید حتما من مقصر بودم و راه خود را می کشد و می رود ولی اگر این شخص از گروه دوم باشد با یک سیلی جواب او را می دهد و دیگر به آخرش فکر نمی کند که به کجا می انجامد و اگر از گروه سوم باشد مثل اولی جواب او را نمی دهد ولی می داند که به او توهین شده و در جای دیگری جواب او را خواهد داد.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 14 :
این دست نوشته نشانگر فکر ژرف و جویای حقیقت او می باشد. روز بیستم بهمن ماه سال ۵۷ بود. درگیری در تهران به اوج خود رسیده بود. حمید و جواد رودبارانی در میان تظاهر کننده ها بودند. مادر دلواپس بود و لحظه ای آرام نداشت و تمام وقتش را به این می گذراند که خبری از حمید بگیرد. پس دوباره علی به اصرار مادر برای پیدا کردن حمید راهی تهران می شود. همه جا را سر می زند. به فکرش می رسد که سری هم به خانه ی جواد بزند که خوشبختانه حمید را آنجا پیدا می کند. کمی خیالش راحت شد و با نگرانی از او خواست که با او به کرج برگردد. از ناراحتی مادر و پدرش گفت ولی چون می دانست او مشغول
چه کاریست دلش نمی خواست او را تنها بگذارد. حمید با همان لبخند همیشگی موضوع را به شوخی و خنده برگزار کرد و تلاش علی برای برگرداندن او بی فایده ماند. بنابراین شبانه به کرج باز گشت. مادر جلوی در منتظر بود. شاید فکر می کرد و امیدوار بود حمید هم با علی آمده باشد. با دیدن علی که آثار خستگی از صورتش پیدا بود، امیدش نا امید شد. پرسید: “دیدیش؟ پیداش کردی؟” علی برای اینکه خیال مادر را راحت کند، گفت: “نگران نباشین پیش دوستاش بود. خوب و خوش. یک کاری داره فردا یا پس فردا میاد. خیلی به شما سلام رسوند حالش خوبه . خونه ی جواد بود.”مادر نفس راحتی کشید. پدر از دور آنها را دید و خودش را به آنها رساند و با دلواپسی جویای حال حمید شد و باز علی او را هم خاطر جمع کرد. ولی خودش خیالش راحت نبود و می دانست که تهران شلوغ است و حمید بی پروا و نترس. علی از فردا می ترسید و این همان چیزی بود که هر سه ی آنها در حال عبور از حیاط به ساختمان با خودشان فکر میکردند و هیچ کدام به زبان نیاوردند. و دوباره اضطراب و نگرانی وجودشان را پر کرد. خبر هایی که از شهادت مردم و شلوغی شهرها بگوش می رسید خوشآیند نبود و مادر و پدر با این دلهره تا صبح بیدار
ماندند. صبح اول وقت مادر به سراغ علی رفت و او را از خواب بیدار کرد و به او “نمی تونم تحمل کنم، بیا با هم بریم من خودم برش می گردونم. گفت: علی دارم دیوونه میشم.” علی زود از جاش بند شد و گفت : منم آروم ندارم ..حاضر میشم بریم ….پدر ماشین را آماده کرد و همگی سوار شدن و راه افتادن . علی و همسرش با مادر و پدر راهی تهران شدند. نیمه های راه که رسیدند، ترافیک شده بود و گویا پلیس راه رو برای رفتن به تهران بسته بود و اجازه عبور به کسی رو نمی دادن .. ماشینهای زیادی جمع شده بودند و به همین خاطر خواهش و تمنا هم فایده ای نداشت. راهی به نظرشان نمی رسید. پدر می خواست برگردد که با صورت بی قرار مادر روبرو شد و می گفت: “من پیاده میرم باید امروز حمید رو پیدا کنم.” علی از ماشین پیاده شد و در همین حال گفت: “چرا شما؟ من میرم. بهتون قول میدم پیداش کنم و مواظبش باشم. شما نگران نباشین خبر میدم…”. او در میان چشمهای نگران پدر و مادر، به تنهایی راهی تهران شد. صبح بیست و یکم بهمن بود. صدای تیر اندازی از گوشه و کنار شهر به گوش می رسید. علی مجبور شد بیشتر مسیر را پیاده طی کند. هر وسیله ای که پیدا می کرد سوار می شد تا بالاخره خود را به منزل “دایی اصغر” رساند، تا شاید توسط محسن خبری از حمید بگیرد. ولی آنها هم نه تنها از حمید بلکه از محسن هم خبری نداشتند. در تهران قیامتی بر پا بود.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#لبخندخاڪے
👨🏻⚕دکتر با خنده بهش گفت:
برادر! مگه پشت لباست ننوشتی
ورود هرگونه تیر و ترکش ممنوع!!😄
پس چرا مجروح شدی؟!
گفت: دکتر جان! ترکشه بیسواد بوده! تقصیر من چیه؟!🤕🤷🏻♂
#خنده_حلال
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌼
هرجا حدیثی، آیهای،دعایی به
دلت خورد، بایست؛مبادا یک وقت
بگذری و بروی، صبر کن؛ رزق معنوی
خیلی مخفی تر از رزق مادی است
یک نفر از دری،دیواری می گوید
و در حقیقت خداست که با زبان
دیگران با شما حرف می زند👌🦋
#حاج_اسماعیل_دولابی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف دل شهدا
حال وهوای کسانی است که به فکر شهادت هستند
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
وقتیمیخواستبیرونبرود
باصداییبغضآلودگفتم:«علی
جونمکیبرمیگردی؟!»مکثی
کرد،برگشتبهسمتمن،خیلی
مصممگفت:«مامسافرکربلاییم،
راهکربلاکهبازشدبرمیگردیم!
روزیکهاولینکاروانبهسوی
کربلاعزیمتمیکردپیکرشبازگشت🌺
#شهید_علیرضا_کریمی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام شماست تا به ابد اعتبار عشق💕✨...
ولادت باسعادت حضرت زینب (سلام الله علیها) و روز پرستار بر همگان مبارک باد 🌱
#ولادت_حضرت_زینب (س)
#روز_پرستار
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ولادت حضرت زینب(سلاماللهعلیها) و روز پرستار مبارک🦋
#ولادت_حضرت_زینب (س)
#روز_پرستار
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رئیسی: درآمد فروش اموال مازاد دولتی برای همان استان هزینه میشود
🔹رئیسجمهور در دیدار نمایندگان البرز، مرکزی، قزوین، اردبیل و زنجان: در بودجه ۱۴۰۱ اعتبار و اختیار لازم به استانها واگذار شود تا بتوانند تحول و پیشرفت متناسب با هر استان را رقم بزنند.
🔹حقآبه ایران از کشورهای همسایه پیگیری میشود. در اجلاس اکو هم قرار شد با همکاری برخی از همسایگان اقداماتی در این زمینه انجام شود.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
معاون پارلمانی رئیس جمهور: آینده روشنی در پیش است
🔹حسینی: همه میدانیم آقای رئیسی در یک شرایط گل و بلبل کشور را تحویل نگرفته است. همین الان ماهانه چند هزار میلیارد تومان بابت بدهیهای دولت سابق توسط دولت سیزدهم پرداخت میشود.
🔹رئیس جمهور هر هفته با روسای سایر قوای جلسه دارند و به جای اینکه مانند گذشته ببینیم روسای قوا پشت تریبون علیه هم موضع بگیرند هم اکنون همه در حال تلاش هستند و یک آرامشی در کشور ایجاد شده است. الآن یک انسجام و همگرایی خوب در کشور وجود دارد که نویدبخش آینده روشنی است.
🔹قبلا میگفتند با دنیا تعامل میکنیم ولی کاری صورت نگرفت. اما الان کشورهای مختلفی هستند که حاضرند با کشور ما همکاری کنند. همکاری با اینها میتواند به اقتصاد ما کمک کند.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📌🍃
🍃
•[ #اطلاعیه | #نشست_تخصصے_بصیرتے ]•
🎥 #پخش_زنده
💠نشست تخصصی بصیرتی کشوری
🔰ویژه هادیان سیاسی، اساتید و
نخبگان علمی فرهنگی سراسر کشور
💢 موضوع:
«امیدآفرینی در بیانیه گام دوم»
👤 سخنران: حجتالاسلام راجی
«پژوهشگر و استاد برجسته حوزه
و نویسنده کتاب صعود چهل ساله»
🕒 زمان: یکشنبه - ۲۱ آذرماه ۱۴۰۰
ساعت 18:30
🔻حضوری:
مرکز فرهنگی آموزشی امامت
🔻مجازی:
شرکت از طریق لینک کانال مجازی 👇
🌐 rubika.ir/Samen_Razavi
♻️ رسانه باشید!
◀️ نشر حداکثری #ڪانالهای_ثامن
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"شهید شاهرخ ضرغام؛ روایتِ دلدادگیِ شهدای دفاع مقدس به حضرت امام رضا علیهالسلام"
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─