eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶آن روزها نزدیک خانه مان یک برکه بزرگ بود پر از آب ، به آقامصطفی گفته بودم از آواز جیرجیرک‌ها و غورغور قورباغه‌ها 🐸خوشم می‌آید. برای همین صبح‌ خیلی زود معمولاً بعد از نماز می‌رفتیم لب برکه، چون وقتی خورشید🌞 بالا می‌آمد این صداها در هیاهوی مردمی که به دنبال روزی بودند، گم می‌شد. روی سنگ‌های لخت کنار آب می‌نشستیم. آقامصطفی می‌گفت: «چشمات رو ببند زینب، بانگ خروس🐓رو گوش کن ببین چه با احساس می‌خونه، آوای نسیم رو می‌شنوی؟ چه دل‌نشینه😊، حالا به این فکر کن اگه نعمت شنوایی‌ات رو از دست بدی چقدر سخته! اگه نتونی زیبایی‌های طبیعت رو ببینی چقدر حسرت می‌خوری! به همین دلیل ما باید همیشه به خاطر نعمت‌های پروردگار شکرگزار باشیم. وقتی دربارۀ هر موهبتی فکر کنی، آخرش به خداشناسی می‌رسی» یک بار پرسیدم: «جیرجیرک چه‌طوری آواز می‌خونه؟» گفت: «در واقع نمی‌خونه، کمانچه می‌زنه»😊😊 خندیدم: «کمانچه؟» گفت: «خالقش یک زائدۀ برجسته زیر بال جلوش قرار داده که اون با ساییدن این زائده به بال زبر و دندانه‌دار دیگه‌اش، تولید صدا کنه.» 🔸خانۀ پدرم وسط باغ تعبیه شده بود و اطرافش موزاییک بود. صبح‌ها که بیدار می‌شدیم روی سطح موزاییک‌ها پر از برگ و گرد و خاک بود. من و ربابه هر روز قبل از رفتن به مدرسه حیاط را جارو می‌زدیم.🌾🌾 چند روزی که آقامصطفی بود اجازه نمی‌داد ما جارو کنیم می‌گفت: «شما با خیال راحت صبحونه‌تون رو بخورین و برین مدرسه من جارو می‌کنم.»😊 🔸یک روز که از مدرسه آمدم خانه، آقامصطفی نبود. گفتند رفته خانۀ برادرم تا کولرشان را سرویس کند. بعد از ناهار کتابم را باز کردم اما همۀ هوش و حواسم پیش او بود. 🧐نزدیک غروب صدای پای آقامصطفی را شنیدم که باعجله و نفس‌نفس‌ زنان می‌آمد. مادرم روی ایوان ایستاده بود به مادرم گفت: «زن‌عمو، زینب خانم کجاست؟» مادرم جواب داد: «داره درس می‌خونه چطور مگه؟ چیزی شده؟»🤔 آقامصطفی گفت: «آره، بهش قول داده بودم ببرمش لب برکه صدای جیرجیرک گوش کنه!» 🔸من آمده ‌بودم کنار پنجره و از پشت پرده نگاه می‌کردم. مادرم قاه‌قاه خندیدو صدا زد: «زینب بیا ببین چی به روز بچۀ مردم آوردی!»😊 خطاب به آقامصطفی ادامه داد: «خدا کنه تا آخر همین‌طور عاشق 💞بمونین حالا بیا تو، تازه چای دم کردم. بیا خستگی بگیر، ول کن این لوس‌بازی‌ها رو، زینب هنوز بچه‌اس یه وقت دیدی نصف شب گفت بیا بریم ستاره‌ها رو بشمریم!»😁 آقامصطفی گفت: «من عاشق همین روحیاتش‌ام!» آقامصطفی آمد داخل، برایش چای آوردم. گفت: «ببخشید دیر شد، نمی‌شد کار رو نصفه رها کنم.»💞💞 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 •┄┅══༻○༺══┅┄• 🔶روزهای قشنگ😇 بعد از عقدم مثل همهٔ روزهای خوب ، مثل خواب دم ظهر سریع گذشت. تا یک روز، آقامصطفی در حالی‌که ساکش را می‌بست، گفت: «کم‌کم باید رفع زحمت کنم.»😔 🔸نمی‌دانستم چه بگویم دلم نمی‌خواست برود در این چند روز خیلی وابسته‌اش شده بودم. ادامه داد: «با اینکه دوریت برام خیلی سخته، ❤️ولی باید برم! بهت گفته بودم که با دوستای بسیجی‌ام یه هیئت داریم، شب‌های چهارشنبه بعد از نماز و زیارت عاشورا بحث سیاسی می‌کنیم ، یادته؟»🤔 سرم را به علامت تأیید تکان دادم گفت: «می‌ترسم من نباشم گروه از هم بپاشه!» گفتم: «من توی بحث‌های سیاسی شرکت نمی‌کنم میگن آدم نباید وارد سیاست بشه.»☘☘ 🔸ابروهایش را تا جایی که می‌توانست بالا برد و گفت: «نشنیده بودم تا حالا! این از فرموده‌های کدوم عالم بی‌علمه؟»🤨 از حالت چهره و نگاهش خنده‌ام گرفت، شانه‌هایم را بالا انداختم برای اینکه حرف نسنجیده‌ای نزنم، ترجیح دادم سکوت کنم. با لبخند 😊گفت: «شما چه‌طور خانم بسیجی‌ای هستی که سیاسی نیستی؟ دین و سیاست با هم عجین شدن. لازمۀ دینداری اینه که سیاست بدونیم. پس واجب شد یه‌کم از بحث‌های سیاسی رو با شما هم داشته باشم»😊 🔸هر دو خندیدیم، سه هفته به عید نوروز مانده بود، می‌دانستیم که نهایتاً سه هفتۀ دیگر، دوباره یک‌دیگر را می‌بینیم ولی طوری از سوز و گداز جدایی صحبت می‌کردیم که انگار قرار است یک سال این دوری طول بکشد.😭 گفتم: «فردا که جمعه است، جمعه‌ها همین‌جوری هم دلگیره، صبر کن شنبه که از مدرسه اومدم تا ترمینال همراهت بیام بعد برو.» 🔸دستم را گرفت نگاهی به حلقه‌ام کرد و پرسید: «چرا از بقیۀ طلاهات استفاده نمی‌کنی؟» گفتم: «این حلقه💍 نشونۀ اینه که ازدواج کردم، برای همین دستم می‌کنم. دوست ندارم تو هر انگشتم یک انگشتر داشته باشم یا اینکه النگوهام دیده بشه به نظر من نباید آدم داشته هاش رو به رخ دیگران بکشه، ☺️گفت : خوشحالم که طرز فکرت سطحی نیست همین که سرویس طلا طلب نکردین و تو اصلاً به روم نیاوردی نشون میده که به مادیات اهمیت نمیدی.»💐💐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 •┄┅══༻○༺══┅┄• https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5924517457636099340.mp3
7.73M
حجت‌الاسلام دارستانی 🔖 دیدار امام رضا علیه السلام 🔖 •°•°•🍃🌸🍃•°•°• https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
@seratemahdi_۲۰۲۱_۱۲_۰۸_۰۰_۱۵_۰۱_۲۷۵.mp3
1.23M
🔴سخنان تکان دهنده و سوزناک رهبر انقلاب و راجب امام مهدی (عج ) 😔امام زمان عج منتظره 📝دارن ثبت نام میکنن حاضری اسمتو بنویسی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بذار مسخره کنن‼️ ☑️ ما مأموریم که برای فرج (عج) کار کنیم... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴شاطری که مدافع حرم شد! ⬅️ شهید مدافع‌حرم ▫️شهید حسن قاسمی دانا از بسیجیان فعال شهر مشهد مقدس و مربی رزم نیروهای بسیج بود. در اکثر رزمایش‌های بسیج داوطلبانه شرکت می‌کرد. دومین فرزند خانواده بود و سه‌برادر دیگر هم داشت. با اینکه در دانشگاه قبول شده بود اما به دانشگاه نرفت و در مغازه نانوایی پدرش مشغول به کار گشت. در روز‌های گرم ماه مبارک رمضان که به پخت نان مشغول بود، به مادرش که نگران سلامتی‌اش بود، می‌گفت: کار در این شرایط سخت، هم یک امتحان است و هم باعث آمرزش گناهان می‌شود. ▫️با اینکه نانوایی داشت و در سال۱۳۹۲ که تورمِ افسارگسیخته‌ای در کار نبود، ماهانه حدود یک‌میلیون و پانصدهزار تومان درآمد داشت و می‌توانست مثل خیلی از جوانان دیگر مشغول امور دنیوی شود اما جسارت تکفیری‌ها به حریم اسلام در سوریه غیرت حیدری‌اش را خدشه‌دار کرده بود و برای رفتن به سوریه ثبت‌نام نمود و ۲۲روز پس از نخستین اعزامش، ۱۹اردیبهشت۱۳۹۳ در منطقه حلب سوریه به شهادت رسید . https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
دستش تیر خورده بود و مجروح شده بود. وقتی زنگ زد گفت: روم نمیشه با این دست برگردم شرمنده حضرت عباس(ع) میشم آنقدر ماند تا پیش عباس(ع) رو سفید شد,شهید شد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
12.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓چرا باید جهاد تبیین کرد؟ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حامیان و طرفداران دولت روحانی، فعلا سکوت کنند! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥والله هر کس تیر به طرف این نظام انداخت آواره شد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📝🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 💠 🖌| 🔥 موضوع: چرا باید تبیین کرد!؟ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔻 فرقی نمی‌کند مسلمان باشی یا مسیحی... شیعه باشی یا سنی... زن با‌شی یا مرد... بزرگ باشی یا طفلی خردسال... اگر اهل تبیین باشی تو را بر نمی‌تابند، حذفت می‌کنند. یک روز از صحنه روزگار، یک روز از صفحه اینستاگرام، توئیتر و فیسبوک 👌 آری بسته به تبیین‌گری توست هرچقدر عمیق‌تر، دقیق‌تر، ظریف‌تر تبیین کنی و از راستی‌ها، خدمت‌ها، مقاومت‌ها روایت کنی حتی از جنازه‌ی بی‌جان تو و عکس تو در دست مردم نیز می‌ترسند. ❌اما اگر اهل تحریف باشی، تو را عاشقانه که نه!.. مانند گاوی شیرده نوازشت می‌کنند. یا.. در محافل خود، خوشحال از پادویی تو، برایت کف می‌زنند. ✅ حال انتخاب با توست😊 می‌خواهی آزاده باشی و تبیین کنی یا گاو باشی و تحریف کنی🙂 🔸 اما بدان اگر تبیین را برگزیدی در بیان حق مقاومت کن. حتی اگر مجبور باشی هر شب درِ خانه ی مردم غافل را یک به یک بکوبی تا روشنگری کنی. حتی اگر صدای گریه های شبانه‌ات گوش دنیا را بیازرد. حتی اگر با لگد به پهلویت زنند. حتی اگر تو را به اسیری برند. 🔺 «حتی اگر سرت را با گلوله بزنند.» آری فرق نمی‌کند تو کِه باشی.. حق را روایت کنی... تو را شهیدت می‌کنند. 🔖 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─