eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.3هزار ویدیو
652 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 107.mp3
6.35M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 🌺 سهم روز صد و هفتم خطبه ۲۲۲
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و هفتم ┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄ 📜 : هنگام تلاوت آیات ٣٦و ٣٧ سوره نور « و صبح و شام در آن خانه ها تسبیح می گویند، مردانی که تجارت و معامله ای آنها را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و ادای زکات غافل نمی کند» ، فرمود: 1⃣ ارزش ياد خدا 🔻همانا خدای سبحان و بزرگ ياد خود را روشنی بخش دلها قرار داد، تا گوش پس از ناشنوایی بشنود و چشم پس از كم نوری بنگرد و انسان پس از دشمنی رام گردد، خداوند كه نعمتهای او گرانقدر است، در دورانهای مختلف روزگار و در دوران جدایی از رسالت (تا آمدن پيامبری پس از پيامبر ديگر) بندگانی داشته كه با آنان در گوش جانشان زمزمه می كرد و در درون عقلشان با آنان سخن می گفت. كه چراغ هدايت را با نور بيداری در گوشها و ديده ها و دلها برمی افروختند، روزهای خدایی را به ياد می آوردند و مردم را از جلال و بزرگی خدا می ترساندند، آنان نشانه های روشن خدا در بيابانهايند، آن را كه راه ميانه در پيش گرفت می ستودند و به رستگاری بشارت می دادند و آن را كه به جانب چپ يا راست كشانده می شد، روش او را زشت می شمردند و از نابودی هشدار می دادند، همچنان چراغ تاريكيها و راهنمای پرتگاهها بودند. 2⃣ صفات یاد کنندگان خدا (اهل ذکر) 🔻همانا مردمی است كه ذکر خدا را به جای دنيا برگزيدند، كه هيچ تجارتی يا خريد و فروشی آنها را از ياد خدا باز نمی دارد، با ياد خدا روزگار می گذرانند و غافلان را با هشدارهای خود از كيفرهای الهی می ترسانند. به عدالت فرمان می دهند و خود عدالت گسترند، از بديها نهی می كنند و خود از آنها پرهيز دارند. با اينكه در دنيا زندگی می كنند گويا آن را رها كرده به آخرت پيوسته اند، سرای ديگر را مشاهده كرده گويا از مسائل پنهان برزخيان و مدت طولانی اقامتشان آگاهی دارند و گويا قيامت وعده های خود را برای آنان تحقق بخشيده است، آنان پرده ها ( پرده های آن جهان ) را برای مردم دنيا برداشته اند، می بينند آنچه را كه مردم نمی نگرند و می شنوند آنچه را كه مردم نمی شنوند، اگر اهل ذكر را در انديشه خود آوری و مقامات ستوده آنان و مجالس آشكارشان را بنگری، می بينی كه آنان نامه های اعمال خود را گشوده و برای حسابرسی آماده اند كه همه را جبران كردند. اعمال كوچك و بزرگی كه به آنان فرمان داده شدند و كوتاهی كردند يا اعمالی كه از آن نهی شده و مرتكب گرديدند. بار سنگين گناهان خويش را بر دوش نهاده و در برداشتن آن ناتوان شدند، گريه در گلويشان شكسته و با ناله و فرياد می گريند و با يكديگر گفتگو دارند، در پيشگاه پروردگار خويش به پشيمانی اعتراف دارند. آنها نشانه های هدايت و چراغهای روشنگر تاريكيها می باشند، فرشتگان آنان را در ميان گرفته و آرامش بر آنها می بارند، درهای آسمان برويشان گشوده و مقام ارزشمندی برای آنان آماده كرده اند، مقامی كه خداوند با نظر رحمت به آن می نگرد و از تلاش آنها راضی و منزلت آنها را می ستايد، دست به دعا برمی دارند و آمرزش الهی می طلبند، در گرو نيازمندی فضل خدا و اسيران بزرگی اويند، غم و اندوه طولانی دلهايشان را مجروح و گريه های پيایی چشمهايشان را آزرده است، دست آنان به طرف تمام درهای اميدواری خدا دراز است، از كسی درخواست می كنند كه بخشش او را كاستی و درخواست كنندگان او را نوميدی نيست. پس اكنون به خاطر خودت حساب خويش را بررسی كن زيرا ديگران حسابرسی غير از تو دارند. ┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ بسم الله الرّحمن الرّحیم✨ 🌹 شرح (1) 🔷 ارزش و جایگاه بلند عقل و عقلانیت 📔 امیرالمؤمنین به فرزندشان امام حسن (علیه السّلام) فرمودند: پسرم چهار چیز از من یاد گیر (در خوبى ها) و چهار چیز به خاطر بسپار (هشدارها)، که تا به آنها عمل مى کنى زیان نبینى: ❇️ الف- خوبى ها 1- همانا ارزشمندترین بى نیازى عقل است 2- و بزرگ ترین فقر بى خردى است 3- و ترسناک ترین تنهایى خودپسندى است. 4- و گرامى ترین ارزش خانوادگى، اخلاق نیکوست. ❇️ ب- هشدارها 1-پسرم از دوستى با احمق بپرهیز، چرا که مى خواهد به تو نفعى رساند امّا دچار زیانت مى کند. 2- از دوستى با بخیل بپرهیز، زیرا آنچه را که سخت به آن نیاز دارى از تو دریغ مى دارد. 3- و از دوستى با بدکار بپرهیز، که با اندک بهایى تو را مى فروشد. 4- و از دوستى با دروغگو بپرهیز که او به سراب ماند: دور را به تو نزدیک و نزدیک را دور مى نمایاند. 🔻در حکمت ۳۸ نهج البلاغه امیرالمؤمنین (علیه السلام) هشت گنج با ارزش را در قالب عبارات بسیار کوتاه و گویا در اختیار ما به برکت امام حسن (علیه السلام) قرار می دهند. هشت گنجی که هر کدام از آن‌ها در نهج البلاغه یک منظومه جذّاب و کاملی از محتوا دارند. 🔵 اولین گنج عقل است. در این جلسه به اندازه فرصتی که داریم من فقط به همین "گنج عقل" می پردازم. در نهج البلاغه مطالب متنوّع و زیادی درباره عقلانیت، چه با تصریح به واژه عقل، چه بدون تصریح واژه عقل وجود دارد تا جایی که به نظر حقیر، یکی از اسامی که می‌ شود برای نهج البلاغه انتخاب کرد کتاب العقل است. 🔻 این مفاهیم و معارف را بنده در چهار دسته خدمت شما تقدیم می کنم. 1⃣ دسته اول مربوط به ارزش و جایگاه بلند عقل و عقلانیّت از منظر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در نهج البلاغه است . حضرت درباره جایگاه و ارزش عقل این نکات کلیدی را فرمودند: 🔹۱. شرط فهم اسلام عقل است (خطبه ۱۰۶ ) 🔹۲. شرط موعظه گرفتن از قیامت عقل است. (خطبه ۱۹۰ ) 🔹۳. اهل بیت قلّه عقلانیت هستند. ( خطبه ۲۳۹ ) 🔹۴. شرط تطبیق دادن امروز به گذشته و عبرت گرفتن از گذشته برای پیمودن صحیح امروز و آینده عقل است. ( خطبه ۱۵۲ ) 🔹۵. شرط بر حذر ماندن از سمّ مهلک مار خوش خط و خال دنیا عقل است. ( حکمت ۱۱۹) 🔹۶. شرط موعظه گرفتن از آداب دیگران عقل است.( نامه ۳۱ ) 🔹۷. شرط گواهی دادن به موعظه های رسا توسط موعظه گران عقل است. ( نامه ۳ ) 🔹۸. رسالت انبیا (علیهم السلام) بیرون کشیدن دفینه و گنجینه عقل در وجود انسان ها از زیر خروارها خاک غفلت و هوای نفس است. ( خطبه ۱ ) 🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع ↩️ ادامه دارد...
4_6032724107777280424.mp3
5.45M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 2⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹 شرح (2) 🔷 ارزش و جایگاه بلند عقل و عقلانیت 2⃣ سرفصل دوم عقلانیت در نهج البلاغه ،کارکردها و آثار عقلانیت است که به ترتیب اینگونه هستند: 🔹 ۱. رازداری: (حکمت ۶) 🔹 ۲. پیرو کردن زبان در مقابل عقل، یعنی عاقل زبانش پیرو و تابع عقلش است. ( حکمت ۴۰ و ۴۱) 🔹 ۳. عاقل امور زندگی را در سه بخش منظّم می کند. یا مشغول امرار معاش است ، یا مشغول عبادت و بندگی خدا است، یا مشغول استفاده بردن از لذّت های غیر حرام دنیا است. (حکمت ۳۹۰ ) 🔹 ۴. عقل، انسان را به تدبیر و فهم پشت صحنه اتّفاقات و تصمیمات می رساند. (حکمت ۱۱۲ ) 🔹 ۵. عقل می تواند تجربیّات گذشتگان را برای ما حفظ کند و در لحظاتی که به آن احتیاج داریم آنها را فعال کند.( نامه ۳۱ ) 🔹 ۶. عقل بهترین بی نیازی و ثروت است.( حکمت ۳۸ و ۵۴ ) 🔹 ۷. اثر عقلانیت، کم سخن گفتن است.( حکمت ۷۱ ) 🔹 ۸. نصیحتگری که هیچگاه ما را فریب نمی‌دهد و در نصیحتش غش و غلّ نیست عقل است.(حکمت ۲۸۱) 🔹 ۹. عقل مثل شمشیر بُرّان است، یعنی انسان عاقل همیشه در مقابل شک یک برهان قاطع دارد و در مقابل دیگران همیشه حرفش محکم و بَرنده است. (حکمت ۴۲۴) 🔹 ۱۰. حضرت علی(علیه السلام) فرمودند: اصلاً شقاوت حقیقی این است که کسی از عقل و تجربه محروم بشود. ( نامه ۷۸) 🔹 ۱۱. بزرگترین سرمایه برای انسان که سودش خیلی خوب به انسان برمی گردد عقل است. (حکمت ۱۱۳) 🔹 ۱۲. عقلانیت، انسان را به اظهار دوستی با مردم می کشاند و اظهار دوستی با مردم نصف عقلانیت است.(حکمت ۱۴۲) 🔹 ۱۳. عقل عامل نجات انسان می شود در جایی که همه به واسطه نداشتن این عقلانیت غرق می شوند .(حکمت ۴۰۷ ) 🔹 ۱۴. عقل راه انسان را بین رشد و غَی ، بین رشد و گمراهی کاملاً روشن و واضح می کند. (حکمت ۴۲۱) 🔹 ۱۵. آن مبارز و مجاهدی که می‌تواند در مقابل هوای نفس، قتال و مبارزه کند و هوای نفس را از بین ببرد عقل است.( حکمت ۴۲۴) 🔹 ۱۶. کسی که با مردم دیگر، با خبرگان و نخبگان و متخصّصین و صاحبان تجربه، مشورت می‌کند در واقع با آنها در عقلهایشان مشارکت می‌کند و همین عامل تقویت عقلانیت او می شود. 🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع ↩️ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳شجره آشوب« قسمت صد وپنجم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علی علیه السلام 🔻5. مغیره در حالی که امام علی و معاویه، مشغول جنگ بودند و هیچ کدام امیری به حج نفرستادند، در مکه به نفع معاویه خطبه خواند. 🔻این موضوع از این منظر مهم است که در شرایطی که لشکر امام مشغول نبرد با یاران معاویه بود، ناگهان به آن ها برسد که مغیره، نماینده معاویه در مراسم حج، خطبه به نفع معاویه خوانده و برای او دعا کرده است. این مسئله می توانست روحیه یاران امام را تحت تأثیر قرار دهد. 🔻 این شگرد جنگ روانی مغیره، حاکی از همان روحیه حیله گری و تلاش برای پیش بردن اهداف معاویه است. 6. مغیره در زمان حرکت امام به سوی بصره، سراغ عمار رفت و تلاش می کرد او را به سمت خود و در حقیقت به سمت جبهه جمل بکشد. او به خوبی می دانست عمار، هرکجا که باشد، نشانه حق است. مغیره که خود در جمل شرکت نکرد، سعی می کرد اشخاص بانفوذ و تأثیر گذار از اصحاب امام را از ایشان جدا کند و به سمت دشمن بیاورد. در واقع، جذب عناصر شاخص به سمت جبهه انحراف وظیفه مغیره بود. 🔻7. در زمان حمله بسر بن ارطاه به مکه و شهرهای اطراف، مغیره بن شعبه به استقبال او آمد. بسر در اینجا، هیچ اقدامی علیه مغیره انجام نداد. معلوم می شود خدماتی که مغیره به معاویه کرده بود توانست جان او را در اینجا حفظ کند. بسر که به شدت محبان امام را می کشت، به راستی چرا هیچ گونه کاری با مغیره نداشت؟ 🔻پس از بررسی ده ها روایت و گزارش نفوذ و مدیریت بنی امیه (دولت کفر ) بر فتنه جمل مشخص و واضح گردید 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت صد و ششم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علی علیه السلام 🔻 جنگ صفین، حکمیت و ارتباط بنی امیه با سران اصلی جریان حکمیت 🔻امیرالمومنین بعد از جمل، تصمیم قطعی خود را که از روزهای آغازین خلافت مبنی بر لزوم جنگ با بنی امیه گرفته بود، عملی کرد. ماجرای جنگ صفین به تفصیل در کتب تاریخی بیان شده است و ما در اینجا درصدد توضیح این نبرد نیستیم. 🔻فقط این نکته شایان یادآوری است که جنگ صفین بعد از ماه ها تلاش و کوشش سپاه امام و تنها در چند قدمی پیروزی، در اثر حیله و فریبی که سپاه معاویه با بر سر نیزه کردن قرآن ها انجام داد، به حکمیت کشید. طبق حکمیت قرار شد از هر دو سپاه، نماینده ای (حَکَم) برای تعیین سرنوشت مسلمانان و خلیفه آن ها طبق قرآن، مذاکره و تصمیم گیری کنند. 🔻 متأسفانه عناصر نفوذی بنی امیه در این جریان نیز مانع از پیروزی نهایی امام شدند و حضرت پس از روشنگری های بسیار در این زمینه نیز موفق نشد جلوی نفوذ این عناصر را بگیرد. نهایتا در اثر فعالیت های سران حکمیت، کار به ضرر سپاه امام به پایان رسید و ابوموسی اشعری، در اثر توطئه های بنی امیه، حضرت را از خلافت خلع کرد. ما ذیلا به بررسی سوابق سران نفوذی در جریان حکمیت می پردازیم. 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 مدرسه رو خیلی دوست داشتم .لحظه هایی که با دوستام میگذروندم در واقع بهترین لحظات برای یک دختر هفده ساله بود. امروز خیلی خسته شده بودم از دوستم فاطمه، خداحافظی کردم و کوله ام رو یک وَر انداختم و از مدرسه زدم بیرون . به دیوار مدرسه تکیه داده بودم و منتظر یکی که بیاد دنبالم .... یک دقیقه بعد بابا رو با ماشین دیدم که از سرکوچه داره میاد سمتم وقتی نزدیکم شد اشاره کرد که برم سمتش کوله ام رو روی شونه ام مرتب کردم و رفتم و پریدم توی ماشین. +ساااجده ؟ _سلام ،بله بابا +میخایی چماق بهت بدم؟ _چرا بابا جون؟!! +در ماشین داغون کردی قصد تخریب داری بگو خب _ببخشید خب .... بابا؟ +بله میدونستم اگه بگم نمی خوام امشب بیام خونه مامان خاتون میگه نه ولی باید تلاشم رو بکنم _میشه امشب من خونه ی مامان خاتون نیام ؟ +معلومه که نه _اخه بابا هزار تا کار دارم دم عیدی باید پروژه عکاسی تحویل بدم طراحی چهره هام مونده تازه می خوام پیشنهاد کشیدن کاریکاتور روی دیوار رو هم با فاطمه و کوثر قبول کنیم ..... +اینایی ک گفتی همش برا امشبه؟؟ دقیقا هم برای این دو ساعتی ک خونه مامان خاتون هستی اره؟ _باشه باشه هرچی شما بگی اصلا .......... از راه که رسیدم از خستگی روی کاناپه ولو شدم و این کاری بود که مامان خیلی بدِش میومد +ساجدههه _ببخشید مامان ،،تسلیم قشنگ میفهمیدم که این ساجده گفتن مامان ، یعنی بدو برو لباستو عوض کن وگرنه ...... رفتم به اتاقم و لباس هام رو عوض کردمو و رفتم برای نهار.... بعد از نهار چشمام رو بستم که یک استراحت کوچکی داشته باشم که وقتی چشمام رو باز کردم متوجه شدم ساعت یک ربع به چهار شده !! یعنی تقریبا دوساعتی خوابیده بودم... بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم هرچی که توی دوربینم داشتم رو توی لب تاب خالی کردم و رفتم سراغ ادبیات.... بازم امتحان! ........ هوا تاریک شده بود و حاضر اماده جلوی در ایستاده بودم تا بابا ماشین رو از پارکینگ بیاره بیرون . امشب تیپ ام رسمی تر از هروقت دیگه بود با سجاد سوار ماشین شدیم و راه افتادیم . سجادم انگار خوش نداشت به این مهمونی بیاد اما من که می دونستم درد اصلی این خان داداش چیه ، گلرخ خانوم نیستن برای ما قیافه میگیره .... سجاد_میگم بابا چی شده دایی سید عباس اومده شیراز ؟ +نمی دونم ، خب اومده یک سَری به خواهرش و اقوام بزنه دیگه _آخه آدم بعد از این همه سال یادِ خواهر و فامیلش میوفته!!؟ +سجاد جان، بنده خدا احوال خوشی نداره خب . یادته که با عموقادر رفته بودیم قم دیدنش ،جانبازِ شیمیاییه ،، _آره؛ یادمه آدم خوش مَشربی بود....... بابا و سجاد همچنان مشغول صحبت بودن که من دیگه حوصله ی شنیدن نداشتم ، هندزفری ام رو برداشتم و صورتم رو به پنجره ی ماشین تکیه دادم . ............ از ماشین پیاده شدم و کنار در خونه ی مامان خاتون ایستادم تا بقیه هم بیان . از قرارِ معلوم مشخص بود امشب مهمونی توی حیاط مامان خاتون برگزار میشه هوا یکمی سوز داشت اما می چسبید مخصوصا با یک چایی داغ ....بَه بَه . یک احوال پرسی کوتاهی کردم و رفتم توی آشپز خونه کنار صنوبر بانو. آدم غریبه ای ندیدم و این یعنی هنوز مهمون های قمی تشریف نیاورده بودن زیپ سویشرتم رو بستم یک ماچ گنده از صنوبر بانو کردم . صنوبر بانو تنها کسی بود ک من احساساتم رو نسبت بهش بروز میدادم خب تا 5سالگی خونه مامان خاتون زندگی میکردیم و یک جورایی صنبور بانو مادر دوم من بود. صنوبر بانو+سلام گلِ نبات باز تو امدی سراغ من شیطون!! _واییی صنوبر بانو !! یک چیزی بگو آدم خندش نگیره آخه منو شیطونی ؟؟ چکارِت کنم خب تپلی دیگه ‌.. با چاقویی که دستش بود و درحال درست کردن سالاد شیرازی بود به سر تا پام اشاره کرد و گفت : +توهم یکمی چاق شو دیگه ، دوپاره استخونی همش! ‌دست هام رو به کمرم گرفتم و یک پام رو جلو دادم و دریک حالت تدافعی گفتم: _نخییر بنده خیلی هم رو فرمم +خُوبه خُوبه مخمو خوردی ... حالا مانکن جان برو اون کاسه هارو بیار می خوام توش سالاد شیرازی بریزم . از لقب مانکنی که بهم داده بود چشم هام چهارتا شد و خندم گرفت . کف دستامو بهم زدم و به حالت تعظیم خم شدم و گفتم ای بِ چَششم +چشمت منور به آقا امام زمان(عج) آقا؟؟ صنوبر بانو بیخیال ... لبخند کوتاهی زدم و از کنار صنوبر بانو رد شدم اما ی آواهایی از زیر زبانش می شنیدم که دارد نِثارم می کند که لبخندم رو پررنگ تر می کرد. 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 همه چی آماده بود و تقریبا یک ساعتی از اومدنم گذشته بود پس کو این دایی سید عباس !؟ هزار تا کار دارم ،حالا هم باید منتظر اینا بشینم . +دختر عمو صدای امیر بود ، _ع سلام امیر +سلام ،مامان گفت دیشب باهام کار داشتی شیفت بودم نتونستم بیام حالا جانم امرت ؟ اوه چه با کلاس ... امرت حالا چ خاکی به سرم بریزم تقصیر خودته ساجده آخه چی به بچه مردم بگم خدایا خودت یک فرجی بکن ، یک دفعه صدای در اومد ... ذوق زده شدم و گفتم: _ اعع در زدن امیر نگاهی به آیفون کرد و رد نگاهش برگشت سمت من +خب در بزنن ، چیزِ عجیبیه؟ وایی خدا گند زدم الان ذوق کردن من برای چی بود آخه _نه...ولی در زدن دیگه خداحافظ ... از کنار امیر رد شدم ولی امیر هنوز با تعجب بهم نگاه می کرد حق داشت خب.. آخه خداحافظ چیه!؟ از اتاق اومدم بیرون توی ایوون کنار سجاد ایستادم بابام به همراه عموها پایین پله ها ایستاده بودند تا از مهمون های قمی مون استقبال بکنن. بعد از چند ثانیه یک ویلچر داخل شد که یک مرد میانسال حدود پنجاه و خورده ای ساله روش نشسته بود. موهای جو گندمی و کم پشتی داشت اما بی شباهت به مامان خاتون نبود. مثل مامان خاتون صورت سفیدی داشت یک جورایی نورانی بود . انگار که این مرد به دلم نشست که از لحظه ی ورود چشم ازش بر نمی داشتم. سرمو بالاتر گرفتم یک دختر تقریبا هم سن و سال خودم رو دیدم که داشت ویلچر رو هدایت می کرد احتمالا دختر، دایی عباس بود . چقدر محجبه بود . بعد از آن ها، یک خانم چادریه دیگه با یک دختر کوچولو که از قضا مثل من موهای فرفری و خرمایی رنگی داشت وارد شدند ناخودآگاه لبخندی صورتم رو پوشوند. چشماش مثل اون خانم که من فکر می کنم همسر دایی باشند مشکی بود . داشتم چهره ی زندایی رو کالبد می کردم ، چشم های مشکی ، ابروهای مشکی ، پوست گندمی و ... جلوتر رفتم تا باهاشون سلام احوال پرسی بکنم روبه روی دایی سید ایستادم. +صادق !؟ ساجده خانومه؟ بابا نیم نگاهی به من انداخت و با لبخند گفت: _بله دایی سید +ماشاالله چ بزرگ شده ب یک لبخند بسنده کردم . پس دایی قبلا من رو دیده چقدر مهربون !! همگی روی تخت هایی که توی حیاط بود نشستیم . زن های فامیل مشغول احوال پرسی بودن من هم یک گوشه نظاره گر . یک دفعه دیدم . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دوربین مخفی درباره علیه‌السلام 🔷 قابل توجه اونایی که میگن مردم ضعیف شده https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─