eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
23.4هزار ویدیو
672 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 [📖 ] 🔺️ مقام معظم رهبری : 💢 را باید با انجام داد. ۱۴۰۲/۰۱/۰۳ هر قرآن را بشنوید ✋ 🔖 🔖 🔖 📎 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 _واییی گلرخ،، داداشم داره بابا میشه....ای جانممممم عاطفه+وایی ساجده دودِمانِت به باد رفت عمه شدی مبارک باشه گلی..خیلی خوشحال شدم _عمه به قربون اش بره الهیی عاطفه+دلم خواست عمه بشم...همین الانِ الان با گلرخ زدیم زیرِ خنده گلرخ+شما اول برای آقا داداش یک آستین بالا بزن...ان شاءالله عمه هم میشی عاطفه لیوان چایی رو به دست گرفت و گفت: +خداکنه...علیرضا که بدش نمیاد زن بگیره....فعلا سپرده به مامانم اون براش دختر بپسنده.. گلرخ+جدی...چه خوب کسی رو هم در نظر دارید +مامان یک فکرایی داره...تا قسمت چی باشه گلرخ+ان شاالله هرچی خیره خب عمه ساجده...شما بگو ذوقی برای این پیشوند عمه ای که به اسمم داده بود کردم و گفتم : _چی بگم +میخواستی یک چیزی بگی که گفتی اول من بگم بعد تو آها یادم اومد...انقدر این خبر منو خوشحال کرده بود که یادم رفت. _هیچی بابا...خاستگار دارم عاطفه که داشت چای میخورد یک دفعه به سرفه افتاد...زدم پشت کمرِش _چی شدی!؟؟ لیوان چای رو گذاشت رو میز...دست اش رو به نشونه ی هیچی آورد بالا و لبخندی زد. گلرخ+خب بگو ببینم...طرف کیه! چیکاره اس!؟ _ندیدم اش که...انگار همسایه است...پسره هم کارمند بانکه عاطفه صداش رو صاف کرد و گفت: +خوبه؟ میخوایی قبول کنی ؟ _نمی دونم...فکر نکنم +چرا ؟ شانه ای بالا انداختم _حالا ببینیم چی میشه لبخندی بهم زد و گفت: +توکل بر خدا ،،،،،،،، "عاطفه" کلیدِ خونه عمه رو انداختم و در رو باز کردم....بیشتر وقت ها میومدم خونه عمه خاتون...قبل از من بعضی وقت ها دخترش ، طاهره خانم میومد پیشش تا تنها نباشه. بعد از اینکه لباس ام رو با یک تی شرت و شلوار راحتی عوض کردم به آشپزخونه رفتم و مشغول درست کردن شام شدم. ذهنم میرفت سمت این قضیه ی خاستگاری ساجده...نمی دونستم باید به مامان زنگ بزنم بگم یا نه افکارم رو پس زدم و بعد اینکه ماکارانی رو دم گذاشتم زیرِش رو کم کردم. نزدیک اذان بود و مثل همیشه یک ربع قبل از اذان وضو گرفتم و سجاده ام رو پهن کردم‌....سرِ سجاده نشستم و لبه ی چادرم رو به دست گرفتم. چقدر جای امیر خالیه...الان باشه بهم بگه"سادات خانم...شدی عِین یک فرشته" _اینجوریام که میگی نیست +چرا!؟ رضاخان هم اگر می دید که با چادر چه زیبایی جهان پر میشد از قانون چادرهای اجباری لبخندی می زنم که صدایِ اذان، از مسجد محل بلند میشه...به سمت پنجره رفتم و بازش کردم....دوباره سر سجاده نشستم و با صدای اذان زمزمه می کردم. ،،،،،،، بین خواب و بیداری بودم که رویِ پیشونیم حس زِبری کردم...آروم آروم چشم هام رو باز کردم که امیر رو دیدم. +بیدارت کردم!؟ لبخندی زدم و بلند شدم....بعد از نماز سرِ سجاده خوابم برده بوده. _سلام...ساعت چنده!؟ +علیک سلام...ساعت چنده!!!بخوای از اذان حساب کنی شما دوساعته خوابیدی خانوم لب گزیدم و گفتم _ماکارانیِ سوخت؟؟ +مامان خاتون رفت سراغش...نسوخته بود. سوخته بودم فدا سرِت عیب نداره که بلند شدم و چادر و جانمازم رو جمع کردم‌. با امیر رفتیم بیرون...بعد از غذا ، سه نفری جلویِ تلوزیون نشسته بودیم که تلفن زنگ خورد. انگار از خونه ی آقا صادق بود. +سلام پسرم نیم نگاهی به من انداخت و ادامه داد: +باشه....تا فرداشب مزاحم میشم ...... +سلام برسون...خداحافظ انگار قضیه ی خاستگاری داشت جدی میشد که به مامان خاتون هم گفته بودند که بیاد. ،،،،،،،، *مجید‌ترک‌آبادی . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 "ساجده" امشب قراره خاستگاری بود....بعد از نماز مغرب، سمت کمد لباس هام رفتم. سارافون کرمی رنگِ ساده ، شال همرنگ و شلوار ساده ی مشکی پوشیدم. تو آینه به خودم نگاهی انداختم و به سمت پایین رفتم. گلرخ و مامان تو آشپزخونه بودند و مامان خاتون با سجاد و بابا تو پذیرایی نشسته بودند. مامان+گلرخ جان کِی نوبت سونو داری؟ گلرخ+نوبتم برایِ شنبه است...قرار شده سجاد مرخصی بگیره بریم +اگر سجاد نتونست بگو...حتما باهات میام.. کنار گلرخ رویِ صندلی میز ناهار خوری نشستم که صدای زنگ خونه بلند شد. مامان بلند شد و بیرون رفت...من و گلرخ هم به دنبال اش. جلویِ در ورودی ایستاده بودیم اول از همه یک خانم و پشت سرش یک آقا وارد شد که مشخص بود مادر و پدرش هستند. بعد از اون دو نفر آقا پسر وارد شد...کت تک مشکی با شلوار مشکی پوشیده بود و دست گلی به دست داشت. بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه، آقا پسر جلو اومد و دسته گل رو جلوم گرفت: +بفرمایید نگاهی به بابا انداختم و دسته گل رو ازش گرفتم _ممنون و بعدش به آشپزخونه رفتم. بعد چند. دقیقه سر و صدا ها زیاد شد...به پذیرایی دید نداشتم. ای کاش گلرخ میومد پیش ام..الان باید چیکار کنم خب. سعی داشتم ببینم تو پذیرایی چه خبره اما هر جور جلو می رفتم ضایع بود. +ساجده جان...چایی بیار دخترم صدای مامان بود..وای وای بدو بدو ساجده...نفس عمیقی کشیدم خب استکان ها که آماده است. آروم آروم چایی هارو ریختم و شینی به دست از آشپزخونه خارج شدم. بعد از پخش چایی کنار مامانم نشستم...که اون آقایی که مشخص بود پدرش هست گفت: آقا صادق اگر اجازه بدید دختر و پسر برن باهم دیگه صحبت کنن...هرچی باشه این دوتا جوون میخوان باهم زندگی کنن بابا سری تکون داد +درسته بعد هم به من اشاره کرد که برم اتاقم که باهاش صحبت کنم. با بی میلی از جام بلند شدم و پسره هم همراهم اومد. در اتاق رو بستم و با فاصله ازش رویِ زمین نشستم. نفسی بیرون دادم _خب! حس میکردم در مقابلش آدم پر رویی باشم...زیادی خجالتی بود! +اگر میشه شما بفرمایید شروع کردیم به معرفی همدیگه...تو این فاصله متوجه شدم مردِ آروم و خوبیه اما اختلافات زیادی داشتیم اونقدری که باهم اختلاف داشتیم تفاهم نداشتیم نمی دونم شاید لازم بود بیشتر فکر کنم بعد از اینکه صحبت هامون تموم شد از اتاق بیرون رفتیم...اصلا حواسم نبود که قراره باهاش صحبت کنم وگرنه از قبل حرف هام رو یک جمع بندی می کردم...خواسته هام ، معیارهام و ..‌‌‌.... ،،،،،،،،، رویِ تخت دراز کشیدم و بالشت رو زیر سرم درست می کردم. پیامی از عاطفه اومد: «سلام خوبی ، امشب چطور بود خواهر؟» براش نوشتم : "سلام ممنون به خوبیت" "به نظرم باهم جور نیستیم...اختلاف زیادی باهم داشتیم حالا بیخیال این حرفا میگم کتابی در مورد امام زمان (عج) سراغ داری بهم معرفی کنی!؟؟" "ان شاءالله که هرچی خیره....اگر کتابی پیدا کردم حتما بهت میگم چه خوبه که به فکر امام زمانت هستی (:" ،،،،،،،،،،، . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 امتحانات ترم نزدیک بود اما من اصلا تو حال و هوای امتحان نبودم....برای کارِ عملی ، دبیر ازمون چند تا نمونه کار خواسته بود و منم وسایل مورد نیازم رو خریده بودم. به عاطفه زنگ زدم که بیاد کمکم کنه...گلرخ که باردار بود و نمی تونستم بهش بگم. عاطفه قرار بود یک ساعت دیگه بیاد...مشغول تمیز کردن خونه شدم...وسایل کیک رو آماده کردم و شروع به درست کردن اش کردم. مامان رفته بود خونه مامان خاتون...موهام رو رویِ سرم گوجه ای بستم و عاطفه دقیق بعد از یک ساعت اومد. جلویِ در ورودی ایستادم _سلاممم..خوش اومدی عروس عمو عاطفه با لبخند نگاهم می کرد..جلوتر اومد +علیکم السلام خواهر...چه خوشگل شدی دست به سینه به دیوار تکیه دادم...نچی کردم و گفتم _تازه الان فهمیدی...بودم عاطفه ابروهاش رو داد بالا +اووو...بله بله هزار الله اکبر حالا اجازه هست بیام داخل از جلویِ در کنار رفتم _بفرمایید...منزل خودتونه عاطفه چادر و پالتو اش رو درآورد...کش و قوسی به بدن اش داد. +خب چیکار باید بکنیم _خدمتتون عارضم که شما باید رنگ قاطی کنی بدی به من +اع..خوبه پس...شروع کنیم _بزار یک کیک پختم بخوریم بعد شروع می کنیم ببینیم چه کردم +به به...از هر انگشت شما که یک هنر داره میریزه...فقط زودتر امیر قراره بیاد دنبالم بریم بیرون به سمت آشپزخونه رفتم و همونطور که دستکش مخصوص رو دستم می کردم گفتم: _آخ آخ ...بله دیگه شما متاهل ها سرتون شلوغه ،،،،، نگاهی به بوم رو به روم انداختم....به مناسبت ماه محرم طرحی که بهم داده بودند ذوالجنان امام حسین (ع) بود. +چقدر قشنگ شد...می تونی تو نمایشگاه یک غرفه برای خودت بگیری کارات رو بفروشی. من این طرح و میخوام لبخندی می زنم _این که قابل تورو نداره...برای تو +لطف داری ممنون صدای گوشی عاطفه بلند می شود که اسم "امیرم" روی آن افتاد. +سلام ..... +باشه، چشم نیم نگاهی به من می اندازد و آرام خداحافظی می کند. +گفت یک ربع دیگه میاد دنبالم...تو تنها میشی مامان نیست؟ _نه رفته خونه مامان خاتون میاد عاطفه بلند شد و جلویِ آینه ، روسری اش رو مرتب کرد...گیره ی روسری اش رو می زنه و با وسواس لبه ی روسریش رو صاف می کنه...نگاه از عاطفه می گیرم _عاطفه سادات +بله _میگم تو حجابت رو دوست داری...یا نمی دونم به اجباره یا ..؟؟؟ عاطفه از تویِ آینه لبخندی می زنه و به سمت من می چرخه +اجبار؟ نه ساجده جان من واقعا حجابم رو دوست دارم چادرش رو از جالباسی برداشت و اومد سمت من +حجاب برایِ یک زن آرامش میاره...روحیه ی لطیف این زن هم به این آرامش احتیاج داره....نمی دونم ساجده من فتوا نمی دم فقط نظر خودم رو میگم...اینکه یک نامحرم بخواد راحت به من نگاه بکنه من رو اذیت می کنه...حس بی ارزش بودن بهم دست میده با همون لبخند همیشگی روی مبل لَم داد و گفت: +از طرفی "سَیِّدَهُ‌النِساءِ‌العالَمین" کیه!؟؟ حضرت زهرا (سلام الله علیها) ، الگو و اسوه ی حجاب... اسم حضرت زهرا(س) رو که آورد یاد ایام فاطمیه افتادم....اون شب....اون چادر +حالا چی شد که در مورد حجاب من پرسیدی؟ دست هام و پشت سرم حلقه کردم و مثل خودش روی مبل خوابیدم. _دایی گفته بود برای اینکه قرآنم قوی بشه هرروز یک صفحه قرآن بخونم. منم داشتم می خوندم که چشمم به یک آیه خورد وایسا برم بیارم. +قرآن می خوای؟ بشین من تو کیف ام دارم! قرآن رو از عاطفه گرفتم و صفحه اش رو آوردم. به سمت اش گرفتم ایناهاش عاطفه قرآن رو گرفت: بسم الله الرحمن الرحیم : یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لازْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنى‏ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً: :اى پیامبر! به همسرانت و دخترانت و همسران کسانی که مومن هستند بگو: چادرهایشان را بر خود فرو پوشند ( تا بدن و آرایش و زیورهایشان در برابر دید نامحرم قرار نگیرد) این (پوشش) به اینکه ( به عفت و پاکدامنی ) شناخته شوند نزدیک تر است ، در نتیجه ( از سوی مردم بی تقوا) مورد آزار قرار نخواند گرفت، و(اگر تا کنون خطا و کوتاهی از آن ها سر زده توبه کنند) خداوند همواره بسیار آمرزنده و مهربان است:* عاطفه قرآن رو بست . _خب من از بچگی همین بودم...بدون هیچ قصدی! عاطفه قرآن رو داخل کیف اش گذاشت و ایستاد. +می دونم عزیزِدل هیچ وقت دیر نیست...دوست داشته باشی کمکت میکنم تا هر چیزی میخوای بدونی ، تا راحت تر انتخاب کنی و تصمیم بگیری....از وقتی فهمیدم به فکر این افتادی که از امام زمان(عج) بیشتر بدونی مطمئن شدم تو رو امام زمان(عج) انتخاب کرده🙃 خودتو دست گم نگیر ساجده😉 *آیه ی ۵۹_ سوره مبارکه احزاب . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
-181985535_535886753.mp3
2.86M
♨️خداوند به قلب شما نگاه میکند بسیار شنیدنی 🎙 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
enc_16497602300148372568908.mp3
3.78M
🔉 نماهنگ «خران دل» 😭 گنهکارم گنهکارم... 😭 پریشانم پشیمانم... تو‌ می‌دانی نه سر مانده، نه سامانم...😭 🎙حاج محمود کریمی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وصیت نامه عاشقانه شهیدی که مقام معظم رهبری درباره آن فرمود: من مکرر وصیت این شهید را میخوانم و از آن استفاده می‌کنم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردان خدا اینگونه زیستند تا شدند . هر که از پول گذشت از پل گذشت... اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا واختم لنا بالسعادة والشهادة شادی روح شهیدان و امام اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو راهکار از زبان : 1. راهکار عبور از خطوط دشمن 2. راهکار شهید شدن https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
٣٠ موضوع :روز جهانی قدس سخنران سرکارخانم فنودی پنجشنبه ساعت 12(تا دقایقی دیگر) همزمان بصورت حضوری در پایگاه شهید کاوه با پخش صوت سخنران و مجازی در پیام رسان روبیکا کانال یاوران مهدی عج به آدرس 👇 https://rubika.ir/joinc/IJIGBAH0HDNDVOUTKDBGWLBVSMKPAFMO
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 مسئله مهم فلسطین 💠 مقام معظم رهبری: 💠یکی از خطرهای بزرگی که امروز دنیای اسلام را تهدیدمیکندکم رنگ کردن و به فراموشی سپردن مسئله مهم فلسطین است. ✋ 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📸 | اجتماع مدافعان حرم 🔹مراسم عزاداری روز شهادت امیرالمومنین علیه‎السلام و بیست و یکمین اجتماع مدافعان حرم عصر چهارشنبه ۲۳ فروردین در میدان امام حسین علیه‎السلام تهران برگزار شد. ⁉️اینها را چه چیزی به میدان آورده؟ 🌐به نظر شما که البته سنت الهی برماندگاری ورسیدن به ظهور این مردم و نظام است، آیا این نظام قابل شکستن هست؟؟؟؟ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
‍ 🔻دربار از درون، شاه بدون روتوش/ چرا باید یادداشت‌های اسدالله عَلم را خواند؟ 🔹۲۵ فروردین ۱۳۵۷ اسدالله علم، دوست صمیمی شاه و وزیر دربار یازده‌ساله‌ی او در بیمارستانی در نیویورک از دنیا رفت. پدرش ابراهیم معروف به شوکت‌الملک که از زمان مظفرالدین‌شاه حاکم بیرجند و پس از آن امیرِ قائنات بود، از نزدیکان و همراهان رضاشاه و در چند کابینه مختلف سالها وزیر پست و تلگراف بود. 🔹رضاشاه دوبار در زندگی اسدالله علم دخالت مستقیم کرده بود: اولین بار زمانی بود که پدرش قصد داشت او را برای تحصیل در رشته کشاورزی به اروپا بفرستد، ولی شاه امر کرد در مدرسه کشاورزی کرج تحصیل کند. دومین بار هم زمانی بود که رضاشاه امر کرد اسدالله با دختر قوام شیرازی ازدواج کند و همین اتفاق افتاد. هم خاندان خودش و هم خاندان قوام از متحدین سنتی انگلیس بودند. 🔹علم از سال ۲۶ تا ۴۵ به تدریج پله‌های رشد در نظام پهلوی را طی کرد: فرماندار بلوچستان، وزیر کشور، وزیر کشاورزی، وزیر کار، دبیرکل حزب مردم، سرپرست اداره املاک و مستغلات پهلوی و رئیس بنیاد پهلوی. او تیرماه ۴۱ پس از علی امینی نخست‌وزیر شد و پس از استعفاء در اسفند ۴۲ رئیس دانشگاه پهلوی شیراز شد. 🔹مهمترین فصل زندگی علم، از آذر ۴۵ تا شهریور۵۶ رقم می‌خورد که وزیر دربار است. او بیش از آن که وزیر دربار محمدرضا باشد، دوست، همراه، محرمِ راز و مشاور او بود. علاوه بر اینکه به اقتضای جایگاه حقوقی‌اش هر روز چند ساعت با شاه در تعامل بود، همراه خلوت و گردش‌های شاه، هم‌سفره‌ی شام و ناهار شاه و فرح و پایه‌ی تفریحات شخصی و جنسی شاه هم بود. 🔹او در تمام این سال‌ها یادداشت‌های روزانه منظم و مفصلی می‌نوشت و به دور از چشم شاه به صندوق امانات بانکی در سوئیس می‌سپرد. تابستان ۵۶ وقتی سرطانش شدت گرفت از وزارت دربار استعفا داد و برای درمان راهی اروپا و نهایتا امریکا شد. شاید در همین دوران بود که به خانواده‌اش سپرد یادداشت‌ها را روزگاری منتشر کنند که خاندان پهلوی در کشور حاکم نباشد. 🔹نخستین جلد این یادداشت‌ها مهر ۱۳۷۰ در لندن و جلدهای بعدی نیز به تدریج منتشر شد. یادداشت‌های علم که مربوط به بازه زمانی بهمن ۴۷ تا شهریور ۵۶ است به خوبی شخصیت شاه، فضای داخلی خانواده پهلوی، معادلات سیاسی کشور، پشت‌پرده تصمیمات و اتفاقات کشور در آن سالها، مناسبات شاه و اطرافیان و نسبت رژیم پهلوی با سایر کشورها را پیشِ روی خواننده قرار می‌دهد. چرا که علم با سخاوت گفتگوهای مختلف و متعددش با شاه و فرح و سایرین را نقل کرده، نظراتشان را گفته و ابعاد مختلف زندگی شخصی خود و شاه را بیان کرده است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔻وزیر نفت ایران وارد کاراکاس شد 🔹️وزارت خارجه ونزوئلا اعلام کرد که جواد اوجی وزیر نفت ایران با هدف «تقویت روابط در حوزه انرژی» به این کشور آمریکای لاتین سفر کرده است. 🔹️رویترز به نقل از یک منبع آگاه در PDVSA نوشت که اوجی با «پدرو تله‌چه‌ئا» وزیر نفت ونزوئلا و شرکت نفت دولتی این کشور دیدار کرده است. 🔹️ایران ونزوئلا در سال‌های اخیر روابط خود را بویژه در حوزه نفت و شبکه پالایشگاهی توقیت کرده اند. 🔹️ایران همچنین بر پروژه نوسازی بزرگ‌ترین مجتمع پالایشگاهی ونزوئلا نظارت کرده است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔻حمله سایبری به زیرساخت‌های رژیم صهیونیستی المیادین: 🔹زیرساخت‌های شرکت پست رژیم صهیونیستی طی روزهای گذشته هدف چندین حمله سایبری قرار گرفته است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔻خودروسازانی که به جای پول سکه دریافت می‌کردند! وزیر صمت: 🔹بعضی از خودروسازان به ویژه مونتاژ کارها به التهاب بازار دامن می‌زنند. 🔹مثلا برخی، قسمتی از قیمت خود را به شکل سکه دریافت می‌کردند یا برای ثبت‌نام در فرصت کم مبلغ بالا می‌خواستند که امکان پذیر نبود. 🔹پس عدم شفافیت و کمبود عرضه وجود داشت. البته بحث مافیا هم در بازار مطرح است. 🔹قیمت‌های بالا در بازار آزاد خودرو کاذب است البته دو دلیل کاذب بودن قیمت‌ها، یکی تقاضای کاذب بخاطر تبدیل شدن خودرو به کالای سرمایه‌ای است و همچنین مافیایی است که نمی‌خواهد قیمت‌ها بشکند. 🔹بنابراین قیمت‌سازی صورت می‌گیرد که راه حل این معضل، افزایش تولید و تمرکز بر واردات است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─