📸برگزاری نماز عید فطر در مسجد الاقصی با حضور دهها هزار نمازگزار فلسطینی
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 143.mp3
9.68M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز صد چهل و سوم خطبه ۱۸۶ بند ۳ و ۴
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و چهل و سوم
┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه186
3⃣ شناخت قدرت پروردگار
♦️ پيش از او چيزی وجود نداشته وگرنه خدای ديگری می بود. نمی شود گفت: خدا نبود و پديد آمد که در آن صورت صفات پديده ها را پيدا می کند و نمی شود گفت: بين خدا و پديده ها جدايی است و خدا بر پديده ها برتری دارد تا سازنده و ساخته شده، همانند تصوّر شوند و خالق و پديد آمده به يکديگر تشبيه گردند. مخلوقات را بدون استفاده از طرح و الگوی ديگران آفريد و در آفرينش پديده ها از هيچ کسی ياری نگرفت. زمين را آفريد و آن را برپا نگهداشت، بدون آن که مشغولش سازد و در حرکت و بی قراری، آن را نظم و اعتدال بخشيد و بدون ستونی آن را به پاداشت و بدون استوانه ها بالايش برد و از کجی و فرو ريختن نگهداشت و از سقوط و در هم شکافتن حفظ کرد. ميخ های زمين را محکم و کوه های آن را استوار و چشمه هايش را جاری و درّه ها را ايجاد کرد. آنچه بنا کرده به سُستی نگراييد و آنچه را توانا کرد ناتوان نشد. خدا با بزرگی و قدرت بر آفريده ها حاکم است و با علم و آگاهی از باطن و درونشان باخبر است و با جلال و عزّت خود از همه برتر و بالاتر است. چيزی از فرمان او سرپيچی نمی کند و چيزی قدرت مخالفت با او را ندارد، تا بر او پيروز گردد و شتابنده ای از او توان گريختن ندارد که بر او پيشی گيرد و به سرمايه داری نياز ندارد تا او را روزی دهد. همه در برابر او فروتنند و در برابر عظمت او ذليل و خوارند. از قدرت و حکومت او به سوی ديگری نمی توان گريخت که از سود و زيانش در امان ماند. همتايی ندارد تا با او برابری کند، و او را همانندی نيست که شبيه او باشد. اوست نابودکننده پديده ها پس از آفرينش، که گويا موجودی نبود.
4⃣ معاد و آفرينش دوباره پديده ها
♦️نابودی جهان پس از پديد آمدن، شگفت آورتر از آفرينش آغازين آن نيست. چگونه محال است در صورتی که اگر همه جانداران جهان، از پرندگان و چهارپايان، آنچه در آغل است و آنچه در بيابان سرگرم چراست، از تمام نژادها و جنس ها، درس نخوانده و انسان های زيرک، گرد هم آيند تا پشّه ای را بيافرينند، توان پديد آوردن آن را ندارند، و راه پيدايش آن را نمی شناسند، که عقل هايشان سرگردان و در شناخت آن حيران می مانند و نيروی آنها سُست و به پايان می رسد و رانده و درمانده باز می گردند، آنگاه اعتراف به شکست می کنند و اقرار دارند که نمی توانند پشّه ای بيافرينند و از نابود ساختنش ناتوانند!.
همانا پس از نابودی جهان، تنها خدای سبحان باقی می ماند، تنهایِ تنها که چيزی با او نيست، آن گونه که قبل از آفرينش جهان چيزی با او نبود، نه زمانی و نه مکانی، بی وقت و بی زمان. در آن هنگام مهلت ها به سر آيد، سال ها و ساعت ها سپری شود و چيزی جز خدای يگانه قهّار باقی نمی ماند که بازگشت همه چيز به سوی اوست. پديده ها، چنان که در آغاز آفريده شدن قدرتی نداشتند، به هنگام نابودی نيز قدرت مخالفتی ندارند، زيرا اگر می توانستند پايدار می ماندند. آفرينش چيزی برای خدا رنج آور نبوده و در آفرينش موجودات دچار فرسودگی و ناتوانی نشده است. موجودات را برای استحکام حکومتش نيافريده و برای ترس از کمبود و نقصان پديد نياورده است. آفرينش مخلوقات نه برای ياری خواستن در برابر همتايی بود که ممکن است بر او غلبه يابد و نه برای پرهيز از دشمنی بود که به او هجوم آورد و نه برای طولانی شدن دوران حکومت و نه برای پيروز شدن بر شريک و همتايی مخالف و نه برای رفع تنهايی. سپس، همه موجودات را نابود می کند، نه برای خستگی ازاداره آنها و نه برای آسايش و استراحت و نه به خاطر رنج و سنگينی که برای او داشتند و نه برای طولانی شدن ملال آور زندگيشان، بلکه خداوند با لطف خود موجودات را اداره می فرمايد و با فرمان خود همه را برپا می دارد و با قدرت خود همه را استوار می کند. سپس بدون آن که نيازی داشته باشد، بار ديگر همه را باز می گرداند، نه برای اينکه از آنها کمکی بگيرد و نه برای رهاشدن از تنهايی تا با آنها مأنوس شود ونه آن که تجربه ای به دست آورد و نه برای آن که از فقر و نياز به توانگری رسد و يا از ذلّت و خواری به عزّت و قدرت راه يابد.
┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
شرح حکمت ۴۴ قسمت ۷ ویژگی های بهترین بندگان.mp3
1.86M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت44 7⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت44 ( 7 )
🔹 ویژگی های بهترین بندگان
🔰 بحث چهارم از مباحث عمل برای روز حساب، بحث آفت ها و زشتی هایِ بی عملی است .
🔻مولا علی (علیه السلام) درحکمت ۳۳۷ نهج البلاغه می فرمایند :
«الدَّاعِي بِلَا عَمَلٍ، كَالرَّامِي بِلَا وَتَرٍ »
" کسی که ادّعا می کند و دعوت می کند دیگران را به خوبی ها، اما خودش عمل نمی کند؛ مثل تیراندازی است که تیراندازی بلد است اما کمانی ندارد که تیراندازی کند."
🔻یا در حکمت ۳۶ می فرمایند:
«مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ، أَسَاءَ الْعَمَلَ »
از آسیب ها و آفت ها و موانع کارِ صالح این است که انسان آرزوهای بی خود داشته باشد.
" کسی که آرزوی طولانی داشته باشد، عمل خودش را خراب می کند ، زشت می کند. "
🔻یا در حکمت ۱۲۷ می فرمایند:
«مَنْ قَصَّرَ فِي الْعَمَلِ ابْتُلِيَ بِالْهَمِّ »
"کسی که در عمل صالح کوتاهی کند، گرفتار همّ و غم و غصّه و افسردگی می شود."
🔻و در حکمت ۳۸۴ می فرمایند :
« التَّقْصِيرُ فِي حُسْنِ الْعَمَلِ، إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيْهِ غَبْنٌ»
" کوتاهی کردن در خوب عمل کردن، در حالیکه می دانی عمل صالح و نیک انجام دادن ثواب دارد، این کوتاهی کردنت مایهٔ غَبن و خسارت و حسرتت خواهد شد.
🔻و در حکمت ۱۵۰ مولا علی (علیه السلام)، مفصّل و بسیار زیبا شخصیّت ها و روحیات و خصالی که باعث میشود انسان امیدهای واهی بی عمل داشته باشد و عواقبی که بر این خصوصیات و خصال مترتب میشود را بیان می فرمایند؛ که در قسمتِ بعدی خدمت شما تقدیم خواهد شد.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت صد و چهل و دوم»
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻4.ابوموسی، قائل به مظلوم کشته شدن عثمان بود. این موضوع از اعتقادات بنی امیه است. پیش از این گفتیم او در زمان امام علی (ع) نیز بر بیعت عثمان وفادار بود.
🔻5. در سال آخر حکومت امام، معاویه لشکریان خود را برای برهم ریختن سرزمینهای اسلامی از شام می فرستاد. در یکی از این حملات، بسر بن ارطاه به یمن و مکه حمله کرد و خونهای زیادی ریخت و اموال بسیاری را به غارت برد. اما جالب اینکه با ابوموسی اشعری، هیچ کاری نداشت. آیا ابوموسی تهدیدی برای بسر بود که با او کاری نداشت؟ یا اینکه خدمات گرانبهای این شخص در ماجرای حکمیت به جبهه معاویه سبب شد تا از قتل و غارت لشکر بنی امیه در امان بماند؟ جالب اینکه بسر به ابوموسی گفت من با یار رسول خدا یعنی ابوموسی کاری ندارم.
🔻سوال ما اینجاست پس چرا بسر دنبال جابر بن عبدالله انصاری می گشت و می گفت مردم مدینه در امان نیستند تا اینکه جابر را تسلیم کنند؟ آیا جابر از یاران رسول خدا نبود یا اینکه نکشتن ابوموسی علت دیگری داشت که همان دوستی دیرینه او با معاویه بود؟
🔻6. یکی دیگر از موارد ارتباط و دوستی او با کفار بنی امیه، صدا زدن معاویه با لقب «امیرالمومنین» و «امین الله» است. حتی او هنگام نبرد امام حسن علیه السلام با معاویه، به لشکر معاویه پیوست. این دوستی معاویه، حتی به ابوبرده نیز که گفتیم از دشمنان علی علیه السلام محسوب می شد، رسیده بود؛ تا حدی که معاویه، پسر ابوموسی را «پسر برادرم» خطاب کرد.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
نام رمان: #ساجده
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_61
علیرضا+ببین ساجده جان
کسی که داره حجاب رو انتخاب می کنه باید با آگاهی باشه
باید با دل اش این رو قبول کنه
مخصوصا حجابی مثل چادر
خیلی از خانوم ها، امروزه حجاب اشون بویِ حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو نمیده
حجاب رو دچار تحریف کردن.....چادر پوشیدن مطابق با مد!!!!!؟
تعجب می کنم از این پوشش
حضرت زینب (س) اینگونه نبود...چرا باید حجاب رو متحول کنیم؟چرا باید تغییرش بدیم؟
حجابی که ما تو جامعه می خوایم این نیست..
تویِ چشمام نگاه کرد و گفت:
بزار من موهات و ببافم
لبخندی زدم
_اععع..بلدی!؟
+کاری نداره که...
_خب همینجوری که میبافی بقیه حرفات ام بگو
+خب....ساجده..🦋باید بتونی به چادری که میپوشی احترام بزاری.🦋
نگاهِ تو کنترل کنی...
رفتارت رو کنترل کنی...
حضرت فاطمه (س) باید یک الگو برای ما باشه....
لبخندی به روم زد
+اگر میخوایی برای من چادر سر کنی....این کارو نکن
زمانی چادر رو سر کن که انتخاب خودت باشه...برای خودت باشه..
پایین موهام رو با کِش بست.
_یعنی چی!؟
+یعنی وقتی که بدونی چرا حجابت چادره؟؟
این چادر برات عزت و احترام میاره؟
تو جامعه چطور باهات برخورد میشه؟
ساجده باید براش زحمت بکشی
میدونی چی میگم؟
یکم گیج شده بودم...اما حرف هاش رو کاملا می فهمیدم....انقدر خوب و گرم صحبت می کرد که دوست داشتم همینطور برام بگه
_آره میفهمم....من دوست دارم چادر سر کنم.
+از تهِ دلت دیگه!؟؟
یعنی اگر روزی اتفاقی بیوفته
می تونی از حجابت دفاع کنی؟
_نمی دونم....حتما در موردِش بیشتر اطلاعات جمع می کنم..فقط اینو می دونم که الان دلم می خواد که
چادر سر کنم😌
با لبخند سری تکون میده و من تو دلم میگم "فعلا فقط به خاطر امام زمانم"
+خب دخترِ خوب....پاشو بریم پایین که وقت نهاره😬
_باشه....شب کی میریم هیئت؟
+احتمالا زودتر از اذان مغرب میریم.
_آهان...پس نماز اونجاییم
+بله....حالا یک چیزی سرت کن موهات خیسِ سرما نخوری.
اگرم میخوایی سشوار کنی برم بیارم
_نه ممنون
علیرضا از اتاق بیرون رفت..نگاهی به موهام انداختم....یکم شُل بافته بود اما خوب بود.بلند شدم تا آماده بشم
امیر هم پایین بود...لباس هام رو پوشیدم.
شال ام رو هم کشیدم جلو طوری که موهام پیدا نباشه.
خب یجورایی خوشحال بودم.
تغییر قشنگیه....پر از حس خوب
،،،،،،،
چادرم رو که از قبل اتو زده بودم رو برداشتم....سر کردنش برام سخت بود.
اصلا بلد نبودم چیکار کنم.
جلویِ آینه لبخندی به خودم زدم و رفتم بیرون از اتاق.
عاطفه داشت بسته هایی که درست کرده بود رو جمع و جور می کرد....منرو که دید
با ذوق گفت:
+وایی ساجده چقدر بهت میاد
سُر نمی خوره؟
نگاهم رو مظلوم کردم🙁
_چرا عاطفه سُر می خوره
چیکار کنم؟
لبخندی رو بهم زد...بسته هارو کنار گذاشت
+الان میام
وقتی برگشت یک جعبه ی نخ و قرقره دست اش بود
+چادرت رو بده برات کِش بزنم
_وایی دستت درد نکنه
همینجور که دقیق شده بود تا سوزن رو نخ کنه گفت:
+بی زحمت اون بسته هارو میریزی توی نایلون
مامان رفته حنین رو آماده کنه ...الانه که داداش برسه...دیر میشه
_باشه حتما
کارِش که تموم شد...چادر رو روبه روم گرفت
+بفرمایید اینم چادر، ارثیه ی مادرم زهرا(س)
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_62
حنین و زندایی هم از پله ها پایین اومدن...زن دایی لبخندی از رویِ رضایت رو بهم زد.
جلویِ آیینه روسری ام رو درست کردم...یک روسری ساده مشکی
چادرم رو با کِش انداختم رویِ سرم..
چقدر خوشگل شدم😌
زنگ آیفون به صدا در اومد....امیر دایی رو با ماشین از قبل برده بود
زن دایی+بدوئید دخترا حتما سید علیِ
کیفم رو از رویِ کاناپه برداشتم و همراهشون رفتم بیرون.
علیرضا جلویِ در ایستاده بود...نگاهی به تیپ اش انداختم و تو دلم براش ذوق کردم.
علیرضا هم نگاهی بهم انداخت که با خجالت چادرم رو مرتب کردم...همگی سوار ماشین شدیم.
زندایی رو مجبور کردم که صندلی جلو بشینه...راضی نمی شد که
من و عاطفه و حنین هم عقب نشستیم.
تویِ راه علیرضا مداحی قشنگی گذاشته بود...قسمتی ازش عربی بود و قسمتی هم فارسی
،،،،،،
بعد از نماز....یک سری از خانم ها رفتند تا بعدا بیان و یک سری به پشتی ها تکیه دادند و مشغول دعا خوندن شده بودند....مراسم یک ربع نیم ساعتِ دیگه شروع می شد.
چادرم رو درآوردم و خیلی با حوصله تاش کردم....گذاشتم کنار کیف ام و مشغول کمک کردن شدم
کم کم حسینیه شلوغ شد....زندایی بیشتر خانم ها رو میشناخت و باهاشون احوال پرسی می کرد.
یکی از خانم ها که انگار هم سن و سال خودِ زندایی بود بعد از احوال پرسی با زندایی پرسید:
+آنیه خانم شنیدم عروس گرفتین!؟دوماد گرفتین!؟مبارک باشه
خودم رو مشغول نشون دادم که زندایی لبخندی زد و گفت:
+آره خداروشکر...سلامت باشید
+اومده امشب؟
زندایی رو به من کرد و دست هاش رو روی شونه ام گذاشت
+بله...این عروس ما....ساجده خانم
یکم سرخ و سفید شدم...
+ماشاءالله....انشاءالله خوشبخت بشن.
_ممنون
زندایی+لطف دارید...ان شاءالله قسمت پسر خودت
+ممنون عزیز....خب من برم اومده بودم یک سری بهت بزنم خیلی وقت بود ندیده بودمت
مراسم کم کم شروع می شد...با عاطفه سادات رفتیم گوشه ای نشستیم.
+میگم ساجده....امروزم سه شنبه اس
بریم تسبیح بیاریم برای سه شنبه های مهدوی پخش کنیم
_نه عاااطفههه......من زیر زمین نمیام
به علیرضا بگو بیاره
عاطفه سعی می کرد جلویِ خنده اش رو بگیره
+تسبیح هارو گذاشتیم کنار کتاب دعاها....همینجاست
لبخندی زدم
_آها...خب بریم
عاطفه که گفت سه شنبه های مهدوی یادِ امشب افتادم....قرار بود بریم جمکران.
فکرای قشنگی اومده بود تویِ ذهنم.
بعد از پخش تسبیح ها ، چادرم رو برداشتم و انداختم رویِ سرم...چراغ هارو خاموش کردن و مداح شروع کرد:
از جگر پاره پاره ی امام حسن (ع) می گفت
از اینکه امام حتی در خانه ی خودش هم محرمی نداشت...
از اینکه زینب (س) تمام این صحنه هارو دیده بود...
اون تشت و .....
فکر می کرد امام زهر رو بالا آورده اما ....🥀🖤
،،،،،،
خانم ها داشتند بیرون می رفتن و ..........
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_63
"علیرضا"
وقتی برگشتم رفتم پیش بابا ، با امیر مشغول صحبت با حاج اقا بود.
سمت زنونه رفتم تا ببینم خانم ها چکار می کنند
بلند یااَلله گفتم
عاطفه+بیا تو داداش..... همه خانوما رفتن
کفش هام رو درآوردم و داخل رفتم. ساجده جارو می کشید و عاطفه سادات و حنین کتاب دعاها و تسبیح هارو مرتب می کردند.
_خسته نباشید ، قبول حق باشه ان شاءلله
ساجده لبخندی زد
+همچنین
عاطفه+حاجت روا آقا سید
لبخندی زدم و تو دل ان شاءلله گفتم.
_ساجده خانوم کارت تمومه؟
+آره این فرش رو هم بکشم تمومه
رو به عاطفه کردم
_خواهر جان...شما با امیر برید خونه...به مامانم بگو
+کجا میخواید برید آی کلک ها😉
_ساجده خانوم دلش هوایِ جمکران کرده...یک سر میریم جمکران
+به به التماس دعا ، چه شب خوبی هم هست.
بعد رفت طرف ساجده و جارو برقی رو خاموش کرد.
+شما برید ساجده جان....من خودم جارو می زنم.
ساجده+آخرش بود....
+نه عزیز...شما برید به دعای توسل برسید
دلت شکست به یاد ماهم باش
+چشم
چادر و کیف اش رو برداشت....با بقیه خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
،،،،،،،
"ساجده"
با نوحه ای که علیرضا گذاشته بود حال و هوام بیشتر معنوی شده بود..
یکم مسیر دور بود اما وارد بلواری شدیم که چشمم به گنبد سبز و فیروزه ای رنگ جمکران افتاد.
اشک تو چشم هام حلقه زد و از زیرگذر عبور کردیم.
بالایِ زیر گذر نوشته بود
💜السلام علیک یا اباصالح المهدی💜
زیرِ لب زمزمه اش کردم.
چه کشش و جاذبه ای داشت
برای اولین بار
یاد کپشن اون پست افتادم
ناموس امام زمان (عج)
مگه از این شیرین تر هم حسی داریم.
اشک هام رو پاک کردم و به علیرضا نگاه کردم.
علیرضا لبخندی به روم زد
+دعا برای من یادت نره هاا
سرم رو به نشانه تایید تکون دادم.
چند قدم جلوتر از ورودی پارک کرد و پیاده شدیم...رفتیم سمت درب ورودی
باب الحوائج
چه درب خوبیه....دربِ نیازمندی ها
منم همون نیازمند آقا✋
همونی که اومده دل اش رو بهت گره بزنه
منم همونی که امشب طلبیدیش
بعد از بازرسی با علیرضا هم قدم شدیم به سمت مسجد...
چه شیرینِ....
اولین هم قدم شدن با همسرت برای رفتن به جمکران باشه✨
تویِ صحن فرش انداخته بودند....فرش های فیروزه ای رنگ.
کنارِ هم نشستیم...به علیرضا نگاه کردم...مستقیم خیره ی مسجد و گنبد بود...اصلا انگار اینجا نبود.
بعد از سخنرانی دعایِ توسل پخش شد....از تویِِ گوشیم متن دعایِ توسل رو دانلود کردم و شروع به همخوانی کردم... قسمت امام زمان (عج) که رسید با علیرضا از جا بلند شدیم.
🥀یاوَصیَّالحَسَنِوالخَلَفَالحُجَّه،اَیُّهاالقائِمُالمُنتَظَرُالمَهدییَابنرَسولِاللهیاحُجَتَاللهِعَلیخَلقّهّیاسَیِّدَناوَمَولانااِنّاتَوَجَّهناواستَشفَعناو
تَوَسَّلنابِکَاِلَیاللهوقَدَّمناکَبَینَیَدَیحاجاتِنا
یاوَجیهاًعِندَاللهاِشفَعلَناعِندَالله🥀
حالِ دلم خوش بود....انگار بیشتر نزدیک امام زمانم بودم.
یاد اون روزی افتادم که با عاطفه تو حرم شاه چراغ نشسته بودیم.
_عاشق شدی عاطفه؟
+آره...اونم چه عشقی
الان معنی اون حرف عاطفه رو می فهمم !!!
عاشق امام زمانم...سیدمهدی !!!!
دعا که تموم شد
علیرضا رو بهم گفت :
+ساجده خانم من میخوام وضو بگیرم
_کجا؟
با دست حوض رو نشون داد
+همینجا
_منم می خوام وضو بگیرم
+چشم من وضو بگیرم...بعد شما رو میبرم سرویس بهداشتی وضو بگیر.
_ممنون🙂
یا علی گفت و از جاش بلند شد...کفش هاش رو پوشید و سمت حوض رفت.
با دقت وضو میگرفت و زیر لب ذکر میگفت
بهش حسودیم شد !
بعد وضو از دور علامت داد که بریم.....از جام بلند شدم و کفش هام رو پوشیدم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_64
+معلومه که خوشحال میشه...مگه میشه از این همه تغییر های قشنگ ساجده خانم خوشحال نشه!؟
خجالت زده نگاهم رو می گیرم
+خب اگر مایلی دیگه بریم..
_آره بریم...بازم ممنون
+خواهش می کنم خانوم
چه خوبه که در برابر خوبی هایی که بهمون می کنن بی رودروایسی تشکر کنیم.
،،،،،،،
امشب شبِ شهادت امام رضا (ع) بود.
برای هئیت خیلی تدارک دیده بودند...توی اتاق نشسته بودم و با مامان حرف میزدم .
+خب خداروشکر....خوش میگذره؟
_جاتون خالی
+بقیه خوبن؟ سید علی چطوره؟
_خوبه...سلام داره
+سلامت باشه بهش ویژه سلام برسون...کار نداری مادر؟
_نه مامان...شماهم به همه سلام برسون.
+چشم...خدانگه دار
_خداحافظ
گوشی رو کنار گذاشتم....نگاهی به کتابام انداختم که همراه ام آورده بودم...به خاطر امتحان های ترم بعضی از درس های عمومی رو آورده بودم تا بخونمشون و برای امتحان راحت باشم.
تا غروب تو اتاق مشغول بودم....کتابم رو بستم و گذاشتم کنارم.
گوشیم رو گذاشتم تو شارژ که تقه ای به در خورد.
علیرضا بود.
پیراهن مشکی پوشیده بود و آستین هاش رو طبق معمول بالا زده بود...اما این بار برخلاف همیشه دست بند چرمی هم دست اش بود. که سنگ سبز و خوش رنگی داشت.
+چکار می کنی؟
_هیچی...ظهر با مامانم صحبت کردم ویژه سلام رسوند
+سلامت باشن...ساجده خانم می خوام برم حرم شما هم میایی؟
امیر و عاطفه هم رفته بودند بیرون...خیلی دلم می خواست که برم
لبخندی زدم
_آره میام...خیلی دوست دارم
کنارم نشست و اشاره ای به کتاب هام کرد.
+مشقاتو می نوشتی؟
خنده ام گرفت
اخم ساختگی کردم
_مگه من بچه ام....نخیرم به قول شما مششق ندارم اصلا
خنده ای کرد
+خب ببخشید....خانمِ بزرگم جا نمونی از مدرسه به خاطر من
من هم جواب اش رو با لبخند دادم:
_به خاطر توو...بازم خودت رو تحویل گرفتی
با چشم به کتاب ام اشاره کرد.
+نه عزیزم...لایِ کتابت بازه...می بینم که اسم من و چند بار گوشه و کنارِش نوشتی.
به کتابم نگاهی کردم و بستم اش.
_نه....چه فکرها
من درس ام رو می خونم....نگران نباش
+خلاصه گفته باشم☝️
با لحن خنده داری این حرف رو زد که زدیم زیر خنده...دست هاش رو که روی پاهاش گذاشته بود گرفتم و رویِ دست بندش دقیق شدم.
روش نوشته بود: یا امام رضا (ع)
+دوسش داری؟
_خیلی قشنگه....چرا دستت نمی کنی؟؟
+خیلی خوش ام نمیاد چیزی دستم کنم.
_نوشته "یا امام رضا(ع)"...پس برای همین اسمت رو غریب طوس گذاشتی..آره؟
خیلی امام رضا (ع) رو دوست داری؟
+همه بچه شیعه ها امام رضا(ع) رو دوست دارن....منم ارادت خاصی بهشون دارم.
بحث رو عوض کرد...
+یاعلی خانم...پاشو آماده شو بریم
،،،،،،
پایین تر از حرم پارک کردیم و پیاده روی کردیم تا حرم
توی راه دسته های عزاداری حرکت میکردن
مرتب ایستاده بودند و بعضی ها طبل میزدن و بعضی ها زنجیر.
چه خبر بود!!!!
پسرِ کوچیکی که سر بند(یا زهرا ) بسته بود.....پرچم بزرگتر از قدو قواره اش رو دست گرفته بود تند تند تکون میداد.
لبخندی زدم
_الهی عزیرم دلم.....پسره رو علیرضا...کاشکی دوربین ام رو اورده بودم !
به پسر بچه نگاهی کرد و گفت:
+امام رضا (ع) نگهدارش
بعد هم به من نگاه کرد
+تو مگه دوربین داری؟
_اوهوم
+پس یادت باشه حتما کار کردن باهاش رو بهم یاد بدی
_چشم حتما
خیابان حسابی شلوغ بود و مردم دسته دسته می رفتن.
تا نزدیکی حرم رفتیم.
ایستادو دست اش رو رویِ سینه اش گذاشت...سر خم کرد و سلام داد.
منم تکرار کردم.
+ساجده خانم داخل حرم شلوغه ، بریم داخل اذیت میشی... بهت تنه میخوره
اومدم یک عرض تسلیت به خانوم بکنم
جلوتر نریم دیگه.
دلم برای این همه توجه اش ضعف رفت.
_باشه بریم
،،،،،،،،
#سین_میم #فاء_نون
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
احمد کاظمی: قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینهاش تا روی مثانهاش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمیدانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد.
بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و میخواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود.
یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستیاش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند.
قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا میگفتند برو دکتر میترسید، تا میگفتند برو بیمارستان در میرفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت میکنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد.
#جان_فدا
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
راز محبوبیت حاج قاسم سلیمانی قبل از شهادت - @panahian_ir.mp3
1.72M
🎵|°• راز محبوبیټــ ؛🦋؛
#حاج_قاسم؛قبلازشھادٺ!
#جان_فدا
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
@madahi - حاج امیر کرمانشاهی.mp3
10.22M
بریم #نجف ....
گوش دادن این نماهنگ حاج امیر کرمانشاهی روزی یکبار توصیه میشه
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔆 این کار فلسفه داره!
🔻 یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور. نمازش که تمام شد، گفتم: «منصور جان، مگه جا قحطیه که برای نماز میآیی وسط بچهها؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم بیام دنبال مُهر تو بگردم!» تسبیح را برداشت و همانطور که میچرخاندش، گفت: «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میخونم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مُهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم یه اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چطور بعداً بهشون بگم بیایین نماز بخونین؟!»
🔸 قرآن هم که میخواست بخواند، همینطور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش، قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم میگرفتم و خطبهخط با او میخواندم.
👈 اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت بهجای اینکه چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.
📚 برگرفته از کتاب «آسمان ۵» | #سرلشکر_شهيد_منصور_ستاری به روايت همسر شهید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
#نماهنگ
♦️ بهار جوانی و عبادت
حضرت آیتالله خامنهای: «ماه رمضان بهار معنویّت و عبادت است که دارد تمام میشود دیگر، منتها ماهرمضانهای دیگری انشاءالله شما در پیش دارید؛ دهها ماه رمضان شما جوانها در پیش دارید، باید استفاده کنید... جوانی هم بهار است، بهار عمر است. پس جوان در ماه رمضان بهار مضاعف دارد، بهار در بهار دارد؛ از این استفاده کنید. خیلی فرق است بین بهرهای که شما میتوانید از شب قدر ببرید با کسی که در سنین بنده و امثال بنده است؛ شما خیلی بیشتر میتوانید استفاده کنید؛ این را مغتنم بشمرید.»
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #عید_فطر_جوانان
🔖 #ماه_مبارک_رمضان
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
#استوری_موشن
عید فطر مبارک
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #عید_فطر
🔖 #ماه_مبارک_رمضان
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
کلیپ_موشن
امام خامنه ای :
سپاه یکی از پر افتخار ترین مجموعه ها است.
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #عید_فطر
🔖 #سپاه_پاسدار_انقلاب
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اللّٰهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرِياءِ وَالْعَظَمَةِ
🔹نماز عید سعید فطر به امامت رهبر معظم انقلاب
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─