ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 233.mp3
4.13M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز دویست سی و سوم خطبه 63 تا 60
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و سی و سوم
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه63 : روش برخورد با دنيا
♦️آگاه باشيد، دنيا خانه ای است که کسی در آن ايمنی ندارد، جز آنکه به جمع آوری توشه آخرت پردازد و از کارهای دنيايی کسی نجات نمی يابد. مردم به وسيله دنيا آزمايش می شوند؛ پس هر چيزی از دنيا را که برای دنيا به دست آورند از کفشان بيرون می رود و بر آن محاسبه خواهند شد و آنچه را که در دنيا برای آخرت تهيّه کردند به آن خواهند رسيد و با آن خواهند ماند. دنيا در نظر خردمندان چونان سايه ای است که هنوز گسترش نيافته، کوتاه می گردد و هنوز فزونی نيافته کاهش می يابد.
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه62 : ( در سال ۴۰ هجری روزهای آخر عمر شریف امام علیه السلام در کوفه در پاسخ به برخی از تهدیدها و کشته شدن ناگهانی فرمود:)
🔹موضع گيری امام برابر تهديد به قتل و ترور
♦️پروردگار برای من پوششی استوار قرار داد که مرا حفظ نمايد، هنگامی که عمرم بسر آيد، از من دور شده و مرا تسليم مرگ می کند که در آن روز نه تير خطا می رود و نه زخم بهبود می يابد.
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه61 : ( در سال ۳۸ هجری، پس از پایان جنگ نهروان، نسبت به آینده خوارج فرمود: )
🔹نهی از كشتار خوارج
♦️بعد از من با خوارج نبرد نکنيد، زيرا کسی که در جستجوی حق بوده و خطا کرد مانند کسی نيست که طالب باطل بوده و آن را يافته است. (مَنظور امام علیه السلام از گروه دوم معاويه و ياران او هستند.)
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه60 : ( در پایان جنگ با خوارج، در سال ۳۸ هجری شخصی گفت: ای امیرالمومنین! خوارج همه نابود شدند:)
🔹خبر از تداوم تفکر انحرافی خوارج
♦️نه سوگند به خدا هرگز ، آنها نطفه هايی در پشت پدران و رَحِمِ مادران وجود خواهند داشت، هر گاه که شاخی از آنان سر برآورد قطع می گردد، تا اينکه آخرين شان به راهزنی و دزدی تن در می دهند.
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
شرح حکمت ۷۸ شناخت جایگاه جبر و اختیار.mp3
2.57M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت78
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت78
🔹 شناخت جایگاه جبر و اختیار
🔻 یکی از خیانت هایی که معاویه در شام بر امّت اسلام روا داشت، این بود که عقیده جبریه را در جامعه ترویج کرد. بسیاری از مردم معتقد بودند که همه چیز بر اساس جبر الهی انجام می شود و انسان اختیاری برای خودش ندارد. دلیل این اعتقاد و ترویج این اعتقاد توسط دستگاه بنی امیّه و معاویه این بود که مردم را به این باور برسانند که اگر معاویه حاکم شده خدا خواسته ، فردا اگر یزید شراب خوار هم حاکم بشود ، خدا خواسته . همه چیز با اراده خدا و بدون اختیار انسان انجام می شود.
🔻 بر این اساس در حکمت ۷۸ می بینیم که یک شامی ( یعنی از تربیت شدگان فرهنگ شام ) از حضرت علی (علیه السلام) می پرسد اینکه ما به سمت شام می رویم آیا به خاطر قضا و قدَر الهی است ؟ یعنی ما دیگر نمی توانیم اراده ای بر خلاف آن بکنیم ؟ مجبوریم برویم ؟
🔻 حضرت آنجا پاسخ می دهند اصلاً اینگونه نیست. مهم ترین حجّتی که برای ردّ جبر ، حضرت بیان می کنند این است که اگر انسان در افعال خودش مجبور بود و مختار نبود ، دیگر ثواب و عقاب امکان نداشت و معنا نداشت . چرا ؟ چون ثواب یعنی آن پاداشی که انسان به خاطر کار خوب اختیاری خودش می گیرد و عقاب و عذاب ، یعنی آن جزایی که به واسطه آن کار اختیاری خودش می بیند؛ وگرنه اگر ما جبر داشته باشیم و هیچ اختیاری نداشته باشیم، امکان ندارد مجبور باشیم کاری را انجام بدهیم و بعد ما عذاب بشویم . مجبور بشویم کار خوبی را انجام بدهیم و مستحقّ ثواب باشیم.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
نام رمان: #دو_مدافع
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_11
همانیست که روزی به من جان داد...
"خدا"
چه کلمه غریبی است!
چند وقت است که این اسم را به زبان نیاورد ام؟؟
چند وقت است که همه چیز را به شوخی گرفته ام و بی خیال از همه چیز جوک میسازم؟
چند وقت است که با طعم تلخ دری بری میخندم...؟
من به کجا رسیده ام؟
خدایا من تا به حال بنده ای که بودم که حتی اسم تو را هم صدا نزدم...!
من با خودم چه کردم؟!
خدایا! می خواهم به حرمت همین شهید هم که شده، دست دوستی ام را قبول کنی.
میدانم روسیاهم... میدانم مدتهاست که فقط... که فقط همه چیز را مضحکه کرده ام میخندم اما ببخش...
این بنده رو سیاه و فقیر ات را ببخش...
این همه مدت دست دوستی گرفته بودی و نمی دید...
اما حالا باز شدن آن چشمهای کورش...
"خدایا توبه..."
با همان حال خراب آژانس گرفتم و مستقیم به خانه برگشتم.
مهم نبود سید منتظر بماند...
مهم بود که با ورود به خانه باد مسخره میکردند که مگر تشییع جنازه شوهرم بود که چشمانم اینگونه کبود و پف دار است و مهم نبود که قیافه ام بد شده بود...
الان مهمتر از همه دل ناآرام بود...
مهمتر از همه بهاری بود که باید پاک میشد...
لپتاپ را باز کردم و با همان لباس های خاکی روی تخت نشستم.
وارد گوگل شدم و سرچ کردم "توبه"
با دیدن تیتر "غسل توبه " فوری کلیک کردم که در اتاق باز شد و باده وارد شد.
سریع لپ تاپ را بستم.
اگر می دید حتی زودتر از شبکههای گسترده خبری خبر را به گوش مامان و بارین "خواهر بزرگم" میرساند...
لباسی را که می خواست با غر غر های همیشگی اش برداشت و بیرون رفت.
" نیت می کنیم... غسل می کنم غسل توبه قربت الی الله..."
من که غسل بلد بودم... مهم نیت بود که فهمیدم.
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_12
لپ تاپ را خاموش کردم و فوری وارد حمام شدم.
متن آخر صفحه پیش چشمم پر رنگ شد...
" اگر غسل را با خلوص نیت انجام دهید و بعد آن خود را از انجام گناه باز دارید،
مثل فردی می ماند که تازه متولد شده و هیچ گناهی ندارد..."
****
با صدای در به خودم آمدم.
علی آمده بود...
ایلیا در آغوشم خواب رفته بود و به خاطر بی حرکت ماندنم پاهای من هم خواب رفته بودند...
بزور ایلیا را کنار زدم و سرش را روی بالشتک کوچک روی مبل گذاشتم.
دستان پر علی را که دیدم گزگز پایم را فراموش کردم و فوری بلند شدم جلو رفتم.
من_ سلام اقا.خسته نباشی.
و چندتا از کیسههای خرید را از دستش گرفتم.
لبخند خسته علی، زیباترین لبخند بود که تا به حال دیده بودند...
علی_ سلام بانو .درمونده نباشی خانومم.
کمک کردم کتش را دربیاورد و باهم به آشپزخانه رفتیم.
بعده گذاشتن نایلون ها روی اپن، من برای چیدن میز در آشپزخانه ماندم و علی رفت تا این ایلیا را به اتاقش ببرد و لباسش را عوض کند.
همیشه دوست داشتم علی با صدای بلند نماز بخواند که صدای الله اکبر گفتن اش در خانه پیچید که پیچید...
علی الله اکبر گفت که من برای هزارمین بار دلم برای مردم لرزید...
****
تا حالا فیلم تشییع جنازه چندین شهید مدافع حرم را دیده بودم...
از اینترنت طریقه نماز خواندن را یاد گرفته بودند اما هنوز نماز نخوانده ام.
دو روز تست که فقط در اتاقم مانده ام فکر می کنم.
به دست دوستی که با خدای خود داده ام، به کارهایی که دیگر نباید میکردم و به محدود شدنم از جانب بابا و مامان به خاطر تغییر عقایدم...
نمی دانستم دقیقا باید چه کاری انجام دهم...
مامان و بابا باده برای مراسم تولد میترا، دختر خاله ام رفته بودند من به بهانه مریضی نرفته بودم
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایات تکان دهنده از شهدا
داستان تکان دهنده #شهید در مورد #حجاب
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─