آیتالله سید احمد #علم_الهدی ظهر امروز در #خطبههای_نماز_جمعه که در حرم مطهر برگزار شد، در خطبههای سیاسی ضمن گرامیداشت #هفته_بصیرت، اظهار کرد: علت اینکه این هفته را بصیرت و 9 دی را روز بصیرت نامیدند به خاطر تحقق سهنقطه بصیرتی در تاریخ انقلاب در این روزها است.
امامجمعه مشهد بابیان این نکته که #نقطه_اول #بصیرت_دشمنشناسی بود، ادامه داد: در 9 دی بعد از قائلهای که تحت عنوان دروغ تقلب در انتخابات توسط جریانی سیاسی راه افتاد و دشمن از آن بهرهبرداری کرد، مردم متوجه شدند دشمن واقعی کیست و این جریان از کجا مورداستفاده دشمن قرار گرفت.
وی #نقطه بصیرتی #دوم را #بصیرت_وقتشناسی عنوان کرد و یادآور شد: دشمن جریان فتنهانگیزی را به نقطه اوج رساند، مردم فهمیدند باید خود به عرصه بیایند؛ این وقتشناسی یعنی مردم بصیرت داشتند چه روزی باید به عرصه بیایند.
خطیب جمعه مشهد بابیان اینکه #بصیرت_سوم در شکل #عقلانیت_بر_خواسته_از_حساسیت بود، ابراز کرد: دشمن دست گذاشت روی نقطه ولایی و دوست دار اهلبیت ما، پرچم امام حسین(ع) را آتش زدند مردم ما از روی علاقه فهمیدند دشمن جان پیامبر را هدف گرفته است.
آیتالله علم الهدی خاطرنشان کرد: 9 دی مولد سه بصیرت و بهعنوان روز تاریخی بصیرت امت اسلام در جریان تاریخ انقلاب نشاندار شد که باید گرامی بداریم، امروز که دشمن مستاصل و بیچاره شده از همه امکانات نمیتواند استفاده کند، همه راه دشمن تهاجم اقتصادی و فتنهانگیزی شده که تنها مواجهه با آن در بصیرت و حضور درصحنه مردم است.
وی ادامه داد: مقام معظم رهبری 9 دی را #باطل_السحر_فتنه خواندند، بنده خواهش میکنم در راهپیمایی 9 دی از میدان شهدا بهطرف حرم مطهر شرکت کنید و بصیرت خود را در شعائر راهپیمایی به امام هشتم ارائه دهید.
امامجمعه مشهد یادآور شد: چیزی که بهعنوان تجربه 9 دی برای مسؤولین حائز اهمیت است اثر حضور درصحنه است، انقلاب 40 سال گذشت و 40 سال دوم شروعشده؛ این 40 سال در این نظام از بسیاری امکانات اقتصادی، تسلیحاتی و سیاسی برخوردار بودیم، اما این مردم بودند که ما را 40 ساله کردند، حضور مردم، انقلاب ما را 40 ساله کرد، چنانچه مردم نبودند نمیتوانستیم این مراحل را پشت سر بگذاریم.
آیتالله علم الهدی کرد: باید از حضور مردم بهعنوان سرمایه را ارج قرار دهیم، اما زمانی این سرمایه حفظ میشود که مسائل برای مردم شفاف باشد، جوری نباشد مردم را غافلگیر کنند و مردم در مقابل عمل انجامشده قرار گیرند.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#به_کانال_تحلیلی_بصیرتی_مذهبی_این_عمار_بپیوندید👇👇👇
https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #دوم
آقای صادقی و خانواده ش آدمهای خوبی بودن ولی نه اونجوری که من بخوام... 😕
باباگفت:
_آقای صادقی آدم خوبیه.من پسرشو ندیدم.تا حالا خارج از کشور درس میخونده،ولی به نظرمن بهتره بیان.فکرمیکنم ارزشش رو داشته باشه آشنا بشیم.😊
وقتی بابا اینجوری میگه یعنی اینکه بیان.
بابا کلا همچین آدمیه،خیلی وقتها به بچه هاش اختیار میده ولی حواسش هست هرکجا لازم باشه میگه بهتره اینکارو بکنی😇 ولی وقتی میگه بهتره اینکارو بکنی یعنی اینکارو بکن.
ماهم که بچه هاش هستیم به درستی حرفهاش ایمان داریم.
من دیگه چیزی نگفتم.بابا گفت:
_پس برای آخر هفته میگم بیان.
بعد به مامان گفت:
_هرچی لازم داری بگو تا بخرم.
بعد از شستن ظرفها و تمیز کردن آشپزخونه رفتم توی اتاقم.گوشیم زنگ میزد.ریحانه بود.گفتم:
_سلام بر یار غارم.😍
-سلام.کجایی تو؟ این همه زنگ زدم.😠
-خب متوجه نشدم.چرا میزنی؟ حالا کار مهمت چی بود مثلا؟😇😜
-فردا میای کلاس استاد شمس؟😕
-آره.چرا نیام؟😊
-بچه ها اعتراض دارن بهت.میگن وقت کلاسو میگیری.😒
-من وقت کلاسو میگیرم؟ تا استاد شمس چیزی نگه که من جواب نمیدم.این بچه ها چرا به اون اعتراض نمیکنن؟🙁
-خیلی خب حالا.منکه طرف توأم.پشت سرت حرف درست کردن.😐
-چه حرفی؟😳
-میگن میخوای توجه استاد رو جلب کنی.
بالحن تمسخرآمیزی گفتم:
_آره،با مخالفت کردن باهاش و با دعوا.
-ول کن بابا.فردا میبینمت.کاری نداری؟😕
ریحانه اینجور وقتها میفهمه باید سکوت کنه.خنده م گرفت.باخنده گفتم:
_دفعه ی آخرت باشه ها.😁
ریحانه هم خندید.😃خداحافظی کردیم.
به کتابهام نگاهی کردم.
کتاب درسی برداشتم،نه..الآن حوصله ی اینو ندارم.با دست کتابها رو مرور میکردم.آها! خودشه.
✨نهج البلاغه✨ رو برداشتم.بازش کردم.یکی از خطبه ها اومد.چند بار خوندم.یه چیزهایی فهمیدم ولی راضیم نکرد.شرحش رو برداشتم.اونم خوندم.خیلی خوشم اومد،اصطلاحا جگرم حال اومد.☺️😍😁
خیلی باحالی امام علی(ع)،نوکرتم.الان نماز حال میده،وضو که دارم،
حجابمو درست کردم. 😇سجاده مو پهن کردم،...
خب نماز چی بخونم؟😍🤔
مغرب وعشاء که خوندم،نماز شب هم که زوده.من نمیدونم خداجون،میخوام نماز بخونم دیگه،آخه خیلی ماهی.
خودت یه کاریش بکن..الله اکبر..بعد از نماز از نیت خودم خنده م گرفت.
گفتم:
_خداجون تو هم با من حال میکنی ها! چه بنده ی دیوانه ای داری،همش از دستم میخندی دیگه.😅
دیر وقت شد.رفتم روی تخت خواب،رو به آسمان گفتم:
_خداجون! امشب خسته م.بذار یه امشبو بخوابم.با التماس گفتم:
_بیدارم نکن،باشه؟..ممنونم.😫😁
نصف شب از خواب بیدار شدم....
مگه ساعت چنده؟ ☹️🤔
به ساعت نگاه کردم،تازه چهار و نیمه،🕟یه ساعت دیگه اذانه.🌌✨
به آسمان نگاه کردم،گفتم:
_خدایا!اینقدر با من شوخی نکن.یه امشبو میذاشتی بخوابم.منکه میدونم دلت برام تنگ شده،باشه،الان بلند میشم،خیلی مخلصیم.😅😁😍
رفتم وضو گرفتم و...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #دوم
#هوالعشق
#فاطمه_بی_علی
چشم باز کردم
٬اما چه چشم بازکردنی.در اتاقمان بودم اتاقی که بوی علی را میداد.تا جا داشتم ریه هایم را از عطرش پر کردم.بغض به ولویم چنگ انداخت چشم هایم میسوخت.
علی کجا بود؟ساعت چند است؟به ساعت دیواری که عکس منو علی بک گراندش بود نگاه کردم.
تصویر زیبایش جلوی چشمانم نقش بست.علی باچشم های عسلی روشنش که به رنگ خورشید بود به لنز دوربین خیره شده بود و میخندید ریش های قهوه ایش جلوی نور افتاب به بوری میزد .
چشم های من میدرخشید و ازته دل لبخند به لب داشتم٬
یادم است آن روز شیرین را که هردویمان از بس خندیده بودیم اشک از چشممان میآمد.
درباغ ننه گلرو بودیم همه فامیل جمع بودند وبرای ازدواج ما جشن گرفته بودند.
علی میگفت :
-نگا نگا حاج خانوم مارو .خانومم اینطور میخندی به فکر قلب ضعیف ماهم باشا یهو دیدی پس افتادم موندم رو دستتا.
-عه علیییییی!!
-جان علی!
-اینطور نگو دیگه ان شاءلله همیشه سایت رو سرم باشه.
وتنها یک لبخند معنی دار حواله قلب پر تپشم کرد که آن روز معنیش را نفهمیدم...
ساعت ۲/۴۵دقیقه ظهر بود و علی هنوز نیامده بود .
مانند دیوانه ها سرمی که به دستم وصل بود را بیرون کشیدم و خون از آن جاری شد.چادرم را سرکردم به قصد رفتن به خانه باباحسین.
در اتاق را که باز کردم یک جمعیت سیاه پوش را دیدم که با دیدن من بغضشان تبدیل به شیون شد.
زینب به سر و صورت خود میزد٬ مامان ملیحه به سمت من می آمد و من به سمت اتاق ها دویدم ٬در هارا یکی یکی باز میکردم و نام علی را دیوانه وار فریاد میزدم .
جمع از صدای من منفجر شد زینب غش کرد و مامان ملیحه روی زمین افتاد خانم ها دورشان جمع سده بودند و من تنها میلرزیدم حتی اشک هم نمیریختم.
سریع به طبقه پایین دویدم باباحسین جلوی در باچتد مرد صحبت میکرد جلو رفتم و پرسیدم
-باباجون سلام ٬اینجا چه خبره؟علی کجاست؟اخه دیر کرده نگرانش شدم زود از سرکار میوم..
و حرفم نیمه ماند که باباحسین چادرم را چنگ زد و مهدیس را صدا زد از او خواست مرا به بالا ببرد.
بالا رفتم جلوی زینب امدم اخر او خیلی راستگو بود.از او پرسیدم
-زینب علی کجاست؟داداشت کجاست؟چرا همه اینطور باهام برخورد میکنن چیزی شده؟
-زینب فقط نگاهم میکرد گفت
-گوشتو بیار جلو
سرم را به او نزدیک کردم و دست هایم را ستون بدنم قرار دادم و میلرزیدم و میلرزیدم..
-فاطمه٬بی علی شدی خواهرکم٬علیت رفت پیش بی بی
تمام بدنم یخ بست نه نه باورم نمیشد علی من نه ٬خداااا نههههه....
دست هایم به صورتم شلاق میزد
چادرم از سرم افتاده بود به فرش چنگ میزدم و علی را فریاد میکشیدم ٬خانم ها میخواستند مرا کنترل کنند اما مگر قلبم ارام میگرفت٬
_علیییی کجایی علییی اینا چی میگن علی ؟شوخیه نه؟از همون شوخیای بی مزه؟اررررررههههه اما خیلی بی مزست حالم داره بهم میخوره بیا منو ببر کجایی علی کجایی فاطمت داره مینیره کجایی تازه داماد ٬چطوری عروستو تنها گذاشتی؟ چطوررررررر؟
سرم گیج رفت و در اغوش کسی افتادم ..
با آب پاشیدن کسی چشم های سوزانم را باز کردم٬با سختی بلند شدم همه را کنار زدم به سمت در بسته رفتم هرچه دستگیره را میفشردم باز نمیشد قفل بود از ترس من که از پله هانیفتم.به در میکوبیدم مادر و زینب به سمتن امده بودند دست هایم را میخواستند مهار کنند که با بالا اوردن دستم محکم به صورتم برخورد کرد و لحظه ای نفسم رفت به در میزدم با سر به در میکوبیدم از سرم خون میامد من علیم را میخواستم به من میدادند ارام میشدم ٬تمام خانه به لرزه افتاده بود صدای بوم بوم در در کل ساختمان میپیچید٬
آنقدر از سرم خون امد که مامان ملیحه جیغ کشید
و صدای یاحسین نوازش گوشم شد....
🍃🌺ادامه دارد...
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📣#توجه_توجه_توجه
✅نتیجه ی اولین مسابقه بصیرتی عمار
با سلام
چهار نفرخانم ها که بالاترین امتیاز را کسب نمودند:
خانم ها:
بتول سعیدی🌸
زهره حاجی شمسایی🌸
سهیلا شریف منش🌸
سکینه عزیزی🌸
که به قرعه سه نفرذیل برنده این دوره شدند،
خواهشمنداست #شماره_کارت را به بنده ارسال فرمایند😊
خانم ها:
بتول سعیدی🌸
زهره حاجی شمسایی🌸
سکینه عزیزی🌸
🍃#مسابقه مرحله #دوم از #صوت ها و #دستاوردهای دولت و مجلس از امروز تا پایان ماه😄😂😁
#طوفان_الاحرار
#ایران_قوی
#اقتدار
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📣#توجه_توجه_توجه
✅اولین مسابقه بصیرتی عمار
با سلام و عرض تبریک عیدفطر و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
پرداخت جوایز به برندگان اولین مسابقه ی بصیرتی عمار
خانم ها:
بتول سعیدی🌸
زهره حاجی شمسایی🌸
سکینه عزیزی🌸
صورت گرفت وخانم عزیزی تقدیم به کارهای فرهنگی کانال نمودند
👌با تشکر از همه عزیزانی که در این مرحله شرکت نمودند به امید ادامه تلاش ها در افزایش بصیرتی
🍃#مسابقه مرحله #دوم از #صوت ها و #دستاوردهای دولت و مجلس ادامه دارد😄😂😁
#طوفان_الاحرار
#ایران_قوی
#اقتدار
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─