🌹علیرضا نذر امام رضا(علیه السلام) بود ...اتاق پر از کبوتر سفید شده بود. ‌کبوترها بی‌قرار، بال‌بال می‌زدند. پنجره را باز کردم تا پرواز کنند که رضا آمد و گفت: «مادر! اینها کبوترهای حرم امام رضا(علیه السلام) هستند.‌» آهسته و آرام، ‌میان نجوای غریب باد و از بین دو ردیف پرچم‌های سه رنگ در مزار شهدا قدم می زد. خیره در امتداد غروب و چشم های آسمانی شهدا در قاب شیشه‌ای حجله هایشان ... همراه با غمی که هیچ‌گاه کم نشد، سرد نشد و برایش یک هدیه‌ی الهی بود، آه کشید و کنار مزار علیرضا نشست... سخن که میگفت چشمهایش بیشتر از لبهایش حرف میزد... اشکی که گوشه چشمش بی قرار سرازیر شدن بود را پاک میکرد و ادامه می‌داد... به اسم علیرضا که میرسید لبخند و اشک با هم به ضیافت سخن می‌آمدند و ثابت میکردند علیرضا همانجا دست به سینه لبخند به لب، ایستاده و زودتر از ما دارد به حرف های مادرش گوش میدهد... فقط دو دختر داشتم. یک سفر که به مشهد رفتیم، ‌از امام رضا(علیه السلام) خواستم ‌پسری به من بدهد که اسمش را رضا بگذارم. نذر مسجد امام رضا (علیه السلام) هم کردم. بعدها رضا در همین مسجد عضو بسیج شد. شبی که فردایش خبر شهادت رضا را دادند، همان خواب کبوترها را دیدم. فردا ظهر موقع اذان حال عجیبی به من دست داد. احساس کردم زانوهایم بی‌حس شده. پاهایم توان ندارد، گوشه اتاق نشستم. چیزی نگذشت که تلفن زدند و گفتند علیرضا شهبازی شهید شد... هیچ وقت شب هایی که میرفت و گوشه ای در خلوت خودش قرآن می‌خواند یادم نمیرود... به پدرش میگویم هنوز هم صدای رضا در این خانه می‌آید... علیرضا ۲۵ ساله بود که شهید شد؛ هم سن جوادالائمه امام رضا ع... چای و شکلات تعارفمان میکند...و گل های روی مزار پسرش را نوازش میکند... عاشقانه ترین قاب دلتنگی دنیا همینجاست... کنار این سنگ های روسپید... همان بهشتی که خدا گفته زیر پای مادر است... شعر روی سنگ را میخوانم: توی این دنیای هستی که همش رو به فناست من فقط یه دل دارم اونم مال امام رضاست... چقدر دلتنگ مشهدم... دلتنگ آهنگ بهشتی نقاره های حرم و کبوترهای سفید که دور گنبد بچرخند و با دل بی قرار زائرها رضا رضا کنند... #سحرشهریاری 🔹به مناسبت سالگرد شهادت شهیدِ جستجوگر نور، علیرضا شهبازی(شهادت:۱۳۸۰/۹/۲۶، فکه، درحین تفحص پیکر شهدا.) 🌹شادی روح شهدای تفحص صلوات این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2

امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود....💔 در عالم رؤیا به رفیق شهیدش گفته بود: ما این‌همه رفتیم با همدیگر راه باز کردیم، راهکار پیدا کردیم. راهکار شهادت چیست؟ چرا من شهید نمیشوم؟ میگفت رفیقم یک نگاهی به من کرد و گفت: راهکارش اشک است، اشک...حسین جان ما اجسام تاریک، ما قلب‌های گرفته، ما وجودهای درمانده؛ با اشک برای تو نورانی می‌شویم...لایق می‌شویم... شهید می‌شویم... #سحرشهریاری #عاشورا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─