eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.3هزار عکس
25.8هزار ویدیو
729 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرصاد حزب الله | #نماهنگ بچه کربلای پنجم راه خدارو با راه سیدعلی میسنجم!نماهنگ سیاسی مرصاد حزب الله ویژه نخاله های سیاست! در نشر حداکثری نماهنگ در سطح فضای مجازی کوشا باشید نماهنگ را در هشتک های ذیل نشر بدهیم #حسن_روحانی #مذاکره #حسین_فریدون #دزد #ظریف #آمریکا #تحقیر #جهانگیری #فتنه #خاتمی #سران_فتنه #اصلاحات #دشمن #اسلام #انقلاب #امام_خامنه_ای #رهبر #رهبری #مولا #ولی_امر #سیدعلی #آقا #امام #مقتدا #سید #سرباز #سپاه #بسیج #حزب_الله #کربلای_پنج #جنگ #مقاومت 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 #به_کانال_ما_بپیوندید👇👇👇 #این_عمار https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرصاد حزب الله | #نماهنگ بچه کربلای پنجم راه خدارو با راه سیدعلی میسنجم!نماهنگ سیاسی مرصاد حزب الله ویژه نخاله های سیاست! در نشر حداکثری نماهنگ در سطح فضای مجازی کوشا باشید نماهنگ را در هشتک های ذیل نشر بدهیم #حسن_روحانی #مذاکره #حسین_فریدون #دزد #ظریف #آمریکا #تحقیر #جهانگیری #فتنه #خاتمی #سران_فتنه #اصلاحات #دشمن #اسلام #انقلاب #امام_خامنه_ای #رهبر #رهبری #مولا #ولی_امر #سیدعلی #آقا #امام #مقتدا #سید #سرباز #سپاه #بسیج #حزب_الله #کربلای_پنج #جنگ #مقاومت 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #به_کانال_تحلیلی_بصیرتی_مذهبی_این_عمار_بپیوندید👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
1⃣ 🔰 سه اقدام فوری رهبر عزیز درباره سردار شهید سلیمانی و شهادتش جای بسی تامل داشت: ⭕️ ۱. پیام تسلیت و تبریک ایشان که از جنس و سنخ دیگری است. ⭕️ ۲. انتخاب فوری سردار قاآنی توسط فرماندهی معظم کل قوا بعنوان فرمانده نیروی قدس. ⭕️ ۳.تشکیل ضرب الاجلی شورای عالی امنیت ملی در حضور مقام معظم رهبری. ✍در این گفتار قصد دارم به پیام مقام معظم رهبری بپردازم و در گفتارهای بعدی ان شاءالله به دو موضوع دیگرخواهم پرداخت. ⁉️به نظر شما مهمترین نکته این پیام چه بود؟ « او نمونه ی برجسته ای از تربیت شدگان اسلام و بود.» به نظر بنده مهمترین بخش پیام رهبری عزیز، همین جمله بود. حتما می پرسید چرا؟ در جواب کافی است به سه نکته زیر دقت بفرمایید: 🔘 اولا: سالهاست در مقابل جریان پلید « گذار از انقلاب اسلامی به جمهوری اسلامی» رهبری تاکید بر تفکر، روحیه و اقدام انقلابی دارند. در مقابل نگاهی که دیپلماسی را به امتیازدهی و مذاکره معنا می کند می فرماید:« من انقلابی ام، دیپلمات نیستم» در نگاه دقیق به تقسیم بندیهای جناحی با خلق دوگانه ی « انقلابی_غیرانقلابی» بازی اصلاح طلب و اصولگرا را برهم می زند. در دیدار فضلای حوزه علمیه قم می فرماید: « خطری که حوزه های علمیه را تهدید می کند، خطر انقلاب زدایی است» و در دیدار دانشجویان می فرماید:« بروید خودتان را برای یک دولت جوان انقلابی آماده کنید» و در بیانیه گام دوم ، چله اول انقلاب را حجتی بر حقانیت « نظریه ی نظام انقلابی » می دانند! 🔘ثانیا: حدود ۱۰سال است حضرت آقا در مناسبتهای ویژه ای همچون مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام سخن از مکتب امام و تحریف آن توسط یاران سابق امام و ضرورت صیانت از آن سخن می گویند تا جایی که معتقدند « اگر امام تحریف شود، ملت سیلی خواهد خورد! » 🔘ثالثا: دو ماجرای داخلی « توهم حل مشکلات با ادامه مذاکرات» و خارجی « بازی با اهرم تحریم های فلج کننده» که هر دو نتیجه واحدی را دنبال می کنند؛ یعنی شکست وجهه استکبارستیزی ایران و القای پایان نقش الهام بخشی ایران برای جبهه مقاومت، مقابله با مکتب امام خمینی را استراتژی مشترک خود قرار داده اند. گاهی با حمله مستقیم و گاهی با رویکرد تحریف مکتب امام. 💯با این مقدمات سه گانه به نظر بنده مهمترین بخش از پیام تسلیت مقام معظم رهبری در شهادت سردار سلیمانی این فراز است: « او نمونه ی برجسته ای از تربیت شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود.» ✅ یعنی ملت اگر فرزندانی همچون سلیمانی می خواهد باید به مکتب امام پایبند بماند. اگر مسئولینی چون سلیمانی می خواهد باید به مکتب امام معتقد و ملتزم باشد و ... . ⚠️متاسفانه در همین چند روز نوع تسلیت گویی ها و اظهار تاسف کردنهای تکنوکراتها و لیبرالها متفاوت از پیام آقا بود. مضامینی چون قهرمان ملی، عاشق وطن و... نمادهایی از ادبیات محتاطی است که نمیخواهد از واژه هایی همچون انقلابی استفاده کند. 🔰مثلا شهرداری تهران در تمام بنرها و بیلبوردها زیر تمثال حاج قاسم این عبارت را نوشته است:« او رفت تا ایران بماند!!!» و زیر این عبارت بودار، هشتک زده است وطن... ⏪ یعنی اولا فعالیت ها، دغدغه ها، رنجها و نهایتا شهادت او هیچ ارتباطی به آرمانهای جهانی انقلاب اسلامی نداشت؛ بلکه او هم مانند هر سربازی در هر کشوری با هر مکتب و ایدئولوژی، صرفا برایش وطن مهم بود و آخر هم در این مسیر کشته شد! ⏪ و ثانیا گویا برای حفظ و ماندن ایران فقط یک مانع وجود داشت و آن هم حاج قاسم_ به عنوان یک تفکر_ بود که « رفت تا ایران بماند» در حالی که رهبر معظم انقلاب برخلاف این جریان مرموز، حاج قاسم را نمونه برجسته ی تربیت شدگان اسلام و مکتب امام خمینی می داند.... ↩️ ادامه دارد... 🖊 حمیدرضا 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
📌 بسیار مهم 🖋 اگر شیعیان ما در راه وفای به عهدی که بر دوش دارند، میشدند، هرگز برکت ملاقات با ما، از آنها به تأخیر نمی‌افتاد و سعادت دیدار ما به سرعت نصیب آنها میگشت. "نامه‌ی امام زمان عج به شیخ مفید" ▫️حاج قاسم، همه‌ی جهان منتقم تو خواهند بود... این جمله دل را می‌لرزاند مگر میشود منتقم موعود باشی و همه‌ی جهان برایت سوگوار نشوند... ▪️بغض و کینه این روزها در گلوهایمان رسوب کرده... دل شکسته ایم و از زخمی که بر جانِمان زدند... ▫️قرار و عهدمان این بود که باشیم و نه ... حالا حاج قاسم سلیمانی خود را به اثبات تمام دنیا رساند... ▪️این حزن و اشک بر چشم‌ها عادی نیست. این تجلّی حُزن صاحب‌الزمان در شهادت حاج قاسم سلیمانیست... مگر میشود سرباز برود و فرمانده محزون نباشد؟ ▫️بیایید یکبار دیگر پیام حضرت مهدی به شیخ مفید را بخوانیم با بغض چشم، دلی شکسته و نفسی خسته... ▪️اگر شیعیان ما بودند سعادت دیدار ما به سرعت نصیبشان میشد... ▫️آآآآآآآآه ، حال که این خون، همه ی مردم را کرده، حیف است برای ظهور منتقم موعود نکنیم و این فرصت را از دست بدهیم... 🔺این جمعیت و این دل‌های شکسته جغرافیای را به چالش کشیده اند... 🔹 حالا یکی از بهترین اعمال برای ادامه راه حاج قاسم آگاه نمودنِ همه‌ی مردم جهت دعا برای تعجیل فرج در این شب و روزها و آماده نگهداشتن خود برای سربازی در رکاب امام زمان عج است... ▪️این بغض و اشک ها اگر شود، شاید خدا ادامه ی غیبت را بر ما ببخشد... 👌 لطفا تا میتوانید در تمام گروه ها و کانال ها و شبکه‌های مجازی مختلف و به دوستان، آشنایان و... مردم را دعوت به دعای فراوان برای ظهور کنید و این پیام را ارسال نمایید و دهید.
۴۴ عاشق بود و چون قبل ازدواجمان کوه نورد بود، جاهای بکر و دست نخورده ای را می شناخت. توی راه بودیم. ایوب تپه ای را نشان کرد و ماشین را از سر بالایی تند آن بالا برد. بالای تپه پر بود از گل های ریز رنگی. ایوب گفت: “حالا که اول بهار است، باید اردیبهشت بیایید، بببنید اینجا چه بهشتی می شود.” در ماشین را باز کردیم که عکس بگیریم. باد پیچید توی ماشین به زور پیاده شدیم و ژست گرفتیم. ایوب دوربین را بین سنگ ها جا داد و دوید بینمان. بالای تپه جان می داد برای چای دارچینی و سیب زمینی زغالی که ایوب استاد درست کردنشان بود. ولی کم مانده بود باد ماشین را بلند کند. رفتیم سمت کلیسای جلفا هرچه به مرز نزدیک تر می شدیم، تعداد سرباز های بالای برجک ها و کنار سیم خاردارها بیشتر می شد. ایوب از توی آیینه بچه ها را نگاه کرد، کنار هم روی صندلی عقب خوابشان برده بود. گفت: “شهلا فکرش را بکن یک روز محمد حسین و محمد حسن هم می شوند، میایند همچین جایی. بعد من و تو باید مدام به آن ها سر بزنیم و برایشان وسایل بیاوریم. بچه ها را توی لباس خاکی تصور کردم. حواسم نبود چند لحظه است که ایوب ساکت شده، نگاهش کردم. اشک از گوشه ی چشمانش چکید پایین نگاهم کرد: “نه شهلا…می دانم تمام این زحمت ها گردن خودت است…من آن وقت دیگر نیستم.” آن روزها حال و روز خوشی نداشتیم. خانم برادر ایوب تازه فوت کرده بود و محسن، خواهر زاده ام، داشت با سرطان دست و پنجه نرم می کرد. فقط پنج سالش بود، ایوب طاقت زجر کشیدنش را نداشت. بعد از نماز هایش از خدا می خواست هر چه درد و رنج محسن است به او بدهد. تنها آمدم تهران تا کنار خواهرم باشم. چند وقت بعد محسن از دنیا رفت. ایوب گفت: “من هم تا چهل روز بیشتر پیش شما نیستم” بعد از فوت محسن، ایوب برای روزنامه مقاله انتقادی نوشت، درباره کمبود امکانات دارویی و پزشکی اسمش را گذاشته بود: “آقای وزیر…..محسن مرد….” مقاله اش با کلی سانسور در روزنامه چاپ شد. ایوب عصبانی شد. گفت دیگر برای این روزنامه مقاله نمی نویسد. از تبریز تلفن کرد: “شهلا…حالم خیلی بد است، تب شدید دارم.” هول کردم: “دکتر رفتی؟” _ آره، می گوید توی خونم عفونت است. می دانی درد پایم برای چی بود؟ گیج شدم، ارتباط تب و عفونت و درد پا را نمی فهمیدم. _ آن ترکش کوچکی که از پایم رد شده بود، آلوده بوده، حالا جایش یک تومور توی پایم درست شده. گفت می خواهد همانجا به دکتر اجازه دهد تا غده را دربیاورد. گفتم: “توی تبریز نه، بیا تهران.” با ناله گفت: “پدرم را درآورده، دیگر…طاقت… ندارم.” التماسش کردم: “همه برای دوا و دکتر می آیند تهران، آن وقت تو از تهران رفتی جای دیگر؟ تو را به خدا بیا تهران.” این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌷حکایت انقلاب امام خامنه ای از قدرت 👇 رهبر انقلاب خم می‌شوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی می‌گویند: این آقای حاج قاسم هم از آنهایی‌ست که می‌کند ان‌شاء‌الله. ☀️ اتفاقی عجیبی که در جریان دیدار با خانواده پور به وقوع پیوست👈 داماد بزرگ خانواده، جواد روح‌اللهی، که میان‌دار این ضیافت باشکوه شده، از طرف خانواده شهید از رهبر انقلاب درخواستی می‌کند: حاج آقا یک خواسته هم از شما داریم. می‌خواستیم یک قولی از شما بگیریم که ان‌شاء‌الله فردای قیامت همه ما را که اینجا هستیم شفاعت کنید... آیت‌الله خامنه‌ای می‌گویند: ما چه‌کاره‌ایم که شما را شفاعت کنیم؟ و بعد با اشاره به پدر و مادر شهید می‌گویند: این خانم باید من و شما را شفاعت کند. این آقا و این خانم... داماد خانواده می‌پرد وسط حرف رهبر انقلاب و می‌گوید: نه حاج‌آقا! قول بدهید! امشب باید به ما قول بدهید! قول چه؟ آدم قول چیزی را که ندارد، نمی‌دهد که! داماد پافشاری می‌کند: آقا! ما قول می‌خواهیم! رهبر انقلاب با جدیت و قدری تحکم می‌گویند: این را شما گوش کن! این را از من بشنو! اولین کسانی که در این مجموعه ما، به حسب قاعده، حق شفاعت دارند، این شهید‌ها هستند و امثال این شهیدها. دوم، پدر و مادر شهدا هستند، این آقا و این خانم؛ و شما‌ها هستید. اگر نوبت شفاعت به آدم‌ها برسد -که در ردیف شما نیستند- آن‌وقت به کسان زیادی ممکن است برسد؛ که ممکن است ما جزو آن‌ها باشیم، ممکن است نباشیم. ما به این است و آرزویمان به این است مشمول شفاعت خوبانی از قبیل: این و امثال این‌ها باشیم. بعد رهبر انقلاب خم می‌شوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی می‌گویند: این آقای حاج قاسم هم از آنهایی‌ست که شفاعت می‌کند ان‌شاء‌الله. ☀️حاج قاسم سلیمانی سر پایین می‌اندازد و با دو دست صورتش را می‌پوشاند. معلوم است اصلاً انتظار چنین تعریفی را از رهبر انقلاب نداشته! داماد خانواده، خمیر را سریع به تنور داغ می‌چسباند: پس ما حتماً از حاج قاسم قول شفاعت می‌گیریم! - بله! از ایشان قول بگیرید، به شرطی که زیر قولشان نزنند! همه می‌خندند، همه به جز سردار سلیمانی که خجالت‌زده سر به زیر انداخته. چون امکانات ایشان، امکانات قول دادن و شفاعت کردنشان، الان خیلی خوب است. اگر همین را بتوانند نگه بدارند، مثل همین چهل، پنجاه سالی که نگه داشته‌اند؛ خیلی خوب است. داماد خانواده از سردار محبوب‌القلوبِ شهرشان می‌گوید: ما کوچک سردار بوده و هستیم؛ همیشه هم افتخارمان این بوده که در خدمت شان بوده‌ایم. ☀️رهبر انقلاب از هنر حاج قاسم در حفظ تقوا و روحیه مجاهدت می‌گویند: این هم یک هنری‌ست که ایشان دارند. بعضی‌ها اشتباه می‌کنند؛ خیال می‌کنند وقتی که اوضاع از حالت جنگ و بحرانی خارج شد، و وقت سازندگی شد، و وقت نمی‌دانم پیشرفت و توسعه شد؛ آن‌وقت دیگر آدم باید خودش را رها کند؛ در حالی که نه؛ تقوا را گفته‌اند که از اول تا آخر نگه دارید. زادِ تقوا برای آخرت است. باید نگهش دارید تا آخرت بماند. بعضی‌ها خیال می‌کنند که در دوره پیشرفته و سازندگی و توسعه و نمی‌دانم فلان و فلان، دیگر باید آن قید و بند‌هایی که اول کار داشت را رها کنند. نفهمیدند که هر آنی که عوض می‌شود، تکلیف‌ها عوض می‌شود، نوع مجاهدت عوض می‌شود؛ اما روحیه مجاهدتی که آن روز بوده، آن نباید عوض بشود. روحیه مجاهدت اگر عوض شد، آدم می‌شود مثل آدم‌هایی که وقتی جنگ بود، در خانه‌های شان پای تلویزیون نشسته بودند فیلم خارجی تماشا می‌کردند. لحظاتی سکوت می‌شود و جمعیت حاضر به فکر می‌روند. ☀️جواد روح‌اللهی [داماد خانواده] می‌گوید: بعد از آن دیدار، حاج قاسم سلیمانی را ندیدم تا چند ماه بعدش که ماه رمضان شد. حاج قاسم هر سال ماه رمضان، یک روز به بچه‌های جبهه و جنگ، افطاری می‌دهد. آن‌سال وقتی برای افطاری رفتم خانه‌شان، همان جلویِ در از حاجی قول شفاعت خواستم. حاجی کتمان کرد و می‌خواست دست به سرم کند، که گفتم: حاجی! والله اگر قول ندهی، داد میزنم و به همه مهمان‌ها می‌گویم آقا درباره تو چه گفتند؟ حاج قاسم که دید اگر قول ندهد، اوضاع ناجور میشود؛ گفت: باشد، قول میدهم؛ فقط صدایش را در نیاور... کتاب من قاسم سلیمانی هستم ، ناصر کاوه هدیه نثار همه شهدا صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 راز حضور کبوتر 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 آفتاب، سنگين و داغ به زمين مي ريخت. بچه ها در گرمايي طاقت سوز، به دنبال بقاياي پيكر بودند. از صبح علي الطلوع كار را شروع كرده بودند. نزديكي هاي غروب بود كه بچه ها خواستند قدري استراحت كنند. راننده ي بيل مكانيكي كه زحمت كشي بود بنام «بهزاد گيج لو» چنگك بيل را به زمين زد و از دستگاه پياده شد. بچه ها روي نشسته و مشغول استراحت و نوشيدن آب شدند. در شديد كه هاي آدم را به ستوه مي آورد، ناگهان متوجه شديم كه سپيد و زيبا، بال و پر زنان آمد و روي چنگك بيل نشست و شروع كرد به نوك زدن به بيل!! بچه ها ابتدا مسأله را جدي نگرفتند، ولي چون كبوتر هي به بيل نوك مي زد و ما را نگاه مي كرد، اين صحنه براي بچه ها قابل تأمل شد. يكي از رفقا كلمن را پر از آب كرد و در كنار خودمان روي خاكريز قرار داد. اندكي بعد كبوتر از روي بيل بلند شد و خود را به كنار ظرف آب رساند. لحظاتي به درون كلمن نگاه كرد و دوباره به ما خيره شد. بدون اين كه ترسي داشته باشد، مجدداً پريد و روي چنگك بيل نشست و باز شروع به نوك زدن كرد...! دقايقي بعد از روي بيل پر كشيد و در امتداد غروب آفتاب گم شد! منظره ي عجيبي بود. همه مات و مبهوت شده بودند. هركس چيزي مي گفت در اين ميان «آقا مرتضي» رو به بچه ها كرد و گفت: «بابا، به حكمتي در كار اين كبوتر بود...!» ساير بچه ها هم همين نظر را دادند و در حالي كه هم چنان در مورد اين كبوتر حرف هاي تازه اي بين بچه ها رد و بدل مي شد، شروع به كار كرديم. جست وجو را در همان نقطه اي كه كبوتر نوك مي زد ادامه داديم. با اولين بيلي كه به زمين خورد، سر يك شهيد با يك كلاه آهني بيرون آمد. در حالي كه موهاي سر شهيد به روي جمجمه باقي بود و سربند «يا زيارت يا شهادت» نيز روي پيشاني شهيد به چشم مي خورد! ما با بيل دستي بقيه ي خاك ها را كنار زديم. پيكر تكيده ي شهيد در حالي كه از كتف به پايين سالم به نظر مي رسيد از زير نمايان شد. بچه ها با كشف پيكر گلگون اين غريب، پرده از راز حكمت آميز آن كبوتر سفيد برداشتند. راوي : شهيد حاج علي محمودوند https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔸مادر بزرگوار نقل می‌کند: روزی برای تمیز کردن اتاق محمدابراهیم به داخل اتاقش رفتم. بسیار خوشی به مشامم رسید احساس کردم نور خاصی در اتاق هست؛ محمد بسیار خوشحال بود و حال خاصی داشت.. 🌱به او گفتم: مادر، چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟ گفت: «چیزی نیست» خیلی اصرار کردم ولی چیزی نمی‌گفت، پس از کلی خواهش، گفت: به شرطی می‌گویم که تا زمانی که من زنده‌ام به کسی نگویید!!.. 🌸من قول دادم و محمدابراهیم گفت: «همین الان (عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم.* اول خوشحالم که سعادت دیدار مولایم نصیبم شد، دوم اینکه آقا مرا به عنوان اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را در راه خدا نوید دادند و من در و خط مقدم همچنین صحنه‌هایی را دیده‌ام♥️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
⚫️بارها و بارها این را بخوانیم ▪️ خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ و آخرین اسیری که آزاد شد. وقتی بازگشت از او : این همه انفرادی را چگونه گذراندی؟ و او گفت: ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول های بود و با کسی ارتباط نداشت، ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️ را کامل کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز خوانده بود. ▪️ می گفت: از هیجده سال ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "" هم صحبت میشدم! ▫️بهترین که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ آفتاب را داشتم... ▫️سالروز ▪️ روح بلندش صلوات ❖═▩ஜ••🖤🤍🖤••ஜ▩═❖