eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.9هزار ویدیو
616 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
2_1152921504618433331.mp3
3.29M
شور احساسی 🌷به فدای شور و شین شهدا 🌷اسم رمز شهدا 🎤 محمدحسین حدادیان https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
صدایت زده اند دست دوستے دراز کرده‌اند به سویت... همراهے با سخت نیست.. یا علے ڪه بگویـے خودشان دستت را میگیرند‌‌ تردیـد نڪن... دستت را در دست ابراهیم بگذار تا پرواز کنی🕊🕊🕊 بـــرادر شــهیدم ... 🌷🕊 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از توصیف راه هدایت و متحول شدن با عنایت شهدا حاج حسین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از روایتی از دلاوری شهدای در دفاع از عمه سادات https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔰 دیدار باخانواده های 🌟بعد از پنجاه شصت روز تازه از راه رسیده بود و با خود لبخند همیشگی و بوی خاکریز را آورده بود. بچه ها را در آغوش گرفت و گونه هایشان را بوسید. زود صبحانه را آماده کردم. تند تند لقمه هایش را خورد و بلند شد. می دانستم می خواهد به کجا برود گفتم:" بعد از این همه مدت نیامده می خواهی بروی؟ لااقل چند ساعتی پیش بچه ها بمان. اگر بدانی چقدر دلشان برای تو تنگ شده... با لحن ملایمی گفت: (س)را الگوی خودت قرار بده. مگر نمی دانی که بچه های چشم انتظار همرزمان پدرشان هستند تا به آنها سر بزنند و حالشان را بپرسند". کار همیشگی اش بود نمی توانست توی خانه دوام بیاورد. باید می رفت و به خانواده تک تک شهدا و همرزمانش سر می زد. شهید 🕊🌹 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5839378406826836544.mp3
6.19M
🍃توی خط اگه باشم خط به خط پاک میکنم🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
صدایی نظرم را جلب کرد ، برگشتم ، با خنده گفت " برادر ، یک عکس از ما بگیر " گفتم : "شرمنده ، تعداد کمی فیلم برایم مانده ، دنبال سوژه ام" گفت : "حتما باید شهید یا زخمی بشیم تا سوژه پیدا کنی ؟" با شرمندگی گفتم : "نه برادر این چه حرفیست ؛ من در خدمتم." نشست، اش را به سر بست و با زدن عطر " تی رز " به خودش ، صدای خنده بچه ها بلند شد . عکس که گرفتم کلی تشکر کرد ... هنوز چند قدم از او جدا نشده بودم که ای کنارمان خورد . با عجله برگشتم او را ببینم . به خیل پیوسته بود ... عکاس : سید مسعود شجاعی طباطبایی عملیات کربلای یک _ منطقه مهران https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اینگـــونه بـــودند... نقل خاطره ای زیبا از 🔰شب قبل از محرم، «مهدی سامع» تا بعد از نیمه ی شب به شناسایی رفته بود و دیر وقت خسته و كوفته برگشته، خوابیده بود. 🔰بچه‌ها كه برای بیدار شده بودند او را بیدار نكردند، چون خسته بود و شب بعد هم باید در عملیات شركت می‌كرد. 🔰صبح برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت:‌ «مگر سفارش نكرده بودم مرا برای نماز بیدار كنید؟» وقتی دلیلش را گفتند، آه سردی كشیده و گفت:‌ «افسوس، شب آخر عمرم نماز شبم قضا شد.» 🔰فردا شب؛ سامع به خیل شهیدان «عملیات محرم» پیوست. 📚 نماز شب شهیدان؛ محمد محمدی؛ نشر دارخوئین؛ ص 11 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
: را فراموش نڪنيم، شهدا زنده‌اند هر چه خواستہ ام، از شهدا و (ع) گرفتہ ام شما هم هر چه ميخواهيد، از شهدا بخواهيد. 🌷 🕊🌸سلام صبحتون شهدایی 🕊🌸 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خیلی قشنگه بخونید حتما😍😢❤️ 🌷شهید مصطفی ردانی پور🌷 عقدکنان مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یک مرتبه صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید،نگاه همه ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند. "برای شادی روح آقا داماد صلوات!" صدای خنده و صلوات قاطی شد و در فضای کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!" مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد. "صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!" مهمانها هرچه سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت. "در راه بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!" و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه شلوار نظامی اش را پوشیده و پیراهن ساده ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود. بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، بچه های جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالامجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می چرخاندند. حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا عقدکنان رفیقمان است." ناصر در حالیکه با عجله کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! آنگاه پارچ آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش معتقد بود که زیباست! شروع به خواندن کرد: شمع و چراغ روشن کنید بسیجی ها رو خبر کنید امشب شبیخون داریم... ببخشید امشب عروسی داریم... و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند : خمپاره بریزید سرشون امشب عروسی داریم... احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟ ... سحرگاه در آستانه اذان صبح ، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد.یقین داشت که مصطفی در آن موقع در سجاده ی در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است. مصطفی آرام در را گشود و با چهره ی حیرت زده ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! فدایتان شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم. یکمرتبه مصطفی روی زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند. _ کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو. _ چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان (س) و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح ... و اینک معلوم شد که منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان (عج) واقع گشته است. شادی ارواح طیبه خصوصا شهید پور https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از از کاباره تا خدا؛ که تو کاباره کار میکرد 🎙استاد رائفی پور https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-دلگيرکه شدۍ از زمانه تعطیل کن زندگۍرا برس به داد ِدلَت...‌‌ -حرم اگرنیافتۍ هستند گلزارشان میشودمأمنۍ براۍ دلت برو گلزار وقبرگمنامی که نمیدانی ازکدامین دیاراینجا ارمیده است اینجاست، زندگی اینجاست، اینجاست.... چه صفایی داره لحظاتی باشهدابودن التماس دعا بفرستیم صلواتی، دسته گلی ازمعنویت نثار روح مطهرشان وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از روایتگری طوفانی مرحوم حاج عبدالله ضابط رحمت الله علیه در https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🕊🌹شهادت راز جشن تولد خاص محمدمهدی دُر گرانی است که به هرکس ندهندش»، برای همین است که «محمدمهدی» به مادرش می‌گفت که «شهادت خیلی زیباتر از داماد شدن است»؛ چراکه «محمدمهدی رضوان» دلش دیگر در این دنیا نبود و این دُرّ گران‌بها را به همه زرق و برق دنیا ترجیح داده بود و می‌خواست در «رضوان» خدا، در کنار دیگر «عند ربهم یرزقون» باشد. «محمدمهدی رضوان» یک بسیجی ۱۹ ساله بود که در محله «هرندی» تهران، وقتی در حال گشت عملیاتی برای تأمین امنیت آن منطقه بود، توسط اراذل و اوباش به‌طور ناجوا‌نمردانه‌ای به شهادت رسید. آن‌گونه که می‌گویند، ظاهراً جسم سختی بر سر او زدند و «محمدمهدی» از روی موتور سیکلت بر زمین افتاد؛ چقدر نحوه شهادتش آشناست؛ نمی‌دانم، شاید خودش هم آن موقع که داشت بر زمین می‌خورد، «یااباالفضل (ع)» گفتمحمدمهدی» با عطر و بوی امام زمان (عج) پرکشید؛ چراکه ساعاتی قبل از شهادتش، زائر بود؛ نمی‌دانم که آن‌روز از خود چه خواسته بود؟ به‌هرحال دل تو دلش نبود و می‌خواست زودتر به تهران برسد و وقتی به تهران رسید، حتی با پدرش نیز خداحافظی نکرد و لباس شهادت بر تن کرد و رفت. تولد ۲۰ سالگی‌اش، آن‌هم با یک جشن تولد خاص! خودش خواسته بود تا جشن تولد ۲۰ سالگی‌اش خاص باشد و همین‌گونه هم شد؛ جشن تولدی خاص که رنگ و بوی شهدایی گرفت.خانواده و دوستان «محمدمهدی» در گلزار شهدای تهران برای او جشن تولد خاص گرفتند، مادرش دلیل «خاص» بودن جشن تولد ۲۰ سالگی فرزند شهید خود را این‌گونه تشریح کرد: «محمدمحدی» در تولد ۱۹ سالگی‌اش به من گفت که «مادر! سال دیگه تولد ۲۰ سالگی منه، یک تولد خاص! شما باید برای من یک تولد خاص بگیرید»؛ اما من حرف فرزند خود را نفهمیدم!. گفت «سال دیگه تولد من یک تولد خیلی قشنگی می‌شه؛ می‌خوام همه را دعوت کنم»، من فکر کردم که می‌خواهد همه رفقای خود را دعوت کند؛ گفتم «باشه مادر جان! سال دیگه برایت جشن تولد می‌گیرم و همه رفقایت را دعوت کن»، آن‌موقع نفهمیدم که منظور فرزندم چه بود؛ اما وقتی امسال مشغول تدارک جشن تولد او شدم، دیدم که جشن تولد ۲۰ سالگی محمدمهدی خیلی خاص بود!». شهیدمدافع امنیت🕊🌹 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از حاج حسین یکتا - روایتگری (شهدا امامزاده های عشق) (ع) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به شهدای عزیز همخوانی دسته جمعی با مهدی رسولی با هوش مصنوعی یه عده پای حق که میرسه فراری و یه عده پای حق که میرسه فدایی ان https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از نوجوان آرپیجی زن در والفجر ٨ حاج حسین یکتا (ع) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از داستان ...دورکعت نماز برای روکم کنی بچه بسیجی ها (ع) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
زیارت اربعین، آرزوی شهدا.mp3
7.04M
🏴 زیارت اربعین، آرزوی شهدا اثر خون شهدا در جلب توجه ها به زیارت اربعین حاج حسین یکتا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─