حمزه_شهدای_مدافع_حرم
🔹🔹🔹🔹
🔰از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم‼️😳
گفـتم :با چه خـاطرجمعے چنین حرفی میزنے⁉️
گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم.
🔰میگفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم #حضـرت_عـباس (ع) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود.
با قمر بنیهاشم (ع) #عهـد کردم. از او که اولین #مدافع_حرم حضرت زینب (س) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم. مردد بودم اینجا بمانم یا به #سوریه بروم. عاجزانه خواستم.
در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما #الهامی به من شـد که #دعوت شدم و آقا مرا پذیرفــت. 😇
🔰 *تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد*
🏴
#شهیدمدافع_حرم_حمیدقاسم_پـور*
#شهداےفارس.
هدیه به شهید صلوات
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#زندگی_عاشقـانه به سبـک شهــدا
🔸بعد از عقد با هم #عهد ڪردیم همیشه #نماز هایمان را اول وقت بخوانیم. وقتے با هم بودیم ڪه به #جماعت نماز میخواندیم. وقتے هم از هم دور بودیم، تماس میگرفتیم و نماز اول وقت را به هم یادآورے میڪردیم.
🔸اگر هم بیرون بودیم، در هر مسیرے ڪه صداے #اذان بلند میشد، ماشین را نگه داشته و در مسجد نمازمان را مے خواندیم و بعد میرفتیم. من اڪثرا به همین دلیل از قبل #وضو میگرفتم و همین را همیشه #دوست داشتند و به شوخے به #مادرشان مے گفتند: خانم من دائمالوضوست!
🌷راوے: همسر شهید
#وحید_فرهنگےوالا
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اینجا #شهدا #حاجت می دهند :
برداشت اول :
آنقدر توبه کرده بودم و توبه شکسته بودم که دیگر شمارش از دستم در رفته بود . دیگر روی توبه کردن نداشتم.دنبال یک واسطه بودم تا این بار ریش او را پیش #خدا گرو بگزارم و پشت هیبت او قایم شوم. #عهد بستم اگر دیگر برای این توبه ، توبه شکستنی در کار نباشد هر پنج شنبه ها بروم پابوستان.و آرامگاه ابدیشان را عطرآگین به #عطر #گلاب کنم.
غروب کلاس اخلاق که تمام شد پای پیاده عازم #مزار شهدا شدم ، آسمان هنگامه کرده بود و #باران به شدت می بارید . نم نم دستان خدا زحمت پر کردن دبه های آب را کشیده بود و من فقط با اشک های آسمان مزارشان را نوازش می کردم. چند ساعتی گذشت ، آسمان در دل ظلمت شب فرو رفته بود . هنگام وداع رسیده بود،به آخرین مزار که رسیدم احساس کردم برق از تنم رد شد با دیدن نام شهید #سردار شهید سعید قهاری..شهیدی که به تازگی از طریق وبلاگ فرزندشان با ایشان آشنا شده بودم. حس فرزندی عجیبی نسبت به ایشان پیدا کردم و زبانم باز شد به خواستن حاجت از ایشان...
هفته ی بعد هم آسمان سر به دامن زمین گذاشته و های های #اشکش دامن زمین را شسته بود و این بار هم هیچ کس در گلزار نبود.این خلوتگاه #عاشقانه زیباتر از همیشه شده بود . تا یک ماه من بودم و اشک های آسمان خلوت ، تنها کنج غروب...
برداشت دوم:
صدای موبایل خواب شیرین بعدازظهرم را ربود."عبدالوهاب"بود که از"سردشت" تماس گرفته بود:
- " الو سلام . یه زحمتی داشتم برات ؛ مدارک یکی از دوستام توی یکی از تعمیرگاه ها جامونده میشه براش بفرستی "بانه".
- باشه چشم ، چه زحمتی فردا می فرستم ، خداحافظ.
با هزاران جان کندن آدرس را پیدا کردم. مدارک را گرفتم و قدم زنان به راه افتادم که دیدن منظره ای مرا میخکوب کرد.سنگ تراش داشت سنگ ها را جابجا می کرد که سنگ مزاری نگاهم را به دنبال خود کشید..... " شهید سعید قهاری سعید".
آری این سنگ نبشته ی جدید بابای معنویم بود.. شهدا دوباره مرا شرمنده ی محبت و توجه شان کرده بودند و نوایشان مرا می طلبید.
آن سوی خیابان #گلزار شهدا بود . باز خلوتگه راز و نیاز ، تنهایی و اشک های آسمان.. فاتحه ای خواندم و #اشک هایم عرض شرمندگی ام را به بابا رساندند و من در دل ازشهید تشکر کردم بابت #اجابت #حاجت و حفظ آبرویم.
لبخند رازآلود شهید و چشمان نافذش در توی عکس گره خورده بود به من و مزار و باران.
برای شادی روحش #صلوات
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
این رسم ما نبود که ز باران جدا شویم .
این #عهد ما نبود که در انتهای راه . ما بین کوچه ها تک و تنها رها شویم💕 آن روزها که شوق #شهادت به سینه بود. توفیقمان نبود که شبیه شما شویم
رفتید تا همچو پرستو رها🕊 شوید.
تا همنشین و هم نفس آل عبا شوید .
رفتید خوش به حال شما یادمان کنید . شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم😔
#التماس دعا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─