eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
652 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
حمزه_شهدای_مدافع_حرم 🔹🔹🔹🔹 🔰از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم‼️😳 گفـتم :با چه خـاطرجمعے چنین حرفی می‌زنے⁉️ گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم. 🔰می‌گفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم (ع) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود. با قمر بنی‌هاشم (ع) کردم. از او که اولین حضرت زینب (س) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم. مردد بودم اینجا بمانم یا به بروم. عاجزانه خواستم. در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما به من شـد که شدم و آقا مرا پذیرفــت. 😇 🔰 *تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد* 🏴 * . هدیه به شهید صلوات https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به سبـک شهــدا 🔸بعد از عقد با هم ڪردیم همیشه هایمان را اول وقت بخوانیم. وقتے با هم بودیم ڪه به نماز می‌خواندیم. وقتے هم از هم دور بودیم، تماس میگرفتیم و نماز اول وقت را به هم یادآورے میڪردیم. 🔸اگر هم بیرون بودیم، در هر مسیرے ڪه صداے بلند میشد، ماشین را نگه داشته و در مسجد نمازمان را مے خواندیم و بعد می‌رفتیم. من اڪثرا به همین دلیل از قبل میگرفتم و همین را همیشه داشتند و به شوخے به مے گفتند: خانم من دائم‌الوضوست! 🌷راوے: همسر شهید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اینجا می دهند : برداشت اول : آنقدر توبه کرده بودم و توبه شکسته بودم که دیگر شمارش از دستم در رفته بود . دیگر روی توبه کردن نداشتم.دنبال یک واسطه بودم تا این بار ریش او را پیش گرو بگزارم و پشت هیبت او قایم شوم. بستم اگر دیگر برای این توبه ، توبه شکستنی در کار نباشد هر پنج شنبه ها بروم پابوستان.و آرامگاه ابدیشان را عطرآگین به کنم. غروب کلاس اخلاق که تمام شد پای پیاده عازم شهدا شدم ، آسمان هنگامه کرده بود و به شدت می بارید . نم نم دستان خدا زحمت پر کردن دبه های آب را کشیده بود و من فقط با اشک های آسمان مزارشان را نوازش می کردم. چند ساعتی گذشت ، آسمان در دل ظلمت شب فرو رفته بود . هنگام وداع رسیده بود،به آخرین مزار که رسیدم احساس کردم برق از تنم رد شد با دیدن نام شهید شهید سعید قهاری..شهیدی که به تازگی از طریق وبلاگ فرزندشان با ایشان آشنا شده بودم. حس فرزندی عجیبی نسبت به ایشان پیدا کردم و زبانم باز شد به خواستن حاجت از ایشان... هفته ی بعد هم آسمان سر به دامن زمین گذاشته و های های دامن زمین را شسته بود و این بار هم هیچ کس در گلزار نبود.این خلوتگاه زیباتر از همیشه شده بود . تا یک ماه من بودم و اشک های آسمان خلوت ، تنها کنج غروب... برداشت دوم: صدای موبایل خواب شیرین بعدازظهرم را ربود."عبدالوهاب"بود که از"سردشت" تماس گرفته بود: - " الو سلام . یه زحمتی داشتم برات ؛ مدارک یکی از دوستام توی یکی از تعمیرگاه ها جامونده میشه براش بفرستی "بانه". - باشه چشم ، چه زحمتی فردا می فرستم ، خداحافظ. با هزاران جان کندن آدرس را پیدا کردم. مدارک را گرفتم و قدم زنان به راه افتادم که دیدن منظره ای مرا میخکوب کرد.سنگ تراش داشت سنگ ها را جابجا می کرد که سنگ مزاری نگاهم را به دنبال خود کشید..... " شهید سعید قهاری سعید". آری این سنگ نبشته ی جدید بابای معنویم بود.. شهدا دوباره مرا شرمنده ی محبت و توجه شان کرده بودند و نوایشان مرا می طلبید. آن سوی خیابان شهدا بود . باز خلوتگه راز و نیاز ، تنهایی و اشک های آسمان.. فاتحه ای خواندم و هایم عرض شرمندگی ام را به بابا رساندند و من در دل ازشهید تشکر کردم بابت و حفظ آبرویم. لبخند رازآلود شهید و چشمان نافذش در توی عکس گره خورده بود به من و مزار و باران. برای شادی روحش https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
این رسم ما نبود که ز باران جدا شویم . این ما نبود که در انتهای راه . ما بین کوچه ها تک و تنها رها شویم💕 آن روزها که شوق به سینه بود. توفیقمان نبود که شبیه شما شویم رفتید تا همچو پرستو رها🕊 شوید. تا همنشین و هم نفس آل عبا شوید . رفتید خوش به حال شما یادمان کنید . شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم😔 دعا وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─