بسم رب العشق
#قسمت_هفتادوپنجم-
😍 #علمدارعشق😍#
ماشین روشن کردم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردم
آویز توماشین عکس مرتضی بود
دستمو بردم سمت عکس گفتم
مرتضی دلم برات یه ذره شده 😢😢
نکنه خیلی عاشق حرم بشی بپری
مرتضی میدونم آره زهرا خواهرت
مائده سادات عروس برادرم شریطشون خیلی سخترازمن هستش
اما مرتضی همه نمیتونم بشن حضرت زینب
یک دفعه صدات تو ماشین میپیچه
ساداتم
مثل حضرت زینب چیه؟
بوی خانم حضرت زینب که میشه گرفت ؟
روزای سختی در پیش داری
بعد بوی حضرت زینب بگیر
یهو زدم رو ترمز
خوب بود کمربند بستم و اگرنه صددرصد سرم میشکست
زدم زیر گریه
یا حضرت زینب خود ذره ای از صبرت بهم بده
رسیدم خونه مرتضی اینا
-سلام مامان
زهرا کجاست؟
&سلام عزیز مادر
زهرا گفت این در و دیوار بهش فشار میاره
رفت خونه خودش
-مامان اگه اجازه میدید من یه سر برم به زن و بچه سیدهادی بزنم
&برو عزیزمادر
نرگس سادات
-بله مامان
تو واقعا راضی هستی که شوهرت رفته دفاع از دختر أمیرالمومنین؟
-آره مامان با عمق جان راضیم
الان برای سرانجام این اعزام راضیم به راضی خدا
من برم
وارد کوچه سیدهادی اینا شدم
سیدهادی برادرزاده ام ۴سال از منو نرجس سادات بزرگتره
چندروزی قبل از اعزامش دخترش دنیا آمد
اسمش گذاشت زینب سادات
اما رفت سوریه
دنیا اومدن زینب پاگیرش نکرد
همونطور که بی تابی من مرتضی زمین گیر نکرد
زنگ زدم
مائده در باز کرد
**سلام عمه جان خوبید؟
خوش اومدید ؟
-ممنون عزیز عمه تو خوبی ؟
سادات کوچلو خوبه؟
وارد خونه شدیم
*اونم خوبه
خوابیده بچم
-مائده جان عزیزم کم کسری ندارید که در نبود هادی 😔😔
*نه عمه از اول عقدمون تا الان هرماه یه مبلغی میرختیم به صاحب مشترکمون
الان اون حساب است
-خب خداشکر
*عمه میخام از طرف بسیج محلات بهم یه پروژه پیشنهاد شده
اگه شما و زهرا هم میخاید اسمتون بدم
-چه پروژه ای عزیز عمه
*پروژه مصاحبه مدافعین خرم
- یعنی چی؟
*لیست رزمندها و جانبازان میدن باهشون مصاحبه میکنیم
سپاه نمیخاد مثل دوران بعد از جنگ تحملی میشه
تازه بعداز ۳۰سال یاد جمع آوری خاطرات جبهه و جنگ افتادن
و متاسفانه عده ای زیادی از رزمنده ها و جانبازان شهید شدن
و اینکه میخان از خانواده شهدا DNA بگیرن
برای شهدای گمنام مدافع حرم
حالا اگه میخاید اسم شماها بدم
-آره عزیزم بده
همین حین صدای گریه زینب سادات بلندشد
مادرش رفت سمت اتاق خواب
دخمل مامان
عشق مامان
چرا گریه میکنی ؟
بیا بریم ببین مهمون داریم
زینب گرفتم بغلم
سلام خانم گل
وای مائده چقدر شبیه هادی شده
یه نیم ساعتی دیگه هم نشستم
خب مائده جان من برم عزیزم
*عمه ناهار پیش ما باشید
-نه عزیزم برم یه سرم خونه خودمون
دلم برای آقاجون تنگ شده
نویسنده : بانو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید
بسم رب العشق
#قسمت_هفتادوپنجم-
😍 #علمدارعشق😍#
ماشین روشن کردم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردم
آویز توماشین عکس مرتضی بود
دستمو بردم سمت عکس گفتم
مرتضی دلم برات یه ذره شده 😢😢
نکنه خیلی عاشق حرم بشی بپری
مرتضی میدونم آره زهرا خواهرت
مائده سادات عروس برادرم شریطشون خیلی سخترازمن هستش
اما مرتضی همه نمیتونم بشن حضرت زینب
یک دفعه صدات تو ماشین میپیچه
ساداتم
مثل حضرت زینب چیه؟
بوی خانم حضرت زینب که میشه گرفت ؟
روزای سختی در پیش داری
بعد بوی حضرت زینب بگیر
یهو زدم رو ترمز
خوب بود کمربند بستم و اگرنه صددرصد سرم میشکست
زدم زیر گریه
یا حضرت زینب خود ذره ای از صبرت بهم بده
رسیدم خونه مرتضی اینا
-سلام مامان
زهرا کجاست؟
&سلام عزیز مادر
زهرا گفت این در و دیوار بهش فشار میاره
رفت خونه خودش
-مامان اگه اجازه میدید من یه سر برم به زن و بچه سیدهادی بزنم
&برو عزیزمادر
نرگس سادات
-بله مامان
تو واقعا راضی هستی که شوهرت رفته دفاع از دختر أمیرالمومنین؟
-آره مامان با عمق جان راضیم
الان برای سرانجام این اعزام راضیم به راضی خدا
من برم
وارد کوچه سیدهادی اینا شدم
سیدهادی برادرزاده ام ۴سال از منو نرجس سادات بزرگتره
چندروزی قبل از اعزامش دخترش دنیا آمد
اسمش گذاشت زینب سادات
اما رفت سوریه
دنیا اومدن زینب پاگیرش نکرد
همونطور که بی تابی من مرتضی زمین گیر نکرد
زنگ زدم
مائده در باز کرد
**سلام عمه جان خوبید؟
خوش اومدید ؟
-ممنون عزیز عمه تو خوبی ؟
سادات کوچلو خوبه؟
وارد خونه شدیم
*اونم خوبه
خوابیده بچم
-مائده جان عزیزم کم کسری ندارید که در نبود هادی 😔😔
*نه عمه از اول عقدمون تا الان هرماه یه مبلغی میرختیم به صاحب مشترکمون
الان اون حساب است
-خب خداشکر
*عمه میخام از طرف بسیج محلات بهم یه پروژه پیشنهاد شده
اگه شما و زهرا هم میخاید اسمتون بدم
-چه پروژه ای عزیز عمه
*پروژه مصاحبه مدافعین خرم
- یعنی چی؟
*لیست رزمندها و جانبازان میدن باهشون مصاحبه میکنیم
سپاه نمیخاد مثل دوران بعد از جنگ تحملی میشه
تازه بعداز ۳۰سال یاد جمع آوری خاطرات جبهه و جنگ افتادن
و متاسفانه عده ای زیادی از رزمنده ها و جانبازان شهید شدن
و اینکه میخان از خانواده شهدا DNA بگیرن
برای شهدای گمنام مدافع حرم
حالا اگه میخاید اسم شماها بدم
-آره عزیزم بده
همین حین صدای گریه زینب سادات بلندشد
مادرش رفت سمت اتاق خواب
دخمل مامان
عشق مامان
چرا گریه میکنی ؟
بیا بریم ببین مهمون داریم
زینب گرفتم بغلم
سلام خانم گل
وای مائده چقدر شبیه هادی شده
یه نیم ساعتی دیگه هم نشستم
خب مائده جان من برم عزیزم
*عمه ناهار پیش ما باشید
-نه عزیزم برم یه سرم خونه خودمون
دلم برای آقاجون تنگ شده
#رمان_خوان
#پاتوق_رمان
#علمدارعشق❤️
🍃🌀🍃
#یاحسین
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─