بسم رب العشق
#قسمت_چهل_وپنجم -
😍 #علمــــدارعشـــــق😍#
قراره ساعت ۶ غروب مرتضی اینا بیان خونمون
یه کت و شلوار مجلسی کرم رنگ پوشیدم با یه روسری بلند سفید طلاکوب
روسریم مدل لبنانی سرم کردم
چادر سفید رنگ سرکردم اومدم تو پذیرایی
عزیزجون : مادر فدات بشه ک مثل فرشته ها شدی
ساعت ۶ بود صدای زنگ در بلند شد
آقاجون در بازکرد
سلام حاج کمیل خوش اومدی
همه نشسته بودند
عزیزجون: نرگس دخترم چای بیار
اول به حاج کمیل و خانمش گرفتم بعد مامان و بابام
زهرا
به مرتضی رسیدم
یک کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بود
حاج کمیل : حاجی اگه اجازه میدید این دوتا جوان برن
حرفاشون باهم بزنن
بابا: حاجی صاحب اختیاری
نرگس بابا
با آقامرتضی برید حیاط حرفاتون بزنید
جلوتر از مرتضی رفتم توحیاط
+چه حیاط خوشگلی دارید
- ممنونم
+ خانم موسوی اینا ادعا نیست
خودتون ۳ ترم بامن هم دانشگاهید
زندگیم فدای حضرت علی و بچه هاش
از لحاظ مالی هم خودتون میدونید که مشکلی ندارم
یه ۴۵ دقیقه حرف زدیم
وارد اتاق شدیم
مادر مرتضی : دخترم دهنمون شیرین کنیم
- هرچی آقاجونم بگه
آقاجون : مبارک باشه
حاج کمیل : حاجی محرمشون کنیم تا عقد تو محیط دانشگاه راحت باشند
آقاجون : بله
ان شاالله آزمایشهاشون انجام بدن
مبعث آقارسول الله صیغه شون کنیم
که میشه ۵ روز دیگه
حاج کمیل : تاریخش عالیه
زندگیشون ان شاالله سیره رسول الله باشه
نویسنده بانـــــو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بسم رب العشق
#قسمت_چهل_وپنجم -
😍 #علمــــدارعشـــــق😍#
قراره ساعت ۶ غروب آقا مرتضی اینا بیان خونمون
یه کت و شلوار مجلسی کرم رنگ پوشیدم با یه روسری بلند سفید طلاکوب
روسریم مدل لبنانی سرم کردم
چادر سفید رنگ سرکردم اومدم تو پذیرایی
عزیزجون : مادر فدات بشه ک مثل فرشته ها شدی
ساعت ۶ بود صدای زنگ در بلند شد
آقاجون در بازکرد
سلام حاج کمیل خوش اومدی
همه نشسته بودند
عزیزجون: نرگس دخترم چای بیار
اول به حاج کمیل و خانمش گرفتم بعد مامان و بابام
زهرا
به آقا مرتضی رسیدم
یک کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بود
حاج کمیل : حاجی اگه اجازه میدید این دوتا جوان برن
حرفاشون رو باهم بزنن
بابا: حاجی صاحب اختیاری
نرگس بابا
با آقامرتضی برید حیاط حرفاتون رو بزنید
جلوتر از مرتضی رفتم توحیاط
+چه حیاط خوشگلی دارید
- ممنونم
+ خانم موسوی اینا ادعا نیست
خودتون ۳ ترم بامن هم دانشگاهید
زندگیم فدای حضرت علی و بچه هاشون هست
از لحاظ مالی هم خودتون میدونید که مشکلی ندارم خداروشکر
یه ۴۵ دقیقه حرف زدیم
وارد اتاق شدیم
مادر مرتضی : دخترم دهنمون شیرین کنیم
- هرچی آقاجونم بگن
آقاجون : مبارک باشه
حاج کمیل : حاجی محرمشون کنیم تا عقد تو محیط دانشگاه راحت باشند
آقاجون : بله
ان شاالله آزمایشهاشون انجام بدن
و بعد تا عقدشون ببینیم چه تاریخی بهتر هست
#رمان_خوان
#پاتوق_رمان
#علمدارعشق❤️
🍃🌀🍃
#یاحسین
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─