eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.9هزار ویدیو
616 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊🎉🎈🎊🎉🎈💐🌷 او تولد یافـٺ #جـانبازے کند میهـنم #ایـران سرافرازے کند اوتولد یافـٺ تا #رهبـر شـود ‌ ما همـہ‌ #عشـاق؛ او #دلبـر شود اوتولد یافٺ گردد #نـور عیـݩ برٺـرین #آقا پس از #پـیرخمـین مـا همـہ #عمـّار،اوباشـد #ولـۍ جـان ما قـرباݩ تـۅ #سیـد‌عݪـے 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌷#به -کانال -ما- بپیوندید👇👇👇 این عمار https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
برای امام زمانم چه کنم؟ #آیت_الله #بهاء_الدینی : 👇👇👇 اگر #زنان #چادری می خواستند: نشانشان می دادم #عرقی که در #فصل #گرما به خاطر #حفظ #حجاب می ریزند, #دانه دانه اش #خورشید 🌞 است. شما خورشید خـ❤️ـدا هستید. و ایشان این #روایت را از #ثواب_الاعمال #نقل می کردند: عرقی که #زن زیر چادر می ریزد سه جا برای او #نور 💫 می شود: - 1⃣در درون #قبر - 2⃣در #برزخ - 3⃣در #قیامت و اگر زنان #بی_حجاب از من می خواستند همین الان نشانشان می دادم که این #موی_سر که به #نامحرم نشان می دهند #آتش 🔥 است. آنها در #آرایش 💄 #زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش ☄ هستند. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 #به_کانال_تحلیلی_بصیرتی_مذهبی_این_عمار_بپیوندید👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
۷ همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم. مامان پرسید: چی شده هی میروی و هی می آیی؟؟ تکیه دادم به دیوار. آقای بلندی زنگ زده می خواهد دوباره بیاید. مامان با لبخند گفت: خب بگذار بیاید. + برای چی؟؟ اگر می خواست بیاید، پس چرا رفت؟؟ _ لابد مشکلی داشته و حالا که برگشته یعنی مشکل حل شده. من دلم روشن است. خواب دیدم شهلا. دیدم خانه تاریک بود، تو این طرف دراز کشیدی و ایوب آن طرف، سفیدی مثل نور از قلب ایوب بلند شد و آمد تا قلب تو. من می دانم تو و ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید. آن وقت محبتش هم به دلت می نشیند? اکرم خانم صدا زد: شهلا خانم باز هم تلفن. بعد خندید و گفت: می خواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟ مامان لبخند زد و رفت دم در. من هم مثل مامان به خواب اعتقاد داشتم. محبت ایوب به دلم نشسته بود اما خیلی دلخور بودم. مامان که برگشت هنوز می خندید. _ گفتم بیاید شاید به نتیجه رسیدید. گفتم: ولی آقا جون نمی گذارد، گفت من به این دختر بِده نیستم. ایوب قرارش را با مامان گذاشته بود. وقتی آمد من و مامان خانه بودیم، آقاجون سر کارش بود. رضا مثل همیشه بود و زهرا و شهیده مدرسه بودند. دست ایوب به گردنش آویزان بود و از چهره اش مشخص بود که درد دارد? مامان برایش پشتی گذاشت و لحاف آورد. ایوب پایش را دراز کرد و کاغذی از جیبش بیرون آورد. _ مامان می شود این نسخه را برایم بگیرید؟؟ من چند جا رفتم نبود. مامان کاغذ را گرفت. _ پس تا شما حرف هایتان را بزنید برگشته ام. مامان که رفت به ایوب گفتم: + کار درستی نکردید. _ می دانم ولی نمی خواستم بی گدار به آب بزنم. با عصبانیت گفتم: + این بی گدار به آب زدن است؟؟ ما که حرف هایمان را صادقانه زده بودیم، شما از چی می ترسیدید؟؟ چیزی نگفت گفتم: + به هر حال من فکر نمی کنم این قضیه درست بشود. آرام گفت: _ ” می شود” + نه امکان ندارد، آقاجونم به خاطر کاری که کردید حتما مخالفت می کنند. _ من می گویم می شود، می شود. مگر اینکه… + مگر چی؟؟ _ مگه اینکه….خانم جان، یا من بمیرم یا شما… این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌓 ❤️ مسیر سبزت ، رایحه است که نوید و را می دهد . شدن با تو ، گذاشتن در سرزمینی از جنس است و پایان تمام است که به ناکجا آباد می رسد . من از نحس تظلم به امید گوشه از تو به دامانت می آورم . اینبار نه برای آرزوهایم ، بلکه فقط و فقط بخاطر اینکه تو را دوست داشتن می دانم ، به می آیم . 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 برای به رجوع می کنم که هر زمان از زمانه با به سمت تو با سر می دود . حال و روزم را ببین : سپرده ، سپرده و در انتظار از تو . کن تا اندکی تو شوم ، شاید آنزمان را داشته باشم . من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به بعضیا صدا داده، رو با صوت میخونن، دل همه رو میبرن! به بعضیا سیرت داده، درباره خدا حرف میزنن و آدما رو با خدا رفیق میکنن! به بعضیا انرژی مثبت داده، کنارشون که هستی مثل اینکه رفتی پیش خدا! به بعضیا خوب داده، هر کاری میکنن یاد خدا میافتی! به بعضیا داده، وقتی میان، راه خدا رو نشونت میدن! به بعضیا احساس و داده، با کاراشون یاد مهربونی و بنده نوازی خدا میفتی! خدا به همه ما یه چیزی داده! بگرد تو وجودت ببین به تو چی داده، همونو بردار تو راه خدا خرج کن، هی نگو من که صدا ندارم! من که قیافه ندارم! من که انرژی مثبت ندارم و... باور کن خیلی چیزها داری، الکی خلقت نکرده! بشین فکر کن و سهم خودتو از بندگی خدا تو این دنیا پیدا کن، ببین چطوری میتونی یه و نشونه خدا باشی برای بقیه، ببین چطوری میتونی جلوه‌ای از حضور خدا باشی و لبخند خدا رو هدیه بدی به این دنیا و مخلوقاتش...  https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خیاط (ره): اگر مواظب دلتان باشید، و غیر را در آن راه ندهید آن.چه را دیگران نمی‌بینند شما می‌بینید و آن‌چه دیگران نمی‌شنوند شما می‌شنوید پ ن: آیت الله نقل می‌کند: در سن جوانی به آیت الله العظمی سیّدابوالحسن‌اصفهانی عرضه داشتم: آقاجان! چه کنیم چشم برزخیمان باز شود؟ ایشان فرمودند: آسیّد محمّدحسن! من انتظار داشتم تو بپرسی چه کنم چشم قیامتی و اُخروی‌ام باز شود؟ این فقط با است. اگر اخلاص باشد، در همین دنیا آن شعبه‌های کار خودش را انجام می‌دهد. کاری می‌کند که انسان به آن مقام والا و عالی می‌رسد.  https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
از بلور ماه، مهر می‌تراوید غار حرا تجلّی گاه بود. جبرئیل امین، گل واژه‌های وحی را منتشر می‌کرد. در آن روز، صلی الله علیه و آله وسلم بر سریری می‌نشست که عرش بود. او در آن جغرافیای زمین، راه تاریخ را می‌گشود و چراغ خورشید را می‌آویخت تا راه ما را تا فرجام، راهنما باشد. در سالروز هنوز هم شکوه آن خاطره، ظرف زیستنمان را سرشار می‌کند و شکوفه‌های شادی را در دلمان شکوفا می‌سازد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
👌 به بعضیا صدا داده رو با صوت میخونن، دل همه رو میبرن به بعضیا قیافه داده درباره خدا حرف میزنن و آدما رو با خدا میکنن به بعضیا انرژی مثبت داده کنارشون که هستی مثل اینکه رفتی پیش خدا به بعضیا خوب داده هر کاری میکنن یاد خدا میفتی به بعضیا داده وقتی میان راه خدا رو نشونت میدن به بعضیا احساس و داده با کاراشون یاد مهربونی و بنده نوازی خدا میفتی خدا به همه ما یه چیزی داده بگرد تو وجودت ببین به تو چی داده همونو بردار تو راه خدا خرج کن هی نگو من که صدا ندارم! من که قیافه ندارم! من که انرژی مثبت ندارم و ... باور کن خیلی چیزا داری، الکی خـَلقت نکرده! ... بشین فکر کن و سهم خودتو از بندگی خدا تو این دنیا پیدا کن. ببین چطوری میتونی یه نماینده و نشونه ی خدا باشی برای بقیه ... ببین چطوری میتونی جلوه ای از حضور خدا باشی، و خدا رو هدیه بدی به این دنیا و آدماش .. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فقط خبر مفقودیتش را به ما داده بودند. سال ها می گذشت و هیچ رد و نشانی از او نبود. شبی مادر به خوابم آمد و گفت: «بیا بریم چیزی نشونت بدم». ترسیدم - نکنه اومده منو با خودش ببره. اما در دستم را گرفت و با خود به محرابی برد که غرق بود. گویی تکه ای از در آن، جا مانده بود. محو تماشا بودم که صدای پایی مرا به خود آورد. دو نفر بودند که برانکاردی را به طرف محراب می بردند. به من که رسیدند ایستادند. مادر پارچه ی سفیدی را که روی برانکارد بود کنار زد. سیدابوالفضل آنجا خفته بود. او هم غرق نور بود. روز بعد خبر برادرم را آوردند. شهید راوی:خواهر شهید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─