eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
654 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶با دیدن عمه‌ام بغضم ترکید😭 و در بغلش های‌های گریه کردم. گفتم:« عمه غریبی سخته! توی زابل اگه کسی سر و کارش به بیمارستان بیفته، خیلی‌ها برای تبریک🌺 یا ابراز هم‌دردی میان ملاقات، مخصوصاً وقتی بخواد بچه‌ای به دنیا بیاد. اگه الان زابل بودم خواهرام و خانم‌داداشام به نوبت بالای سرم بودن»😔 عمه‌ام گفت: «غصه نخور عمه، مبادا شیر جوش بدی به بچه‌ات، من رو هم با هزار التماس و درخواست راه دادن، بیمارستانِ خصوصی که نیست.»😊 عمه‌ام یک جعبه شیرینی آورده بود باز کرد و به هم‌تختی‌ها و پرستارها تعارف کرد، بعد بچه را بغل کرد و گفت: «ماشاءالله، ماشاءالله خدا ببخشه برات اسمش رو چی گذاشتی؟»👶 گفتم: «چندتا اسم انتخاب کردیم هنوز قطعی نشده» گفت: «بدت نیاد ها، بچه‌ات کپی باباشه!» گفتم: «اتفاقا یکی از خوش‌شانسی‌های مرد اینه که بچه‌اش شبیه خودش بشه»☺️ ساعت نزدیک یازده بود که مادر آقامصطفی آمد. پرسیدم: «آقامصطفی کجاست؟» گفت: «داره کارهای ترخیصت رو انجام میده.» لباس‌هایم را پوشیدم، بچه‌ام را بغل کردم سری به علامت خداحافظی تکان دادم و از زایشگاه بیرون آمدم.💐 آقامصطفی پایین پله‌ها ایستاده بود، با دیدن من به‌سرعت بالا آمد، دستانش را باز کرد و بچه را در آغوش کشید👶 در پایین آمدن از پله‌ها کمکم کرد و از بیمارستان آمدیم بیرون، سوز سردی می‌وزید. مادرش بچه را گرفت و چادرش را کشید روی صورت بچه، نشستیم داخل ماشین 🚙و رسیدیم خانه، پدرشوهر و خواهرشوهرهایم به نوبت بچه را بغل می‌کردند و دربارۀ اینکه شبیه کیست نظر می‌دادند و قربان‌صدقه‌اش می‌رفتند. سارا گفت: «چشای خُمارش به داداشم رفته!»🧐 سعیده گفت: «ابرو‌های مشکیِ پرپشتش به عمه‌اش رفته!» مادر آقامصطفی گفت: «صورت کشیده و بینی بلندش به پدربزرگش رفته!» آقامصطفی گفت: «از قدیم گفتن حلال‌زاده به دایی‌اش میره.»🌿 همه خندیدند بعد با دقت به نوزاد نگاه کرد و ادامه داد: «اشتباه نکنم وقار و خان منشی‌اش به جد مادریش رفته😊😊😊 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 •┄┅══༻○༺══┅┄• https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─