💕💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_سی_ویک
🔶اواخر سال ۱۳۸۲بود که برای عروسی👰 ربابه دعوت شدیم. پدرم تکه زمینی فروخته بود و برای ربابه جهیزیۀ کاملی خریده بود. داماد هم عروسی مفصلی گرفته بود. قیافۀ من اصلا شبیه تازهعروسها 😔نبود. نه طلایی داشتم و نه لباس گرانقیمتی، اما هرگز افسوس زندگی ربابه را نخوردم چون احساس میکردم از همۀ دخترها خوشبختترم💞 یک برادر دیگر توی خانه داشتم. برای او هم زن عقد کرده بودند و داشتند خانه میساختند.
🔸نزدیک عید نوروز، لیلاخانم با بچههایش از زابل آمدند. خانه حسابی شلوغ بود🤓 من از آقامصطفی چیزی نمیخواستم. آقامصطفی وقتی دید من در جمع آنها تنها و دلگیرم گفت: «دینداری سخته زینب، سختیهاش رو باید تحمل کنیم🌷. خانوادهام راضی به ازدواجم نبودند. گفتن باید بری سرکار تا یکسری سختیها رو نکشی، ولی من دیدم اگه بخوام صبر کنم، آخرتم رو از دست میدم بالاخره چشمم به دختری میافتاد شاید ناز و عشوهاش روی من تأثیر میذاشت ممکن بود نتونم با نفسم مبارزه کنم و به گناه بیفتم.»😞😞
گفتم: «توی خانوادۀ ما هم کسی نبود که بگه حتماً چادر سرت کن یا مثلاً با پسرعموت صحبت نکن، توی عروسیهامون اگه مختلط میشد، کسی نمیگفت چرا مختلط شده😯، خودم دوست داشتم زودتر از اون فضا دربیام. من از همون اول که تو رو انتخاب کردم، میدونستم راه سختی در پیش داریم.»
🔸بعد از تعطیلات عید، لیلاخانم برگشت به زابل و خانه خلوتتر شد. من نشستم به درسخواندن📚، سال سوم علوم تجربی بودم. واحدهایم را غیرحضوری برداشته بودم. یکی دو ماه حسابی درس خواندم و خرداد رفتیم زابل. بعد از هر امتحان برگۀ سوالات را میآوردم، کتاب را باز میکردم و جوابهایم را مقایسه میکردم شیمی، فیزیک و زیستشناسی را با نمرههای ناپلئونی قبول شدم 🙃بعد از امتحانات برگشتیم مشهد. آخر شب بود که رسیدیم خانه ، دیدیم روی اُپن یک سبدگل 💐بود و توی یخچال یک جعبۀ بزرگ شیرینی، فهمیدیم برای سارا خواستگار آمده، آقامصطفی ایستاد و زمانی دراز به سبد گل خیره شد🙄 دستش را گرفتم و بردم داخل اتاق، گفتم: «از اینکه بهت نگفتن ناراحتی؟»🤔
گفت: «نه، از این ناراحتم که چرا کسی به من نگفت وقتی رفتی خواستگاری گل ببر؟»🌻
گفتم:«توی فیلمها که دیده بودی!»
گفت: «باورت میشه من اصلاً فیلم نگاه نمیکردم. موقع خواستگاری خواهر بزرگم هم سرباز بودم.»😎
گفتم: «بیخیال! حالا که گذشته!»
گفت: «آره گذشته، ولی شرمندگیاش برای من مونده!»😔😔😔
🔺بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
•┄┅══༻○༺══┅┄•
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─