💕💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_شصت_وهفت
🔶از آن پس هر چند ماه یک بار آقا مصطفی راهی کربلا میشد. علاقۀ عجیبی به زیارت امام حسین(علیهالسلام)🌹 داشت گاهی یکباره هوای کربلا میکرد، خیلی هم شدید, شرایط برایش جور میشد اغلب، خانوادۀ من یا خانوادۀ خودش دلسوزانه میگفتند: «پولهاتون رو پسانداز کنین, از حالا به فکر دامادی طاها باشین.»🌸
🔸من برای کربلا رفتنهایشان، برای عشق و علاقهشان به زیارت ائمه(علیهمالسلام)🌺 نه تنها مانع نبودم، که مشوق هم بودم توی این زمینهها جفتمان همعقیده بودیم و همین همعقیدهبودنمان💞 خیلی در آرامش زندگیمان تأثیر داشت. بیشتر اوقات خودم او را میفرستادم البته این فرستادنها راحت نبود, اینطور نبود که او برود و من نه حرف و حدیثی بشنوم نه زخم زبانی,😔 هر وقت که او میرفت من از همه طرف در فشار بودم؛ هم از طرف خانوادۀ خودم هم از طرف خانوادۀ شوهرم.😔
میگفتند: «کربلا سالی یکبار بسه! چه نیازی که یکسره برن کربلا؟ سعی کنین به فکر زندگیتون باشین، پولهاتون رو پسانداز کنین.»🌿
من چیزی نمیگفتم، نمیتوانستم توضیح بدهم عقیدهام این بود وقتی من خودم طلب نمیشوم، همسرم را که خیلی دوست دارم به جای خودم میفرستم که نایبالزیارهام ❤️باشد. روایتی شنیده بودم که اگر کسی بتواند سالی یک بار به
به زیارت امامحسین(علیهالسلام) برود و نرود بر خود جفا کرده است و در قیامت به حال زائران امام حسین(علیهالسلام) غبطه خواهد خورد، گاهی که دلم میگرفت، هوس کربلا میکردم. شرایطم جور نمیشد مصطفی را میفرستادم و او به محض اینکه میرسید کربلا، زنگ میزد. من از اینجا سلام💐 میدادم و بلافاصله آرام میشدم. انگار که خودم کربلا هستم و این باعث ریشخند خیلیها بود. میگفتند: «سرت کلاه گذاشته و از سادگی تو سوءاستفاده کرده!»😕
اگر میخواستم به این حرفها گوش بدهم، باعث بههمریختگی زندگیام میشد. یک روز که آقامصطفی کربلا بود یک نفر خیلی جدی به من گفت: «مصطفی یک زن عراقی گرفته وگرنه دلیلی نداره اینقدر بره کربلا!»😠
بدون اینکه خودم را ببازم گفتم: «اشکالی نداره خانومش میاد اینجا به طاها عربی یاد میده!»☺️
با نگاهی عاقلاندرسفیه گفت: «این همه سادگی هم خوب نیست!»🌹🌹🌹
🔺بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─