eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.3هزار عکس
25.8هزار ویدیو
729 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶بعد از صحبت‌های مقام معظم رهبری چون قبلاً محافظ‌هایشان گفته بودند اگر خواسته‌ای دارید به خود آقا❤️ بگویید من برای میمنت و تبرک از ایشان انگشتری 🌹برای طاها خواستم. ایشان هم انگشتر بزرگ عقیق‌شان را از انگشت مبارک بیرون آوردند و با لبخندی به طاها هدیه 💞دادند. بعد گفتم: «تا به حال چند بار خواب دیدم شما به منزل ما تشریف آورده‌اید. اولین باری که خواب دیدم، خبر نداشتم که آقامصطفی ❤️اسمش را برای دفاع از حرمین نوشته است. خواب دیدم شما آمده‌اید منزل ما، چهارتا هدیه 🌸دادید به من که بدهم به آقامصطفی و خوابم این‌طور تعبیر شد که او چهار بار برای رویارویی با تروریست‌های تکفیری به عراق رفت و یک هدیه هم به طاها دادید که انشاءالله🙏 برایش محقق...» هنوز نگفته بودم: «بشود» که ایشان فرمودند: «انشاءالله انشاءالله» از اینکه آقا دعا کردند که طاها راه پدرش را ادامه بدهد و جزو سربازان امام زمان باشد بسیار خوشحال😇 شدم. از مقام معظم رهبری🌺 خواهش کردم اتاق طاها را ببینند. ایشان قبول کردند وارد اتاق شدند. نگاهی به دیوارهای اتاق که با گونی پوشانده شده بود و چفیه‌ای که به صورت لوزی🔹 وسط دیوار زده بودم کردند. روی زاویۀ بالای چفیه تصویر رهبر بود و روی زوایای دیگر تصویر سه شهید 🌷را چسبانده بودم. دیوارها پر بودند از عکس شهدا، آقا روی عکس طاها و امیرعلی که لباس رزم بر تن داشتند تأملی کردند و احسنت👌 گفتند. گفتم: «ما توی این اتاق آرامش زیادی داریم و دوست دارم بچه‌هام با این روحیه بزرگ بشن. ولی بعضی‌ها میگن این فضا مناسب بچه‌ها نیست.»🤔 ایشان فرمودند: «حرف شما درسته.» بعد روی تصویر هر شهیدی🌷 که به دیوار بود مکثی می‌کردند و من معرفی می‌کردم: « شهید جاودانی، شهید اسدی، شهید کوهساری!»🕊🕊🕊 و ادامه دادم: «این سه بزرگوار و همسرم از ابتدا با هم بودند و یکی‌یکی شهید🌷 شدند.» بعد اشاره کردم به عکس شهید هریری و گفتم: «ایشون پیکر همسرم رو به عقب منتقل کردند. آن هم بعد از سی ساعت که توی تله دشمن بوده است.»😔 عکس شهید سید جواد حسن‌زاده را نشان دادم و گفتم: «پدر ایشون توی جنگ با صدام شهید🌷 شدن دو تا دختر دارن دختر دوم‌شون سه ماه پس از شهادت سید جواد به دنیا آمد. بعد از تولد دخترشون یک روز من به دیدن‌شون رفتم خانم‌شون گفتن دیروز که داشتم زهرا‌سادات رو شیر می‌دادم از خستگی خوابم بُرد، تو خواب سید جواد 🌸بهم گفت که این روزها دست ‌تنها با بچۀ کوچیک خیلی اذیت میشی، قراره فردا برات مهمون بیاد، برای مهمون‌هات از آشپزخونۀ سر کوچه غذا بگیر! 🤔 شب که از خونه‌شون برگشتم اومدم توی همین اتاق مقابل عکس‌شون ایستادم و گفتم شهدایی🕊 که عکس‌شون توی این اتاق هست اکثراً به خوابم اومدن ولی شما با اینکه من زیاد خونه‌تون اومدم اصلاً به خوابم نیومدین. چند روز بعد، خانم‌شون اومدن خونۀ ما و گفتن جواد دیشب به خوابم اومد و گفت بیا با هم بریم خونۀ شهید🌷 عارفی. بعد با جواد اومدیم خونه‌تون و دیدیم از توی این اتاق یک نور سبز💫 به بیرون می‌تابه» آقا با لبخند سر تکان دادند. پدرشوهرم گفت: مصطفی خیلی ولایت‌مدار و عاشق❤️ شما بود.» آقا فرمودند: «انشاءالله اون دنیا هم هوای ما رو داشته باشن.»🙏 وقتی از اتاق آمدند بیرون، به محافظ‌شان گفتم: «من هم برای توی سجاده‌ام یک انگشتر می‌خوام، ولی روم نمیشه بگم.»☺️ محافظ‌شون راه را باز کردند و گفتند: «آقا همسر شهید🌷 یک درخواستی دارن.» من پشت سرشان داشتم از اتاق بیرون می‌آمدم، آقا سمت من چرخیدند. گفتم: «شرمنده یک انگشتر برای تبرک می‌خوام.»☺️ ایشان با نگاهی از سر مهر فرمودند: «به شما می‌خواهم انگشتر🌸 مخصوص بدهم و از داخل جیب‌شان یک انگشتر زیبای شرف‌الشمس 🌼را که سورۀ توحید روی آن حک شده بود، بیرون آوردند و سمت من گرفتند و گفتند: «روی این انگشتر دعا خواندم مخصوص خودم است، تقدیم به شما!»✨✨ آن لحظه انگار تمام دنیا را به من دادند احساسی که در آن لحظه داشتم وصفش در قالب کلمات قابل بیان نیست.😇 🔸مقام معظم رهبری رفتند داخل هال و ما دایره‌وار دور ایشان ایستادیم. ابتدا به من، مادر و مادربزرگ آقامصطفی نفری یک قرآن☘ هدیه دادند، بعد ساراخانم جلو رفت و گفت: «یک یادگاری برای تبرک می‌خوام.» آقا فرمودند چی میخواهید سارا خانوم گفتن « هر چی که صلاح بدونید » آقا یک چفیه و یک قرآن به او تقدیم کردند.🌹 ساراخانم گفت: «یک انگشتر هم برای همسرم می‌خوام.» آقا یک انگشتر هم به ایشان هدیه دادند. لیلاخانم خواهر بزرگ آقامصطفی هم انگشتر خواستند که تقدیم شد.🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀 به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─