eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶طاها سرش را گذاشته بود روی شانۀ من هر دو غمگین😔 بودیم و به روزهای سرد و تلخی که در پیش داشتیم می‌اندیشیدیم. انگار از اولین روزی که به این خانه آمده بودم یک قرن گذشته بود🌻 بنایی‌ها، جابه‌جایی‌ها، سفرها، همۀ اینها خاطرات زنده‌ای بودند که یک‌ریز در ذهنم رژه می‌رفتند. سرم را بالا گرفتم آقامصطفی🌷 روبه‌رویم ایستاده بود. چهره‌اش آرام و تابناک به نظر می‌رسید پرسیدم: «بگو چطور این همه آرومی؟» مثل همیشه لبخند زد. گوشی‌ام را روشن کردم و گفتم: «طاها نگاه کن!»🌹 🔸عکس پیکر آقامصطفی را توی یکی از کانال‌های تلگرام گذاشته بودند. هنگام شهادت لبخندی☺️ عمیق روی لب‌هایش نقش بسته بود. گفتم: طاها می‌دونی قصۀ این لبخند چیه؟»🤔 نگاهی به عکس کرد اشک‌هایش چکید روی لبهای پدرش ، گفتم: «صبح روزی که بابات می‌خواسته شهید🌷 بشه با دوستاش دور هم جمع بودن، یکی از هم‌رزم‌های بابات به نام آقای حسین هریری می‌پرسه بچه‌ها می‌دونین که هنگام شهادت،🌷 امام حسین(علیه‌السلام) میاد بالای سرمون؟ یکی جواب میده ما به شوق همون لحظه ا‌ست که می‌جنگیم اون یکی میگه هر کس شهید🌷 شد و اهل بیت(علیهم‌السلام) رو دید، یک نشونه‌ای بذاره! یکی می‌پرسه مثلاً چه‌کار کنه؟ بابات میگه بخنده!»💐 طاها گفت:«یعنی بابام امام حسین(علیه‌السلام) رو دیده؟» گفتم: «آره ، بابات واقعاً شهید شده، رفته پیش اهل‌بیت(علیهم‌السلام)»🕊 🔸پنجم شهید شده بود، دهم خبردار شدیم و بیستم تشییع شد. تا زمان خاک‌سپاری، روزهای بسیار سخت و پُرتنشی😔 داشتیم. آمدن پیکر از سوریه تا تهران آن‌قدر طول نکشیده بود که از تهران تا مشهد طول کشید. از وقتی که شهید🌷 شد تا وقتی که فهمیدم، یک‌سره خوابش را می‌دیدم. حتی اگر یک لحظه چشم‌هایم گرم می‌شد به خوابم می‌آمد، ولی از روزی که خبردار شدم تا روزی که پیکرش🌷 را آوردند، دیگر خوابش را ندیدم و از شبی که یقین کردم مصطفی دیگر نخواهد آمد ترس شبانه‌ام از بین رفت دیگر شب‌ها لامپ‌ها و تلویزیون را روشن نمی‌گذاشتم انگار یک‌شبه تبدیل به زن کاملی شده بودم.🌺🍃🌺🍃🌺 ادامه دارد ........ به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─