💕💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_هفتادوشش
🔶یادم می آمد از آن روزی که در تاکسی از راننده خواهش کرد پخش ماشینش🚖 را خاموش کند و راننده با خشم ماشین را نگه داشت و با بددهنی ما را پیاده کرد، اما او رضایت خداوند را بر خندههای شیطانی 😈راننده و سرنشینان تاکسی ترجیح داد. یادم میآمد از اولین باری که میخواستیم با اتوبوس🚎 به مشهد بیایم، چندین بار اتوبوسمان را بهخاطر نمایش فیلمهای بیسانسور هندی عوض کردیم صدای اعتراض مسافران هنوز در گوشم هست: «اینا افراطیاند، تندرو اند، متحجراند!»😔
حالا وقت آن رسیده بود که او تفنگ بردارد و انتقامش را از بانیان اصلی این وقایع بگیرد. گفتم: «من مانعت نمیشم، دوست داری بری برو.»🌺
دستم را بوسید و گفت: «کاش صدات نمیلرزید، کاش محکمتر بودی، میدونی امام صادق(علیهالسلام) فرمودن هیچ نعمتی بالاتر از داشتن همسری موافق و سازگار نیست و تو بالاترین نعمت و هدیۀ الهی برای منی.»💞
🔸خیلی دلم گرفته بود دوست داشتم بروم کربلا و یک دل سیر گریه 😭کنم، اما بهخاطر امیرعلی نمیتوانستم زمینی بروم اذیت میشد هوایی هم هزینهاش زیاد بود. گفتم: «مصطفی جان بهجای من برو کربلا، نایبالزیارهام باش»🌹 بدون هیچ بحثی قبول کرد من رفتم زابل، او رفت کربلا. بعد از یک هفته آمد دنبالم. در راه، وقتی برمیگشتیم گفت: «اونجا اسمم رو نوشتم برای دفاع از حرمین و اعلام آمادگی کردم منتظرم زنگ بزنن.»💐
چیزی نگفتم گفت: «از کربلا تا اینجا همهاش به تو فکر میکردم. از اینکه از نظر مالی، از نظر عاطفی، خدای نکرده کم نیاری در تمام طول راه از خدا و از ائمه خواستم 🙏کمکت کنن، تنهات نذارن!»
🔸امیرعلی توی بغلم خوابیده بود و اشکهایم پیدرپی روی سر و صورتش میچکید.🌷
گفت: «وصیتنامهای نوشتم نزدیک دومیلیون قسط وام دارم که به داییام سپردم و قول گرفتم که در نبود من حواسش به شما باشه دیگه فکر نمیکنم حقالناسی به گردنم باشه.»💐
از این حرفها بوی دوری و جدایی میآمد. میدانستم این راه خطرناک است ممکن است من و فرزندانم 🌺بیسرپرست شویم. اینطرف من بودم و بچههایم، آنطرف اهلبیت(علیهمالسلام) نمیتوانستم یکی را انتخاب کنم، چون قابل قیاس نبودیم باید از خودم میگذشتم. اهلبیت(علیهم السّلام) ارجحیت داشتند.🌹🌹🌹🌹
🔺بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─