eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.4هزار ویدیو
664 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 امیر اطراف تخت ام رو کمی مرتب کرد و رفت..با خروج اش از خونه صدای پیامک گوشی ام بلند شد. امیر پیام داده بود. "دوست دارم" لبخند عمیقی زدم و تو دلم قربون صدقه اش رفتم..سعی کردم بلند بشم تا کمی کارهام رو انجام بدم..مامان اینا رفته بودند و باید کم کم شروع می کردم مثل روال سابق کارهام رو بکنم. ،،،،،، "ساجده" چون خونه ی خودمون آپارتمانی بود نذری رو خونه دایی برپا کردیم...از هفت صبح پا شده بودیم و مشغول شده بودیم. لباس گرم تن بچه ها کردم و گذاشتم شون توی کالسکه دو قلویی که سر سیسمونی خریده بودیم. زندایی با کمک همسایه ها داشتن برنج دم می کردند...حنین نزدیکم امد. _حنین سادات حواست به زینب و مهدی هست من برم کمک. +آره زنداداش من اینجا می شینم حواسم هست. لبخندی زدم و رفتم کمک اشون تا برنج رو آبکش کنیم. صدای زنگ در اومد...چادر رنگی ام رو سرم انداختم و جلویِ در رفتم. _کیه؟؟ صدای علیرضا و دایی اومد..در رو باز کردم. علیرضا+بیا خانوم ظرف های غذا رو گرفتم. _دستت درد نکنه ، خورشت آماده است...برنج رو هم الان دم گذاشتیم. +دستتون هم درد نکنه علیرضا دست تنها بود...شاید اگر رسول بود کلی کمک دست اش می شد. پسر های محل هم اومده بودند. میزی جلویِ در گذاشته بودند و شربت پخش می کردن...صدای مولودی خوانی هم از ضبط روی میز پخش می شد. بوی اسفند و غذا همه جا پخش شده بود...هوای سرد زمستون. علیرضا دایی رو از ماشین پیاده کرد و با ویلچر به سمت حیاط اومد...یاالله ای گفت و وارد شد. ،،،،، از من که خداحافظی کرد....گفت میرم سمت گلزار شهدا یک سر به رسول بزنم. روی مبل نشستم زل زدم به عکسی که ازش انداخته بودم قاب کرده بودیم با خودم گفتم این دفعه که از سوریه برگرده دیگه نمیزارم بره بچه هارو بهونه میکنم . میگم سختمه دست تنهام اما در اصل با اومدنش منو هوایی کرده بود. طاقت دوریش رو نداشتم. حس می کردم اگر بخواد همینجوری پیش بره علیرضارو از دست میدم. کلام آخرش ساجده حلالم کن..... تلفنی از همه حلالیت گرفته بود.... سری قبل این کار رو نکرد. یک روز به رفتن اش چهار نفری بیرون رفتیم.. برای زینب و مهدی لباس خرید. شام رو بیرون خوردیم. حرم و جمکران. نگاه ام به گنبد فیروزه ای رنگ جمکران بود _علیرضا قرار بود بریم کربلا....باردار شدم نشدهاا. قول دادی بعدا با بچه ها بریم. مهریه امه....من مهریه ام رو می خوام. لبخندی زد +ان شاءالله.... 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─