eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.9هزار ویدیو
616 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 سلام بر اباعبدالله ، مظلوم کربلا و رحمت خداوند برکاتش بر او باد . سلام بر حضرت زیینب(س) ، سلام بر برادرش حضرت اباالفظل العباس (ع) . سلام بر امام مهدی صاحب الزمان (عج الله) .❤️ با آرزوی تعجیل در فرج اش و درود بر نائب برحق صاحب الزمان امام خامنه ای و درود بر روح امام راحل بنیان گذار جمهوری اسلامی.🦋 ودرود بر مرد مقاومت و استقامت سید حسن نصرالله ودرود ورحمت خدا بر او باد. قطعا شهادت گل رز زیبایی🌹 است که هنگامی که فکرمان به آن نزدیک می شود،آرزوی شهادت را مشاهده می کنیم.👌🏻 آرزو داریم بوی خدا را استنشاق کنیم. وهنگامی که رایحه الهی را استنشاق کردیم،صفات روحمان به جهان جاودانگی تراشیده می شود و این می تواند یک آغاز باشد. بسیاری از ما ها از آنها درس شهادت را فراگرفته ایم،سعی کردند شهادت را برای ما تجسم کنند و بسیاری آرزوی شهادت می کنند و منتظر آن هستند. ای برادرانم ای مجاهدان در راه خدا باید هرکدام از شما عنصر فعالی باشید تا پایان زندگی اش شهادت باشد. و بخدا نمی شود پایان زندگی جز شهادت باشد. دنیا را همه می توانند تصاحب کنند ولی آخرت را فقط با اعمال نیک میتوان تصاحب کرد.👌🏻 میگویند که من این مصیر جهاد را طی کردم که خیلی ها فکر میکنند سخت است ولی اگر از دید خدایی بودن به آن بنگری جز آسانی در آن نمی بینی. این راه ادامه ی مسیر کربلا است و ادامه میدهیم این راه را و در این مسیر گام برخواهم داشت. برای مادرم که خون رگ هایم از اوست وبه  تو هدیه میکنم دعایی همرا با لبخند برای پروردگارم.......... «گزیده ای از وصیت نامه » ،،،،،،،،،، دستم رو روی صورت نورانی اش گذاشتم. _علی جانم علے پاشو مرد من ببین ما هنوز لباس عید نخریدیم... منتظر تو بودیم ببین دست های کوچیک زینب و مهدی رو...تورو می خوان ببین زینب چجوری بابا میگه. ببین چجوری با دیدنت ذوق کرده ببین بچه ی چند ماهه ام چجوری باباش رو میشناسه. فکر می کنه خوابیدی... الان بگن بابا علیرضایِ ما کجاس چی بگم علی جانم ، فکر من باش علی تنهام گذاشتی نه؟ من بدون تو بلد نیستم زندگی کنم فکر اینو کردی بدون تو چطور سر کنم ؟ علیرضا من بدون تو چه کنم ؟ نگاهی به سر بندش کردم کلنا عباسکَ یا زینب ...... دستم رو روی چشم هاش گذاشتم _دلم برای نگاه عاشقت تنگ میشه...دیگه نمی بینم اش...کی جز تو برای شیطنت های من صبوری کنه. کی من و تو ناراحتی ها می خندونه. علیرضا تو مامانت رو خیلی دوست داری اره؟ نگاهی به زندایی کردم ک بدون اینکه اشکی بریزه دست روی صورت علی گذاشته بود. بی قرارشِ اما گفت : افتخار میکنم که فرزندی دارم که در این راه فدا شده و امت اسلام رو حفظ کرده. افتخار میکنم مولا امام زمان «عج» پس از ظهور قدم های خود را بر خاکی خواهد گذاشت که این خاک با خون جوانانی مثل پسر من مخلوط شده . دست های کوچیک زینب مهدی گرفتم و روی صورت علیرضا گذاشتم. حنین سادات عکس علیرضا رو دست گرفته بود و گریه نی کرد. اون بیشتر از زینب و مهدی می فهمید. می فهمید دیگه داداش علی نیست. نه !!! علی نیست؟؟؟ گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته می شوند..می میرند..بلکه آنان زنده اند و نزد خدا روزی داده می شوند. علیرضا که به حاجتش رسیده بود به هدفی که دلش میخواست رسیده بود ، الان اروم گرفته بود مرد من. آرومِ آروم با دست زینب روی صورت اش دست می کشیدم. _بابایی برا آخرین بار ببیت عزیز دردونه هات رو...باهاش خداحافظی کنید با باباتون نفس های من کوهم ولی در مانده ام بے تو در سینه من ،چو آتشفشان ست نگاهم کن بی تو بے برگ بارم تو را به دست خدا مے سپارم ...... ،،،،،،،،، "3سال بعد" روی زمین کنار مزارِش نشستم...بطری آب رو باز کردم و سنگ مزارش رو شستم.شاخه گل هایی که خریده بودم رو تزیین شده روی سنگ گذاشتم. لبخندی زدم گفتم _سلام علی جان ، خوبی ؟ ببخشید این دوشنبه یکم دیرتر وامدم روم رو سمت زینب و مهدی که داشتند با خاک باغچه ها بازی می کردن کردم. 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─