11.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽به رسم آیهها؛ کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی | قسمت 15
بازخوانی سلسله جلسات حضرت آیتالله خامنهای -که ماه رمضان سال ۱۳۵۳ در مسجد امام حسن مشهد مقدس ارائه شد و بعدا در قالب کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی تنظیم گردید
#انشاالله_کرونای_اسرائیل_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#داستاݧ_شبانہ
❤عاشقانه_دو_مدافع ❤
#قسمت_بیست_ششم
اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ زنگ زد خالم بود
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...
چادرم و درآوردم توآیینہ نگاه کردم چهرم نسبت به سه سال پیش خیلے تغییر کرده بود
بہ خودم لبخندے زدم و گفتم اسماء ایـݧ سجادے کیہ؟؟؟
چرا داره بہ دلت میشینہ ؟؟؟
همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم
ݧ اسماء زوده مقاومت کـݧ نکنہ ایـݧ هم بشہ مث رامیـݧ تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش
ݧ .... علے فرق داره .نوع نگاهش،صدا کردنش،حرف زدنش،عقایدش...
خندم گرفت ...هہ علے؟؟؟؟
هموݧ سجادے خوبہ .زیادے خودمونے شدم
در هر حال زود بود براے قضاوت
هنوز جلوے آیینہ بودم کہ ماماݧ در اتاق و باز کرد
کجا فرار کردی؟؟؟؟
خندم گرفت.
فرار کجا بود مادر مـݧ اومدم لباسامو عوض کنم
خوب پس چرا عوض نکردے هنوز؟؟
داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم
مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت :
بسم اللہ خل شدے دختر؟؟
خندیدم و گفتم بووووودم
راستے ماماݧ آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیموݧ اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ
فردا؟؟چہ خبره اسماء
نمیدونم ماماݧ .عجلہ داره
براے چےمثلا عجلہ داره
دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم خوب ماماݧ براے مـݧ دیگہ
ماماݧ با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت :بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ
إ ماماااااااااااݧ.....
در حالے کہ میخندید و از اتاق میرفت بیروݧ گفت :باشہ با بابات حرف میزنم
راستے اسماء اردلاݧ داره میاد.
از اتاق دوییدم بیروݧ با ذوق گفتم کے داداش کچلم میاااااد
فردا
خبر داره از قضیہ خواستگارے???
معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا .تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همیـݧ از پادگاݧ مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش
دستم و گذاشتم رو کمرمو گفتم :
آره تو از اولم اردلاݧ و بیشتر دوست داشتے بعد باحالت قهر رفتم اتاق
ماماݧ نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از ایـݧ همہ توجہ ماماݧ نسبت بہ قهر مـݧ اصلا انگار ݧ انگار
خستہ بودم خوابیدم
.باصداے اذاݧ مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود.
دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ
تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے مـݧ گل نمیخرید ولے میدونستـݧ گل یاس و دوست دارم اولش فکر کردم ماماݧ براے آشتے گل خریده ولے بعید بود ماماݧ از ایـݧ کارا نمیکردم
موهام پریشوݧ و شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم :
ماماااااااݧ ایـݧ گلا چیہ ؟؟؟؟
مـݧ باهات آشتے نمیکنم .تو اوݧ کچل و بیشتر از مـݧ دوست دارے
اردلاݧ یدفہ جلوم ظاهر شد و گفت:
بہ مـݧ میگے کچل ؟؟؟از هیجاݧ یہ جیغے کشید م و دوییدم بغلش و بوسش کردم هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم .دستم و گرفتم رو دماغم گفتم :
اه اه اردلاݧ خفہ شدم از بوےوجورابو عرقت قیافشو ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے
خندید و افتاد دنبالم
بہ مـݧ میگے زشت????
جرئت دارے وایسااا .
ماماݧ با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم
قبول باشہ ماماݧ مگہ نگفتے اردلاݧ فردا میاد
چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد
اردلاݧ اخمی کردو گفت ناراحتید برم فردا بیام
خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم...
راستے نکنہ گلارو تو خریدے؟؟؟
ناپرهیزے کردے اردلان..
خندید و گفت:ݧ بابا بغل خیابوݧ ریختہ بودݧ صلواتے مـݧ پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم
گل یاس؟؟؟اونم صلواتے؟؟؟؟
برو داداااااش برووووو کہ خفہ شدیم از بو برو.
.
.
.
داشتم میخوابیدم کہ اردلاݧ در اتاق و زد و اومد داخل ...
نویـــــــــســـــــــنده:
#خانوم_علے_آبادے
#التماس_دعا_دوستاݧ
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_بیست_هفتم
داشتم میخوابیدم کہ اردلان در اتاق وزد و اومد داخل...
برق و روشـݧ کرد و گفت:
خواهر گلم ساعت ۱۰ازکے تا حالا تو انقدر زود میخوابے؟؟؟؟؟
نمیخواے داداشتو ببینے باهاش حرف بزنے؟حالشو بپرسے؟؟؟مثلا تازه اومدمااااا
درازکشیده بودم بلند شدم رو تخت نشستم و باخنده گفتم:
داداش خلِ کچلم ماماݧ بهت یاد نداده وقتے یہ نفر میخواد بخوابہ یا داره استراحت میکنہ مزاحمش نشے؟؟؟؟
اردلان اخم کرد و برگشت کہ بره
باسرعت از رو تخت بلند شدم و بازوش و گرفتم
کجااااااا لوس ماماݧ؟؟؟؟؟
اخماش بیشتر رفت تو هم و گفت میرم شما استراحت کنے..لوسم خودتے
همونطور کہ میکشوندمش سمت تختم گفتم خوب حالا قهر نکـݧ بیا بشیـݧ ببینم چیکار داشتے
اردلان نشست رو تختم
مـݧ هم رو صندلے روبروش دستم گذاشتم زیر چونم و گفتم
به به داداش اردلاݧ حموم لازم بودیااااا
تروخدا زود بزود برو حموم
اینطورے پیش برے کسے بهت زݧ نمیده هااااااا
خندید و گفت :
تو بہ فکر خودت باش یواش یواش بوے ترشیدگیت داره در میاد .
همہ از خداشونہ مـݧ دامادشوݧ بشم حیف کہ مـݧ قصد ازدواج نداره
دوتایے زدیم زیر خنده .
ماماݧ در اتاق و باز کرد و با یہ سینے شربت و بیسکوییت وارد شد بہ بہ خواهر برادر باهم خلوت کردید
راستے اسماء با، بابات حرف زدم بہ مادر اقاے سجادے هم گفتم براے فردا مشکلے نیست
جلوے اردلاݧ خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ
اردلاݧ خندید و گفت :
خوبہ دیگہ اسماء خانوم مـݧ باید از ماماݧ میشنیدم ؟؟؟
سرم همونطور پاییـݧ و گفتم آخہ داداش یدفہ اے شد بعدشم هنوز کہ خبرے نیست...
ماماݧ لیواݧ شربت و یہ بیسکوییت داد دست اردلاݧ و گفت بخور جوݧ بگیرے ببیـݧ چہ لاغر شدے
چپ چپ بہ ماماݧ نگاه کردم و گفتم:
ماماݧ مـݧ احتیاج ندارم بخورم جوݧ بگیرم??
اردلاݧ بادست زد پشتم و گفت :
آخ آخ حســـــودے؟؟؟؟؟
ماماݧ هم لیواݧ شربت و داد دستم و گفت بیا تو هم بخور جوݧ بگیرے
لیواݧ و ازش گرفتم و گفتم پس بیسکوییتش کو بلند شد و همونطور کہ از اتاق میرفت بیروݧ گفت
واااااااا بچہ شدے اسماء؟؟؟خودت بردار دیگہ
حرصم گرفتہ بود لیواݧ شربت گذاشتم تو سینے و بہ اردلاݧ کہ داشت میخندید دهـݧ کجے کردم
اردلاݧ شربت و تا تہ خورد و گفت :آخیش چہ چسبید ...
بعد دستش و گذاشت رو شونم و گفت:
اسماء میخوام باهات جدے حرف بزنم
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
اردلاݧ آهے کشید و شروع کرد:
سہ سال پیش اونقدرے کہ الاݧ برام عزیزے ،عزیز نبودے
اسماء حجابتو دوست نداشتم نوع تیپ زدنات ،دوستات،بیروݧ رفتنات و.....
همیشہ متفاوت بودے با کل خوانواده
ݧ اینکہ بگم همه چیت بد بود و دوست نداشتما ݧ بالاخره خواهرم بودے
چند بار بہ ماماݧ و بابا شکایتت و کردم اما اونا اجازه ے دخالت و بهم ندادݧ براے همیـݧ منم کارے بهت نداشتم
تا وقتے کہ اوݧ اتفاق برات افتاد ،نمیدونم چے باعث شده بود کہ خواهر همیشہ شیطوݧ و درس خوݧ مـݧ گوشہ گیر بشہ و با هیچ کسے حرف نزنہ،دنبالشم نیستم چوݧ هرچے کہ بود باعث شد تو اینے بشے کہ الاݧ هستے ،اسماء وقتے تورو،تو اوݧ وضعیت میدیدم داغوݧ میشدم
کلے برات نذرو نیاز کردم کہ خوب بشے ،حضرت زهرا رو قسم دادم کہ بہ خواهرم کمک کـݧ ،اشک ریختم ،زجہ زدم و....
روزے کہ چادرے شدے
فهمیدم کہ حضرت زهرا جوابمو داده
دیگہ خیالم از بابتت راحت شد فهمیدم کہ راهت رو درست انتخاب کردے.
وقتے ماماݧ بهم قضیہ ے خواستگارے و گفت :خیلے خوشحال شدم و میدونستم کہ تو اونقدر بزرگ شدے کہ تونستے تصمیم بگیرے
همچنیـݧ مشتاق شدم ببینم کیہ کہ خواهر ما بیـݧ ایـݧ همہ آدم اجازہ داده بیاد براے خواستگارے....
خندیدمو گفتم:
یکے مث خودت
مثل من؟؟؟؟؟خوب پس قبول کن دیگه..
خندیدمو گفتم:
ارہ تسبیحش همیشہ دستش دکمہ هاے پیرهنشو تا آخر میبنده سر وتهش بزنے تو بسیج دانشگاس
وقتے هم کہ با آدم حرف میزنہ زمینو نگاه میکنہ
اهاݧ راستے ریشم داره برادریہ براے خودش هههههه ...
دستشو گذاشت روشونم گفت خستہ نباشے ،یکم از اخلاقش بگوووو
إ اردلاݧ پاشووو برو میخوام بخوابم خستم
إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم موند .....
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
#خدا_و_شهدا_ناظرݧ
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
❤عاشقانه_دو_مدافع ❤
#قسمت_بیست_هشتم
.
.
.
إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم
حرفاے اصلیم مونده....
باشہ داداشو بگو
فقط یکم زودتر صب باید پاشم و بقیشم کہ خودت میدونے
چیہ انقد زود داداشت و فروختے؟؟
إ داداش ایـݧ چہ حرفیه؟؟؟شما حرفتو بزݧ
راستش اسماء مـݧ بہ مامانینا نگفتم آموزشیم تو یزد دیگہ تموم شد بخاطر خدمات فرهنگے و یہ سرے کارهاے دیگہ ادامہ ے خدمتم افتاده تو سپاه تهراݧ
إ چہ خوب داداش، ماماݧ بفهمہ کلے خوشحال میشہ
اره تازه استخدام سپاه هم میشم
فقط یہ چیز دیگہ
چے؟؟؟
چطورے بگم اخہ؟؟؟إم-إم
بگو داداش خجالت نکش.نکنہ زݧ میخواے
اره...
اره؟؟؟؟؟
ݧ ینے از یہ نفر .چیزه .
داداش بگو دیگہ جوݧ بہ لبم کردے.
اسماء دوستت بود زهرا
خب ؟خب
هموݧ کہ باهم یہ بارم رفتید تشیع شهدا ...
تو بسیج مسجد هم هست
خب داداش بگو دیگہ.
اسماء ازدواج کرده؟؟؟؟؟
اخ اخ داداش عاشق شدے .ݧ ازدواج نکرده
اسماء با ماماݧ حرف میزنے؟؟؟
اوووو از کے تاحالا خجالتے شدے؟؟؟
حرف میزنے یا ݧ؟؟؟
اره حرف میزنم .پس بگو چرا لاغر شدے غم عشقے کشیدے کہ مپرس
از رو تخت بلند شد و گفت:
هہ هہ مسخره بگیر بخواب فردا کلے کار داری
باورم نمیشد اردلاݧ عاشق شده باشہ ولے خوب مگہ داداشم دل نداشت؟ بعدشم مگہ فکر میکردم سجادے از مـݧ خوشش بیاد.
.
.
.
ساعت ۱۱بود تقریبا آماده بودم
یہ روسرے صورتے کمرنگ سرم کردم زنگ خونہ بہ صدا در اومد
از پنجره بیرونو نگاه کردم سجادے داشت با دست موهاشو درست میکرد خندم گرفتہ بود چہ تیپے هم زده .
از اتاق اومدم بیروݧ اومدم خدافظے کنم کہ اردلاݧ عصبانے و با اخم صدام کرد کجا؟؟؟؟
سرجام خشکم زد
خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوے در حالا چرا انقد خوشگل شدے تو؟؟؟
خندیدم و گفتم .بووووووودم
دستمو گرفت و تا جلوے در همراهیم کرد
سجادے وقتے منو اردلاݧ دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت توهم
مثلا غیرتے شده بود
خندم گرفت و اردلاݧ ومعرفے کردم
سلام آقاے سجادے برادرم هستـݧ اردلاݧ
انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلاݧ دست داد
سلام خوشبختم آقاے محمدے
سلام همچنیـݧ آقاے سجادے
اردلاݧ بهم چشمکے زد و گفت :
خوب دیگہ برید بہ سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست
.
.
تو ماشیـݧ بازهم سکوت بود
ایندفعہ مـݧ شروع کردن بہ حرف زدݧ
خب، خوبید آقاے سجادے???خوانواده خوبن؟؟
لبخندے زد و گفت :الحمدوللہ شما خوبید ؟؟
بلہ ممنوݧ
خب شما بگید کجا بریم خانم محمدے؟؟
مـݧ نمیدونم هر جا صلاح میدونید
روبروے آبمیوہ فروشے وایساد
رفتیم داخل و نشستیم
خوب چے میل دارید خانم محمدے
آب هویج از پرویے خودم خندم گرفتہ بود
آقا دوتا آب هویج لطفا
انشا اللہ امروز دیگہ حرفاموݧ رو بزنیم و تموم بشہ
انشااللہ
خوب خانم محمدے شما شروع کنید
مـݧ؟؟؟؟؟باشہ...
ببینید آقاے سجادے مـݧ نمیدونم شما در مورد مـݧ چہ فکرے میکنید ولے اونقدرام کہ شما میگید مـݧ خوب نیستم .
آهے کشیدم و ادامہ دادم
شما ازگذشتہ ے مـݧ چیزے نمیدونید .مـݧ بهاے سنگینے و پرداخت کردم کہ بہ اینجا رسیدم
شاید اگہ براتوݧ تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با مـݧ ..
سجادے حرفمو قطع کرد و گفت :
خواهش میکنم خانم محمدے دیگہ ادامہ ندید مـݧ با گذشتہ ے شما کارے ندارم مـݧ الاݧ شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکہ...
واینکہ چی؟؟؟؟
امیدوارم ناراحت نشید .مـݧ نامہ اے رو کہ جا گذاشتید بهشت زهرا رو خوندم
البتہ نمیدونستم ایـݧ نامہ براے شماست اگہ میدونستم هیچ وقت ایـݧ جسارت و نمیکردم
اخرش کہ نوشتہ بودید "اسماء محمدے"
متوجہ شدم کہ نامہ ے شماست
یکے از دلایل علاقہ ے مـݧ بہ شما هموݧ چیزهایہ کہ داخل نامہ بود
فکر کنم سوالاتتوݧ راجب چیزهایے کہ میدونستم رفع شده
بهت زده نگاهش میکردم
باورم نمیشد با اینکہ گذشتمو میدونہ بازم انقدر اصرار داره بہ ازدواج
سرشو آورد بالا از حالت چهره ے مـݧ خندش گرفتہ بود
آب هویجا روآوردݧ
لیواݧ آب هویج و گذاشت جلوم وبدوݧ ایـݧ کہ نگاهم کنہ گفت: بفرمائید اسماء خانم
بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم
دلم یجورے میشد .....
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_بیست_نهم
بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد....
لبخندے زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پاییـݧ.
-راستش خانم محمدے فکر میکردم وقتے متوجہ بشید اوݧ نامہ رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانے بشید
راست میگفت .
طبیعتا باید ناراحت میشدم .
اما نہ تنها ناراحت نشدم تازه یجورایے خیالمم راحت شد انگار یہ بار سنگینے ک از رو،دوشم برداشتـݧ
سجادے بہ لیواݧ اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید ؟؟؟نکنہ دوست ندارید؟؟؟ چیز دیگہ اے میل دارید براتوݧ بگیرم؟؟؟
ݧ ،ݧ همیـݧ خوبہ الاݧ میخورم شما بفرمایید میل کنید
باشہ ،چشم
سجادے مشغول خوردݧ آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
کے فکرش و میکرد یہ روز منو سجادے روبروے هم بشینیم و باهم آب هویج بخوریم؟؟؟درباره ے ازدواج حرف بزنیم؟؟؟
سجادیہ اخمو و خشـݧ و ترسناک ،جلوےدمـݧ انقدر آروم و مهربوݧ بود.
-بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ
خانم محمدی؟؟؟؟
بہ خودم اومدم
هاااا؟؟؟چییییی؟؟؟بلہ؟؟
یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم
چہ چشمایے داشت...
چشماے مشکے با مژه هاے بلند،با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد
سجادے بہ چے خیره شده بود؟؟؟
فقط خودش میدونست
-احساس کردم دوسش دارم ،بہ ایـݧ زودی.
با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم
آقا؟؟؟؟چیز دیگہ اے میل ندارید؟؟؟
از خجالت سرمونو انداختم پاییـݧ.
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش
سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید ؟؟
سجادے اخمے کردو گفت نخیر آقا بفرمایید.
هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود .ینے چیکار داشت ؟؟
جواب دادم :
-الو سلام
-سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر ????
اقا داماد خوبـݧ???
کجاے بحثید??
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ ????
واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ....
ماشااالا نفس کم نمیورد .
جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم
یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم :
مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا...
إ اسماء وایسا قطع نکن اس.....
گوشے و قطع کردم
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت
.
.
.
سوار ماشیـݧ شدیم .مونده بودیم کجا باید بریم
سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت :
خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم؟؟؟
بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم
باشہ چشم ....
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
❤عاشقانه_دو_مدافع ❤
#قسمت_سی_ام
بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم ...
باشہ چشم...
.روبروے یہ پارک وایساد...
واے خداے مـݧ اینجا کہ...اینجا هموݧ پارکیہ کہ بارامیـݧ ....واے خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتے...دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ اے کہ ازش متنفرم ...
خدایا کمکم کـݧ
از ماشیـݧ پیاد شد
اما مـݧ از جام تکوݧ نخوردم
چند دیقہ منتظر موند .وقتے دید مـݧ پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشیـݧ و گفت :
پیاده نمیشید ؟؟؟
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد .
خانم محمدے؟؟؟
پیاده نمیشید؟؟؟
بازم هیچ عکس العملے نشوݧ ندادم
اومد،داخل ماشیـݧ نشست وبا نگرانے صدام کرد:
خانم محمدے؟؟؟خانم محمدے؟؟؟؟
اسماء خانم؟؟؟؟؟
سرمو برگردوندم طرفش
بله؟؟؟؟؟
نگراݧ شدم چرا جواب نمیدید؟؟؟؟
معذرت میخوام متوجہ نشدم
با تعجب نگاهم میکرد .
اینجا رو دوست ندارید؟؟؟؟
میخواید بریم جاے دیگہ؟؟؟
سرمو بہ نشونہ ے ݧ تکوݧ دادم و گفتم :
شما تشیف ببرید مـݧ الاݧ میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ....
متعجب از ماشیـݧ پیاده شد و گفت:
ݧ خواهش میکنم سویچ ماشیـݧ هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید .
اینو گفت و ازم دور شد .
تو آیینہ ماشیـݧ نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده
ݧ اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده
رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کـݧ تو دیگہ اوݧ اسماء سابق و ضعیف نیستے.
تو اونو خاطراتشو فراموش کردے
تو الاݧ بامردے اومدے اینجا کہ امکاݧ داره همسر آیندت باشہ
نباید خودتو ضعیف نشوݧ بدے
نباید متوجہ ایـݧ حالتت بشہ
از ماشیـݧ پیاده شدم
خدایا خودت کمکم کـݧ
احساس میکردم بدنم یخ کرده
ماشیـݧ قفل کردم و رفتم داخل پارک
پارک اصلا تغییر نکرده بود
از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم ...
قلبم تند تند میزد...
یہ دختر و پسر جووݧ اونجا نشستہ بودݧ
بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم:بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه،ایـݧ جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره...
سجادے چند تا نمیکت اونطرفتر نشستہ بود
تا منو دید بلند شد و اومد سمتم
خوبید خانم محمدے؟؟؟
ممنوݧ
اتفاقے افتاده ؟؟؟
ݧ فقط یکم فشارم افتاده
میخواید ببرمتوݧ دکتر؟؟؟
ݧ .ݧ احتیاجے نیست
خوب پس اجازه بدید براتوݧ آبمیوه بگیرم
ݧ احتیاجے نیست خوبم
آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل...
پریدم وسط حرفشو گفتم
آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم .
بسیار خوب .بفرمایید
ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم
ایـݧ آیہ رو زیر لب تکرار میکردم(الا بذکر الله تطمعن والقلوب)
کمے آروم شدم .و گفتم:
خوب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید
والا چی بگم .خانم محمدے مـݧ انتخابمو کردم الاݧ مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید
ببینید آقاے سجادے :براے مـݧ اول از همہ ایماݧ و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چوݧ با بقیهوچیز ها در گرو همیـݧ سہ مورده.
با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتوݧ دارم از نظر ایماݧ کہ قبولتوݧ دارم
درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشـݧ و خشکے باشید یجورایے ازتوݧ میترسیدم...
ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم
سجادے خندید و گفت:
چرا ایـݧ فکرو میکردید؟؟؟؟
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
روحیه خوب و پرنشاطی داشت👌یکبار دیدم در حرم #حضرت_رقیه(س)
برای زائرین چایی میریزد
رفتم کنارش هم صحبت شدیم
گفت:فلانی، من تا #شهید_نشم برنمیگردم☝️
#شهید_مدافع_حرم حامد جوانی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#حاجاسماعیلدولابی...✋🏻
ـ وقتے در گنــــــاه زندگے میکنی
ـ شیطـــان کاری با تـــو ندارد.
امــا....
ـ وقتے تلاش میکنے تــا از اسارتــــ
ـ گنــــاه بیرون بیایے، اذیتتـــ خواهد کرد.🌱
ایمان آوردن سخت نیست
آن را نگه داشتن سخت است
به خدا گرویدن سخت نیست
با خدا ماندن سخت است
بهشت را به بها دهند
نه به بهانه!!
عمل میخواهد...
بهشت رفتن
سخت است
ولی گنج گرانبها وفیرزی بزرگیست
بهشت پرنعمت
ارزش گناه نکردن دارد
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
✍شهید حاج قاسم سلیمانی
اگــر ڪسی
صداۍرهبــر خود را نشنود
به طور یقین
صداۍامام زمـان(عج)
خود را هم نمےشنود...
و امروز خط قرمــز باید
توجه تمام
و اطاعت از ولےخود،
رهبرۍنظام باشد...
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
Fadaeian_Haftegi_971006_7.mp3
13.49M
#سیدرضا_نریمانی
🎼 این ساعت و این ثانیه
دورِ حسین مهمانیه..
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#نوای_شهدایی🥀
🔰 فرازی از وصیتنامه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافتهاند. آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید.
💠[ فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.]
🍃 شادی ارواح طیبه شهدا، خاصه سیدالشهدای مدافعان حرم، امام شهدا و همه درگذشتگان اخیر فاتحهای قرائت فرمایید.
#انشاالله_کرونای_اسرائیل_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─