فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جزءخوانی
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء 13
قاری معتز آقایی
🍃حدود30 دقیقه باخدا
🍃💐🍃دور#دوازدهم قرآن کریم
هدیه به #امام_حسین_علیه_السلام
و۷۲تن یارصدیق ایشان
ومادرمان #حضرت_زهراسلام_الله_علیها
، حضرت #فاطمه_معصومه_سلام_الله
مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت #نرجس_خاتون_سلام_الله_علیها
✅جهت سرنگونی استکبارجهانی
✅ازبین رفتن صهیونیسم
✅ نجات قدس ازبحرتانهر
✅وظهورمنجی عالم بشریت
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا
نماهنگ جدید ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
📽 علی فانی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🍃👌دعای عهد ....
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید:
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه مرتبه)🌼
🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار میدهی _ قرار بده!🌜🍃
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🔰بهجتالدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعملهای عبادی مورد توصیه حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره)
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استادعالی
🍃👌ارتباط خالصانه
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 آنان كه وقتشان پايان يافته خواستار مهلتند، و آنان كه مهلت دارند، كوتاهی می ورزند.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت285
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 مردم چيزی را نمی گویند: 《خوشا به حالش》، جز آنكه روزگار، روز بدی را برای او تدارك ديده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت286
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 (از قدر پرسيدند ، امام علیه السلام فرمود:) راهی است تاريك، آن را مپيماييد؛ و دريایی است ژرف، وارد آن نشويد؛ و رازی است خدایی، خود را به زحمت نياندازيد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت287
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 هرگاه خدا بخواهد بنده ای را خوار كند، دانش را از او دور سازد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت288
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 در گذشته برادری دينی داشتم كه در چشم من بزرگ مقدار بود چنان دنيای حرام در چشم او بی ارزش می نمود، و از شكم بارگی دور بود، پس آنچه را نمی يافت آرزو نمی كرد، و آنچه را می يافت زياده روی نداشت، در بيشتر عمرش ساكت بود، اما گاهی كه لب به سخن می گشود بر ديگر سخنوران برتری داشت، و تشنگی پرسش كنندگان را فرو می نشاند، به ظاهر ناتوان و مستضعف می نمود اما در برخورد جدی چونان شير بيشه می خروشيد، يا چون مار بيابانی به حركت درمی آمد، تا پيش قاضی نمی رفت دليلی مطرح نمی كرد، و كسی را كه عذری داشت سرزنش نمی کرد، تا آنكه عذر او را می شنيد، از درد شكوه نمی كرد، مگر پس از تندرستی و بهبودی، آنچه عمل می كرد می گفت، و بدانچه عمل نمی كرد چيزی نمی گفت، اگر در سخن گفتن بر او پيشی می گرفتند اما در سكوت مغلوب نمی گرديد. و بر شنيدن بيشتر از سخن گفتن حريص بود، اگر سر دو راهی دو كار قرار می گرفت، می انديشيد كه كدام يك با خواسته نفس نزديكتراست با آن مخالفت می كرد، پس بر شما باد روی آوردن به اينگونه از ارزشهای اخلاقی، و با يكديگر در كسب آنها رقابت كنيد، و اگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخی از آن ارزشهای اخلاقی بهتر از رها كردن همه است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت289
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 اگر خدا بر گناهان وعده عذاب هم نمی داد، لازم بود به خاطر سپاسگزاری از نعمتهایش نافرمانی نشود.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت290
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 (جهت تسليت گفتن به اشعث بن قيس در مرگ فرزندش) ای اشعث! اگر برای پسرت اندوهناكی به خاطر پيوند خويشاوندی سزاوار است، اما اگر شكيبا باشی هر مصيبت را نزد خدا پاداشی است. ای اشعث! اگر شكيبا باشی تقدير الهی بر تو جاری می شود و تو پاداش داده خواهی شد و اگر بی تابی كنی نيز تقدير الهی بر تو جاری و تو گناهكاری. ای اشعث! پسرت تو را شاد می ساخت و برای تو گرفتاری و آزمايش بود، و مرگ او تو را اندوهگين كرد در حالی كه برای تو پاداش و رحمت است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت291
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 (به هنگام دفن رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: همانا شكيبایی نيكوست جز در غم از دست دادنت، و بی تابی ناپسند است جز در اندوه مرگ تو، مصيبت تو بزرگ، اما مصيبتهای پيش از تو و پس از تو ناچيزند.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت292
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 همنشين بی خرد مباش، كه كار زشت خود را زيبا جلوه داده، دوست دارد تو همانند او باشی.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت293
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 (از فاصله ميان مشرق و مغرب پرسيدند حضرت فرمود:) به اندازه يك روز رفتن خورشيد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت294
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
💠 دوستان تو سه گروهند، و دشمنان تو نيز سه دسته اند، اما دوستانت، پس دوست تو و دوست دوست تو، و دشمن دشمن تو است. و اما دشمنانت، پس دشمن تو، و دشمن دوست تو، و دوست دشمن تو است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت295
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
032.سهم روز سی و دوم.mp3
4.01M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی وشهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز سی و دوم : از حکمت ۲۸۵ تا حکمت ۲۹۵
رمان مذهبی و بسیار زیبای #دو_مدافع با موضوع شهدای مدافع حرم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هرگونه نظر ، انتقاد و پیشنهادی رو می تونین به آیدی من و یا آیدی خانم فنودی انتقال بدین
آیدی من :
@bashohadatakarbala
آیدی خانم فنودی :
@fanoodi
#داستان_شبانہ
❤️عاشقانہدو مدافع❤️
#قسمت_سی_یکم
.
.
.
.
چرا،ایـݧ فکرو میکردید؟؟؟؟
خوب براے ایـݧ کہ همیشہ منو میدید راهتونو عوض میکردید ،چند بارم تصادفا صندلے هاموݧ کنار هم افتاد کہ شما جاتونو عوض کردید.
همیشہ سرتوݧ پاییـݧ بود و اصلابا دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه ازتوݧ سوال داشتـݧ ازتوݧ اما شما جواب ندادید...
بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستـݧ یکم بد اخلاقـݧ چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادݧ اگر آقاے محسنے دوستتونو میگم ،اگہ ایشوݧ نبودݧ مریم و میبردݧ دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدݧسجادے دستشو گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش و بگیره و تو هموݧ حالت گفت محسنے؟؟؟؟
بلہ دیگہ
آهاݧ خدا خیرشوݧ بده انشااللہ
مگہ چیہ؟؟؟
هیچے ،چیزے نیست ،انشا اللہ بزودے متوجہ میشید دلیل ایــݧ فداکاریارو
اخمهام رفت توهم و گفتم
.مث قضیہ اوݧ پلاک؟؟؟
خیلے جدے جواب داد .ݧ.
چیزے نگفتم .تعجب کرده بودم از ایـݧ لحن
دستے بہ موهاش کشید و آهے از تہ دل
خانم محمدے دلیل دورے مـݧ از شما بخاطر خودم بود .
مـݧ بہ شما علاقہ داشتم ولے نمیخواستم خداے نکرده از راه دیگہ اے وارد بشم.
مـݧ یک سال ایـݧ دورے و تحمل کردم تا شرایطمو جور کنم براے خواستگارے پا پیش بزارم .
نمیدونید کہ چقد سخت بود همش نگراݧ ایـݧ بودم کہ نکنہ ازدواج کنید
هر وقت میدیدم یکے از پسرهاے دانشگاه میاد سمتتوݧ حساس میشدم قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود کہ بیام جلو ببینم با شما چیکارداره
وقتے میدیدم شما بے اهمیت از کنارشوݧ میگذرید خیالم راحت میشد .
وقتے ایـݧ حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداختہ بودم پاییـݧ
درمور صداقت هم مـݧ بہ شما اطمیناݧ میدم کہ همیشہ باهاتوݧ صادق خواهم بود
بازم چیز دیگہ اے هست ؟؟؟؟
ݧ فقط..
فقط چے؟؟؟
آقاے سجادے مـݧ هرچے کہ دارم و الاݧ اگہ اینجا هستم همش از لطف و عنایت شهدا و اهل بیت هست
شما با توجہ بہ اوݧ نامہ کماکاݧ از گذشتہ ے مـݧ خبر دارید مـݧ خیلے سختے کشیدم
خانم محمدے همہ ما هرچے کہ داریم از اهل بیت و شهداست ولے خواهش میکنم از گذشتتوݧ حرفے نزنید
شما از چے میترسید؟؟؟
آهے کشیدم و گفتم :از آینده
سرشو انداخت پاییـݧ وگفت :چیکار کنم کہ بهم اعتماد کنید
هرکارے بگید میکنم
نمیدونم....
وباز هم سکوت بیـنموݧ
براے گوشیم پیام اومد
"سلام آبجے خنگم ،بسہ دیگہ پاشو بیا خونہ از الاݧ بنده خدا رو تو خرج ننداز😜 یہ فکریم براے داداش خوشتیپت بکـݧ .فعلا"
خندم گرفت
سجادے هم از خنده ے مـݧ لبخندے زد و گفت
خدا خیرش بده کسے رو کہ باعث شد شما بخندید و ایـݧ سکوت شکستہ بشه
بهتره دیگہ بریم اگہ موافق باشید
حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشیـݧ
باورم نمیشد در کنار سجادے کاملا خاطراتم تو ایـݧ پارک و فراموش کرده بودم ...
..
.
پشت چراغ قرمز وایساده بودیم
پسر بچہ اے بہ شیشہ ماشیـݧ زد
سجادے شیشہ ماشینو داد پاییـݧ
سلاااام عمو علے
سلام مصطفے جاݧ
عمو علے زنتہ؟؟؟ازدواج کردے؟؟؟
سجادے نگاهے بہ مـݧ کرد و با خنده گفت : ایشالا تو دعا کــݧ
عمو پس ایـݧ یہ سال بخاطر ایـݧ خانم فال میگرفتے؟؟
سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے ایــݧ کہ نگووو داد بالا
عمو خوش سلیقہ اے هاااا
خندم گرفتہ بود
خوب دیگہ مصطفے جاݧ الاݧ چراق سبز میشہ برو
إ عمو فالونمیگیرے؟؟؟خالہ شما چے؟؟؟
خانم محمدے فال بر میدارید ؟؟؟
بدم نمیاد .
چشمامو بستم نیت کردم و یہ فال برداشتم
سجادے هم برداشت ....
.
.
.
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستان_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_سی_دوم
.
چشمامو بستم و نیت کردم و یہ فال برداشتم
سجادے هم برداشت...
۵ثانیہ مونده بود کہ چراغ سبز بشہ ...
سجادے دستشو دراز کرد واز داشتبرد ماشیـݧ کیف پولشو برداشت و یک اسکناس ۵تومنے داد بہ مصطفے.
چراغ سبز شده بود اما سجادے هنوز حرکت نکرده بود
ماشیـݧ ها پشت سر هم بوق میزدند
از طرفے داشتبرد همونطور باز مونده بود و سجادے میخواست ببندتش و کیف پولو فال هم دستش بود
کیف پول و فال رو از دستش گرفتم و ازش خواستم حرکت کنہ
کیف پولو داخل داشتبرد گذاشتم داخل داشتبرد پر از فال هاے باز شده بود .
روے هر پاکت هم چیزي نوشتہ شده بود
داشتبرد و بستم .
فال ها دستم بود و قاطے شده بود
سجادے کنار خیابوݧ وایستاد و برگشت سمت مـݧ
دوباره نگاهموݧ بہ هم گره خورد
سجادے نگاهش و دزدید و سمت دستام چرخوند و با خنده گفت :
إ فال ها قاطے شد
با سر تایید کردم و با ناراحتے گفتم: تقصیر مـݧ بود ببخشید .
ایرادے نداره دوباره نیت میکنم از بیـݧ ایـݧ دو فال یکیشو بر میدارم
چشماشو بست و نیت کرد
دوتافال و بیـݧ دستام نگہ داشتم بہ سمتش گرفتم
یکے از فال هارو برداشت و باز کرد
و خوند.
ولبخندے روے لباش نشست
از فضولے داشتم میمردم .
با گوشہ ے چشم بہ برگہ اے کہ دستش بود نگاه میکردم اما نمیتونستم بخونم خیلے ریز نوشتہ شده بود
کلافہ شده بودم پاهامو تکوݧ میدادم
متوجہ حالتم شد و فال و بلند خوند
"دل نهادم بہ صبورے
کہ جز ایـݧ چاره ندارم ..."
بعدم آهے کشید و حرکت کرد.
خانم محمدے شما فالتوݧ رو باز نمیکنید ؟؟؟
با بدجنسے گفتم .ݧ میرم خونہ باز میکنم
اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت .باشہ هر طور صلاح میدونید.
خندم گرفتہ بود .
دلم سوخت براش اما دوست داشتم یکم اذیتش کنم
گوشے سجادے زنگ خورد
چوݧ پشت فرموݧ بود جواب داد و گذاشت رو بلند گو
-سلاااااام علے آقاے گل
-سلام آقاے محسنے فداکار
-إ چیشده علے جوݧ حالا دیگہ غریبہ شدیم کہ میگے محسنے
-نہ وحید جاݧ
حالا قضیہ ے فداکار چیہ ?????
-سجادے خندید و گفت :هیچے...
-باشہ باشہ حالا مـݧ و مسخره میکنے؟؟؟؟وایسا فردا تو دانشگاه جلوے خانو...
سجادے هول کرد و سریع گوشے و از روبلند گو برداشت و گفت
وحید جاݧ پشت فرمونم بعدا تماس میگیرم خدافظ...
بعد با حالت شرمندگے گفت تورو خدا ببخشید خانم محمدے وحید یکم شوخہ...
حرفشو قطع کردم و باخنده گفتم ایرادے نداره خدا ببخشہ...
نگاهے بہ ساعتم انداختم ساعت۴بود چقدر زود گذشت اصلا متوجہ گذر زماݧ نبودیم.
آقاے سجادے فکر میکنم دیر شده باید برم خونہ
سجادے نگاهے بہ ساعت ماشیـݧ انداخت گفت :
اے واے ساعت ۴اصلا حواسم بہ ناهار نبود .اجازه بدید بریم یہ جا ناهار بخوریم بعد میرسونمتوݧ.
ݧ ݧ باور کنید اصلا گشنم نیست .
آخہ اینطورے کہ نمیشہ.
مـݧ اینطورے شرمنده میشم .
تا یک ساعت دیگہ میرسونمتوݧ خونہ .
سرعت ماشیـݧ رو زیادکرد و جلوے رستوراݧ وایساد
خیلے سریع غذا رو خوردیم
و منو رسوند خونہ
داشتم از ماشیـݧ پیاده میشدم کہ صدام کرد.
اسمااااااء خانوم؟؟؟؟
(تو دلم گفتم وااااے بازم اسمم و...)
بلہ ?????
حرفے باقے مونده کہ بخواید بزنید؟؟؟
إم....ݧ فکر نکنم...
شما چے؟؟؟؟
ݧ ݧ اصلا... مـݧ کہ گفتم مسئلہ فقط شمایید
اگہ اجازه بدید مـݧ بہ مادرم بگم امشب زنگ بزنـݧ با خوانواده ...
حرفشو قطع کردم .
آقاے سجادے یکم بہ مـݧ زماݧ بدید ...
ممنوݧ بابت امروز بہ خوانواده سلام برسونید .
خدافظ
اینو گفتم و از ماشیـݧ پیاده شدم وبا سرعت رفتم داخل خونہ بہ دیوار تکیہ دادم و یہ نفس راحت کشیدم
برخوردم بد بود.
بچگانہ رفتار کردم حتما سجادے هم ناراحت شد ...
اما مـݧ ..مـݧ میترسیدم...
باید بهم حق بده.باید درکم کنہ
مـݧ بہ زماݧ احتیاج دارم....
باید بهم فرصت بده...
پکرو بے حوصلہ پلہ هارو رفتم بالا
وارد خونہ شدم و یراست رفتم تو اتاقم
لباسامو درآوردم و پرت کردم یہ گوشہ
نشستم رو تخت .سردرد عجیبے داشتم
موهامو دورو ورم پخش کردم و دوتادستمو گذاشتم روے شقیقہ هام
خدایا...خودت کمکم کـݧ.تصمیم گیرے سختہ .از آینده میترسم .علے پسره خوبیہ اما....
دوباره از پرویے خودم خندم گرفت (علی)
در اتاق بہ صدا در اومد یہ نفر اومد تو
اول فکر کردم مامانہ
تو هموݧ حالت گفتم :سلام ماماݧ
-سلام دختر بے معرفتم
صداے ماماݧ نبود
سرمو آوردم بالا زهرا بود اما اینجا چیکار میکرد
إسلااااااام زهرا تویے؟؟؟اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟
دستشو گذاشت رو کمرشو با لحـݧ لوس و بچگانہ اے گفت :میخواےبرم؟؟؟؟
دستشو گرفتم و گفتم :ݧ دیوونہ ایـݧ چہ حرفیہ بیا اینجا بشیـݧ
چہ خبر؟؟؟
راستش ظهر بعد از اذاݧ روبروي مسجد داداشت آقا اردلاݧ و دیدم..
خب؟؟؟؟خب؟؟؟؟
گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم....
.
.
.
.
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستان_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_سی_سوم
گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم...
اردلاݧ گفت؟؟؟
آره دیگہ مگہ مریض نیستے؟؟
دستمو گذاشتم جلوے دهنم و چند تا سرفہ اے نمایشی کردم .
دستم و گذاشتم رو سرمو گفتم چراااااا یکم ناخوش احوالم ...
آره معلومہ اسماء رنگتم پریده هااا چیکار میکنے با خودت
هیچے بابا یکم کاراے دانشگاه و اینجور چیزا زیاد شده بخاطر هموݧ
آهاݧ .خوب دیگہ چہ خبر ؟؟؟؟درس و دانشگاه خوب پیش میره؟؟؟
آره عزیزم.درس و دانشگاه تو چے؟؟
اره خدا روشکر
خوب زهرا بشیـݧ اینجا برم دوتا چایے بیارم
نمیخواد اسماء زحمت نکش اومدم خودتو ببینم
ݧ بابا چہ زحمتے دو دیقہ اے اومدم..
گوشیمو از رو تخت برداشتم و رفتم آشپز خونہ
ماماݧ داشت میرفت بیروݧ
سلام ماماݧ
سلام دختر تو میاے نباید بیاے سلامے چیزے بدے؟؟؟
ببخشید ماماݧ سرم درد میکرد
چرا چیزے شده ؟؟؟
ݧ حالا تو میخواے برے بیروݧ برو.
آره دارم با خانماے همسایہ میرم خرید واسہ زهرا میوه اینا ببر
چشم .ماماݧ
سریع شماره ے اردلاݧ و گرفتم
-الو اردلاݧ ؟ کجایے تو???واسہ چے الکے بہ زهرا گفتے مـݧ مریضم؟؟؟
-سلام علیکم چہ خبرتہ خواهر جاݧ.نفس بگیر
-آخہ ایـݧ مسخره بازیا چیہ در میارے اردلاݧ
-إ چہ مسخره بازے گفتم شاید دلت براے دوستت تنگ شده
-نخیر شما نگراݧ چیز دیگہ اے هستے .ببیـݧ اردلاݧ مـݧ کارے نمیتونم بکنم گفتہ باشم ،ماماݧ باید با مادرش حرف بزنہ بعد
-إ اسماء حالا تو آمارشو بگیر خواستگار اینا نداشتہ باشہ
-خیلہ خب فقط تو بیا خونہ بہ حسابت میرسم . خدافظ
چاے و ریختم و میوه وپیش دستے رو آماده کردم و زهرا رو صدا کردم.
زهراااااا؟؟؟بیا حال.کسے نیست خونہ
بہ بہ اسماء خانم چہ چایے خوش رنگے دیگہ وقتشہ هاااا
خندیدم و گفتم آره دیگہ ...برو بشیـݧ رو مبل الاݧ میارم
چادرتم در بیار کسے نیست
باشہ
.
.
.
خوب .چہ خبر زهرا؟؟؟
سلامتے
چقدر،از درست مونده
یہ ترم دیگہ لیسانسمو میگیرم
إ بسلامتے ایشالا
نمیخواے ازدواج کنے؟؟؟دیر میشہ هاااا .میمونے خونتوݧ دیگہ از دست مام کارے بر نمیاد
چرا دیگہ بخاطر تو از امروز بهش فکر میکنم
إ زهراااا مسخره بازے در نیار جدے نمیخواے ازدواج کنے؟؟
چرا خوب ،ولے هنوز موردے کہ میخوام نیومده
مگہ تو چے میخواے؟؟؟
خوب اسماء جاݧ،براے مـݧ اعتقادات طرف مقابلم خیلے مهمہ،تو خوانواده ما ،فقط ماییم کہ مذهبے و مقیدیم خواستگاراے منم اکثرا زیاد پایپند ایـݧ اصول نیستند ،سر همیـݧ قضیہ هم ما با خالمینا قطع رابطہ کردیم
إ چرا؟؟؟
خالم خیلے دوست داشت مـݧ عروسش بشم ولے خوب مـݧ پسر خالم اصلا بهم نمیخوریم .
آهاݧ خب یادمہ چندتا خواستگار مذهبے هم داشتے از همیـݧ مسجد خودموݧ...
اره ولے خوب اوناهم همچیـݧ خوب نبودݧ
واااا زهرا سخت گیریا بعد ماماݧ بہ مـݧ میگہ.
حتما منتظرے از ایـݧ برادرانے کہ شبیہ شهیداݧ زنده اند بیاݧ خواستگاریت
با دست زد پشتمو گفت .اسماء قسمت هر چے باشہ هموݧ میشہ،اگہ یہ نفر واقا قسمت آدم باشہ همہ چے خود بخود پیش میره باور کـݧ مـݧ سختگیر نیستم.
(نمیدونم چرا یاد سجادے افتادم)
و گفتم آهاݧبلہ استفاده بردیم از صحبت هاتوݧ زهرا خانوم
خوب دیگہ مـݧ پاشم برم کلے کار دارم
إ کجا بودے حالا بموݧ واسہ شام.
ن دیگہ قربانت ،باید برم کار دارم
باشہ پس سلام برسوݧ بہ مامانتینا
چشم.حتما
تو هم بیا پیش ما خدافظ
چشم حتما خدافظ
.
.
.اوووووف خدا بگم چیکارت نکنہ اردلاݧ
رفتم اتاقم ولو شدم رو تخت و از خستگے خوابم برد
با تکوݧ هاے اردلاݧ بیدار شدم
بیدار شو تنبل خانم ساعت ۱۰پاشو شام حاضره
پتورو کشیدم رو سرمو گفتم .شام نمیخورم
پتو رو از روم کشیدو گفت خب نخور پاشو ببینم چیشد آمارشو گرفتے؟؟
خندیدم و گفتم اهاݧ پس واسہ امار اومدے
خواستم یکم اذیتش کنم
خیلے جدے بلند شدم و دستم و گذاشتم رو شونہ ے اردلاݧ و گفتم:
خیلے دوسش داری؟؟؟
با یہ حالت مظلومانہ اے گفت :اووهووم
سرمو انداختم پاییـݧ و با ناراحتے گفتم
متاسفم اردلاݧ .یکے دیگرو دوست داره.باید فراموشش کنے...
دستمو از رو شونش برداشت و آهے کشیدو گفت بیا شام حاضره واز اتاق رفت بیروݧ
سر سفره ے شام اردلاݧ همش باغذاش بازے میکرد ماماݧ نگراݧ پرسید .اردلاݧ چیزے شده؟؟ غذارو دوست ندارے؟؟ݧ ماماݧ جاݧ اشتها ندارم إ تو کہ گشنت بود تا الاݧ دلم براش سوخت بادست بهش اشاره دادم و بهش گفتم شوخے کردم چشماشو گرد کرد و انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ دادو گفت بہ حسابت میرسم.
وشروع کرد بہ تند تند غذا خوردݧ .اوݧ شب با ماماݧ صحبت کردم ماماݧ وقتے فهمید میخواست از خوشحالے بال دربیاره و قرار شد فردا با مادر زهرا صحبت کنہ
انقد خوشحال بود کہ یادش رفت بپرسہ کہ امروز چیشد ؟؟با سجادے کجا رفتم؟؟چی گفتیم؟؟
هییییییی .چقد سختہ تصمیم گیرے .کاش یکے کمکم میکرد یکے امیدوارم میکرد بہ آینده.بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ با خودم بالاخره جواب سجادے رو دادم
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستان_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_سی_چهارم
.
.
.بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ باخودم بالاخره جواب سجادے رو دادم
بامریم داشتیم وارد دانشگاه میشدیم کہ سجادے و محسنے و دیدیم
تا مارو دیدݧ وایسادݧ و همونطورے کہ بہ زمیـݧ نگاه میکردند سلام دادݧ
مریم کہ ایـݧ رفتار براش غیر عادے بود با تعجب داشت بهشوݧ نگاه میکرد
خندم گرفت و در،گوشش گفتم :اونطورے نگا نکـݧ الاݧ فک میکنن خلے ها
جواب سلامشونو دادیم
داشتند وارد دانشگاه میشدند کہ صداش کردم
آقاے سجادے؟؟؟؟
با تعجب برگشت سمتم و گفت بله؟؟بامنید؟؟؟
بلہ باشمام اگہ میشہ چند لحظہ صبر کنید .یہ عرض کوچیک داشتم خدمتتوݧ
بلہ بلہ حتما
بعد هم بہ محسنے اشاره کرد کہ تو برو تو
مریم هم همراه محسنے رفت داخل
.
خوب بفرمایید در خدمتم خانم محمدے
راستش آقاے سجادے مـݧ فکرامو کردم
خیلے سخت بود تصمیم گیرے اما خوب نمیتونستم شما رو منتظر نگہ دارم
سجادے کہ از استرس همینطور با سوویچ ماشیـݧ بازے میکرد پرید وسط حرفمو گفت:
خانم محمدے اگہ بعد از یک هفتہ فکر کردݧ جوابتوݧ منفیہ خواهش میکنم بیشتر فکر کنید .مـݧ تا هر زمانے کہ بگید صبر میکنم
خندیدم و گفتم :مطمعنید صبر میکنید؟؟شما همیـݧ الاݧ هم صبر نکردید مـݧ حرفمو کامل بزنم
معذرت میخوام خانم محمدے
در هر صورت مـݧ مخالفتے ندارم
سرشو آورد بالا و با هیجاݧ گفت جدے میگید خانم محمدے؟؟؟
بلہ کاملا
پس اجازه هست ما دوباره خدمت برسیم با خوانواده؟؟؟
اینو دیگہ باید از خوانوادم بپرسید با اجازتوݧ
.
.
وارد کلاس شدم و رفتم پیش مریم نشستم اما سجادے نیومد
مریم زد بہ شونم و گفت:إ اسماء سجادے کو پس
نمیدونم والا پشت سرم بود
چے بهش گفتے مگہ؟؟؟
هیچے جواب خواستگاریشو دادم.
حتما جواب منفے دادے بہ جووݧ مردم رفتہ یہ بلایے سر خودش بیاره
بازوشو فشار دادم و با خنده گفتم نخیر اتفاقا برعکس
إ خرشدے بالاخره ؟؟پس فکر کنم ذوق مرگ شده .اسماء شیرینے یادت نره ها
باشہ بابا کشتے تو منو بعدشم هنوز خبرے نیست کہ
..
.
وارد خونہ شدم کہ ماماݧ صدام کرد
اسماااااء؟؟
سلام جانم؟؟
بیا کارت دارم
باشہ ماماݧ بزار لباسامو...
نذاشت حرفم تموم بشہ
ݧ همیـݧ الاݧ بیا..
بلہ ماماݧ
مادر سجادے زنگ زده بود .تو ازجوابے کہ بہ سجادے دادے مطمعنے؟؟؟
مگہ براے شما مهمہ ماماݧ؟؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت ایـݧ حرفت یعنے چے؟؟
خب راست میگم دیگہ ماماݧ همش فکرت پیش اردلانہ تو ایـݧ یہ هفتہ ۴بار رفتے با مادر زهرا حرف زدے تا بالاخره راضیشوݧ کنے اما یہ بار از مـݧ پرسیدے میخواے چیکار کنے نظرت چیہ؟؟
اسماء مـݧ منتظر بودم خودت بیاے باهام حرف بزنے و ازم کمک بخواے ترسیدم اگہ چیزے بگم مثل دفعہ ے قبل..
حرفشو قطع کردم و گفتم ماماݧ خواهش میکنم از گذشتہ چیزے نگو
باشہ دخترم .مگہ میشہ تو برام مهم نباشے ؟؟مگہ میشہ حالا کہ قراره مهم تریـݧ تصمیم زندگیتو بگیرے بہ فکرت نباشم بعدشم تو عاقل تر از ایـݧ حرفایے مطمعـݧ بودم تصمیم درستے میگیرے
باشہ ماماݧ مـݧ خستم میرم بخوابم
وایسااا.مـݧ بهشوݧ گفتم با پدرت حرف میزنم بعد بهشوݧ خبر میدم الاݧ هم بابا و اردلاݧ رفتـݧ واسہ تحقیق
تو دلم گفتم چہ عجب و رفتم تو اتاقم
اردلاݧ و بابا تحقیق هاشونو کرده بودند و راضے بودن و قرار شده بود سجادے خوانوادش آخر هفتہ بیاݧ براے گذاشتـݧ قرار مدار عقد.
.
یک شب قبل از بلہ بروݧ اردلاݧ اومد تو اتاقمو گفت :
اسماء پاشو بریم بیروݧ
با بی حوصلگےگفتم کار دارم نمیتونم بیام
روسریمو بازور سرم کرد و چادرمم گرفت دستش و با زور هلم داد بیروݧ
صداشو کلفت کردو گفت وقتے داداش بزرگترت یہ چیزے میگہ باید بگے چشم
با دادو بیداد هام نتونستم جلوشو بگیرم
خوب حداقل وایسا آماده شم
باشہ تو ماشیـݧ منتظرم زودباش
.
.سرمو تکیہ داده بودم بہ پنجره و با چشم ماشیـݧ هایے رو کہ با سرعت ازموݧ رد میشدݧ و دنبال میکردم
با صداے اردلاݧ بہ خودم اومدم.
اسماء تو چتہ ؟؟؟مثلا فردا بلہ برونتہ باید خوشحال باشے .چرا انقد پکرے؟؟نکنہ از تصمیمت پشیمونے؟؟هنوز دیر نشده ها??
آهے کشیدم و گفتم .ݧ چیزے نیست
نمیخواے حرف بزنے؟؟؟
ݧ.کجا دارے میرے اردلاݧ؟؟ برگرد خونہ حوصلہ ندارم.
داشتم میرفتم کهف و الشهدا باشہ حالا کہ دوست ندارے برمیگردم الاݧ
صاف نشستم و گفتم .ݧ ݧ برو
کهف و دوست داشتم آرامش خاصے داشت.
نیم ساعت داخل کهف بودم
خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے ماماݧ.
اردلاݧ اومد کنارم نشست:
اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا
آهے کشیدم و گفتم .ݧ نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما...
اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ..
بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقا احتیاج داشتم..
.
.
یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود...
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستان_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_سی_پنجم
یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود...
خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلو دعوت کرده بود
همہ مشغول حرف زدݧوباهم بودݧ
ماماݧ هم اینورو و اونور میدویید کہ چیزے کم و کسر نباشہ
از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم
روتخت ولو شدم و چشمامو بستم
تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم
یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست
سجادے ݧ حالا دیگہ باید بگم علے
درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم
غرق در افکارم بودم کہ بابا وارد اتاق شد
بہ احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟؟
از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم ـݧ الاݧ آماده میشم
باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم
چشم
اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ .الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش
مامانتم همینطور
دستمو گرفت و گفت :
چقد زود بزرگ شدے بابا
بغضم گرفت و بغلش کردم وزدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم
اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے؟؟؟
پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـݧ ..
.
کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامانبزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم
با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے
زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ
یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود
یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
.
صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم
استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ
ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق
مامانبزرگ بغلم کردو برام" لا حول ولاقوه الاباللہ"میخوند
ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد
.
وارد حال شدم و سلام دادم.
علے زیر زیرکے نگاهم میکرد
از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد
مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم وبغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند
مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود
سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد
همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــݧ.
بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد
بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم
مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد
احساس آرامش خاصے داشتم .
.
ساعت ۸ونیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر
چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در
اردلاݧ در حال غر زدݧ بود:
اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک
دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم :ایشالا قسمت شما
خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ
.
علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🌹 #یادشهداء
🔴چند تا سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آوردهاند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشون میریزه.
🔺️یک بسیجی لاغر و کم سن و سال میاد طرفشون. خسته نباشید میگه و مشغول کار میشه. ظهر که کار تموم میشه، سربازها پی فرمانده میگردن تا رسید رو امضا کنه.
🔻همون بنده خدا، عرق دستش رو با شلوار پاک میکنه، رسید رو میگیره و امضا میکنه❗
🌹 #شهید_مهدی_زینالدین
#عند_ربهم_یرزقون
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
بیچاره دلم هنوز در تحریم است
در حال و هوای چفیه و بیسیم است
بر سنگ، نوشته بینشان است، شهید
اما همه جا نــشان ابــراهیم است...
#سِلامٌ_عَلی_اِبراهیم❤️
🇮🇷
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
⚘چند ساعتی مانده به عمليات «والفجر۴»،
هوا به شدت سرد،
ابرهای سياه،
نم نم بارون،
هواي دل بچه ها را #غمگين و #لطيف کرده و هر کسی در فکر کاری بود.
⚘يکی اسلحه اش را روغن کاری می کرد،
يکی نماز می خوند.
ذکر بود و زمزمه و يک جور ميقات.
همه گرد هم مي چرخیدند تا از همديگر #حلاليت بطلبند.
هر کسي به توانش و به قدر #معرفتش.
⚘از هر کسی #حالی می پرسیدم و رد می شدم. داشتم با یکی از رزمنده ها بر سر این که چگونه آدم ها اراده خودشون را وقت مقتضی از دست میدهند بحث می کردم که #صدائی توجه ام را جلب کرد
⚘#سید_میرحسین_شبستانی بود
بچه گنبد کاووس، از لشکر ۲۵ کربلا داشت در به در دنبال سربند يا زهرا(س) ميیگشت،
اومد پيش ما دو نفر و من بهش گوشزد کردم که همه #سربندها براي ما #مقدس هستند.
⚘ميرحسين گفت: درست مي گويی، آفرين، اما بدان که هر کسي به فراخور حال و دلش.
ما سادات، #عاشق مادرمان #حضرت_فاطمه الزهرا(س) هستيم.
⚘من ديشب #خواب عجيبي ديدم،
آقا #امام_زمان (عج) باشال سبز رنگی به گردن، سربند يا زهرا(س) را بسته به پيشانی ام و بهم گفت: #سلام من را به #همرزمانت برسان، بگو قدر خودشان را بدانند.
⚘من حالی غريب پيدا کردم و اشک نم نم میچکید.
بعد از هم جدا شدیم
طولی نکشید که وقت رفتن رسید.
⚘توی کانال نشسته بودیم، زمزمه بچه ها بلند بود و باران نم نم می بارید.
سيد ميرحسين، #سربند يا فاطمه زهرا(س) به #پيشاني بسته بود و جلوی ستون به سمت منطقه موعود عملياتی پيش می رفتیم.
ساعاتی بعد، رمز عمليات خوانده شد و ديگر همه از هم جدا شدیم.
⚘جنگ سنگين میشود...
سید میرحسین شبستانی «متولد ۱۳۴۸» بعدها در عملیات #کربلای۴ در منطقه عملیاتی جنوب جزیره ام الرصاص، بر اثر #ترکش خمپاره به #پیشانی، به فیض #شهادت می رسد.
#شهید_سیدمیرحسین_شبستانی♥️
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
خوب که به چشمانش نگاه کنی میبینی
خیلی حرف دارد...♥️
حرف هایی از جنس خدا
از جنس مردانگی
از جنس شهادت🌷
خوبتر که نگاه کنی شرمنده می شوی؛ از اینکه همیشه نگاهش به تو بوده و تو از آن غافل بودهای...🥀
نگاه شهدا به ماست؛ پس گناه نکنیم...💔
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#محتوا
🔰 کتاب پیشرفتهایم مروری بر پیشرفتها و کاستیهای اقتصاد ایران در مقایسه با سایر کشورها از دریچۀ آمارهای جهانی
🔸 این کتاب به کوشش دکتر حمیدرضا مقصودی و دکتر علی سعیدی -اعضای هیأت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه قم- تألیف شده است.
🔸 مرور آمارها و واقعیتهای اقتصاد ایران، تصویری بسیار متفاوت از آنچه در رسانههای ترویج میدهند، به شما نشان میدهد. در برخی از شاخصها، نسبت به اقتصادهای نوظهور، حرفهای زیادی برای گفتن وجود دارد.
🔸در ضعیفترین عملکردها، نسبت به اقتصادهای هماندازه ما و حداقل بهاندازۀ اقتصادهای منطقۀ غرب آسیا، علیرغم همۀ ترورها و تحریمهایی که ما داشتیم و آنها نداشتند، پیش رفتهایم.
💠 خواندن این کتاب برای درک وضعیت واقعی اقتصاد ما در وضعیت جنگ اقتصادی توصیه میشود.
🔻 دانلود(۲۶MB):
https://yk8.ir/370pw
#یاران-خراسانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤🍃
🍃
[• #تحلیل_روز •]
🎯| سلسلهجلسات تحلیلے
#دهه_فجر_99
🎙| سخنران:
رجبعلی بازیاد
🌀| موضوع:
➖ سند آموزشی 2030 و ابهامات آن
♻️| فایل تحلیلے
🔸️ دوستان و اطرافیان خود را به
این کانال دعوت کنید تا پاسخ پرسش
هایشان را دریافت کنند🌷
◀️ نشر حداکثری
#ثامن #روشنگری
#پرسشوپاسخ_بصیرتی
#جلسه 6⃣4⃣
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃
🎤🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤🍃
🍃
[• #تحلیل_روز •]
🎯| سلسلهجلسات تحلیلے
#دهه_فجر_99
🎙| سخنران:
رجبعلی بازیاد
🌀| موضوع:
➖ سند الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت
♻️| فایل تحلیلے
🔸️ دوستان و اطرافیان خود را به
این کانال دعوت کنید تا پاسخ پرسش
هایشان را دریافت کنند🌷
◀️ نشر حداکثری
#ثامن #روشنگری
#پرسشوپاسخ_بصیرتی
#جلسه 6⃣4⃣
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃
🎤🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤🍃
🍃
[• #تحلیل_روز •]
🎯| سلسلهجلسات تحلیلے
#دهه_فجر_99
🎙| سخنران:
رجبعلی بازیاد
⁉️| سوال:
سهم ایران از دریای خزر
از گذشته تاکنون چگونه بوده است؟
🧐| پرسش و پاسخ
🔸️ دوستان و اطرافیان خود را به
این کانال دعوت کنید تا پاسخ پرسش
هایشان را دریافت کنند🌷
◀️ نشر حداکثری
#ثامن #روشنگری
#پرسشوپاسخ_بصیرتی
#جلسه 6⃣4⃣
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃
🎤🍃
🗞🍃
🍃
[• #دڪه_مطبوعات •]
🔰 دیدارنگار ۷۳
اساس حیاتِ یک ملّت
📝 ویژه بیانات در دیدار فرماندهان
نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش:
«سرخط»، «مطالبه رهبری»،
«مرور سریع»، «بحث روز»، «کلیدواژههای
مهم»، «موضوعات اصلی بیانات»، «جملات
طلایی»، «یادآوری»، «برشمردنیها»، «نظام
فکری»، «آیات و روایات» و «دعا» از جمله
بخشهای «دیدارنگار» است.
⏪ در «یادداشت بیاناتی» این شماره با عنوان
«اساس حیاتِ یک ملّت» اهمیت «قدرت ملی»
و چگونگی ارتقای آن براساس بیانات رهبر
انقلاب بررسی شده است.
🌐 farsi.khamenei.ir/news-content?id=47320
📥 نسخه JPG(⏫🔝)
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃
📰🍃
۲۳ بهمن سالگرد شهادت عماد مغنیه (حاج رضوان)
یادش گرامی باد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃
📰🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جزءخوانی
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء 14
قاری معتز آقایی
🍃حدود30 دقیقه باخدا
🍃💐🍃دور#دوازدهم قرآن کریم
هدیه به #امام_حسین_علیه_السلام
و۷۲تن یارصدیق ایشان
ومادرمان #حضرت_زهراسلام_الله_علیها
، حضرت #فاطمه_معصومه_سلام_الله
مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت #نرجس_خاتون_سلام_الله_علیها
✅جهت سرنگونی استکبارجهانی
✅ازبین رفتن صهیونیسم
✅ نجات قدس ازبحرتانهر
✅وظهورمنجی عالم بشریت
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا
نماهنگ جدید ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─