eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
653 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(10).mp3
7.91M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 🌺 سهم روز سی ونهم از حکمت ۳۶۷ تا حکمت ۳۷۲
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز سی ونهم ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : ای مردم، كالای دنيای حرام چون برگهای خشكيده وباخيز است، پس از چراگاه آن دوری كنيد، كه دل كندن از آن لذت بخش تر از اطمينان داشتن به آن است و به قدر ضرورت از دنيا برداشتن بهتر از جمع آوری سرمايه فراوان است آن كس كه از دنيا زياد برداشت به فقر محكوم است و آن كس كه خود را بی نياز دانست در آسايش است. و آن كس كه زيور دنيا ديدگانش را خيره سازد دچار كوردلی گردد، و آن كس كه به دنيای حرام عشق ورزيد، درونش پر از اندوه شد و غم و اندوه ها در خانه دلش رقصان گشت، كه از سویی سرگرمش سازند و از سویی ديگر رهايش نمايند، تا آنجا كه گلويش را گرفته در گوشه ای بميرد، رگهای حيات او قطع شده و نابود ساختن او بر خدا آسان و به گور انداختن او به دست دوستان است. اما مؤمن با چشم عبرت به دنيا می نگرد و از دنيا به اندازه ضرورت برمی دارد و سخن دنيا را از روی دشمنی می شنود، دنيایی كه تا گويند سرمايه دار شد، گويند تهيدست گرديد و تا در زندگی شاد می شوند، با مرگ غمگين می گردند و اين اندوه چيزی نيست كه روز پريشانی و نوميدی هنوز نيامده است. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : همانا خداوند پاداش را بر اطاعت و كيفر را بر نافرمانی قرار داد، تا بندگان را از عذابش برهاند و به سوی بهشت كشاند. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : روزگاری بر مردم خواهد آمد كه از قرآن جز نشانی و از اسلام جز نامی، باقی نخواهد ماند، مسجدهای آنان در آن روزگار آبادان، اما از هدايت ويران است. مسجدنشينان و سازندگان بناهای شكوهمند مساجد، بدترين مردم زمين می باشند، كه كانون هر فتنه و جايگاه هر گونه خطاكاری اند، هر كس از فتنه بركنار است او را به فتنه باز گردانند و هر كس كه از فتنه عقب مانده او را به فتنه ها كشانند، كه خدای بزرگ فرمايد: (به خودم سوگند، بر آنان فتنه ای بگمارم كه انسان شكيبا در آن سرگردان ماند.) و چنين كرده است و ما از خدا می خواهيم كه از لغزش غفلت ها درگذرد. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : (نقل كردند كه امیرالمؤمنین (علیه السلام ) كمتر بر منبری می نشست كه پيش از سخن اين عبارت را نگويد:) ای مردم! از خدا بترسيد، هيچ كس بيهوده آفريده نشده تا به بازی پردازد و او را به حال خود وانگذاشته اند تا خود را سرگرم كارهای بی ارزش نمايد و دنيایی كه در ديده ها زيباست، جايگزين آخرتی نشود كه آن را زشت می انگارند و مغروری كه در دنيا به بالاترين مقام رسيده، چون كسی نيست كه در آخرت به كمترين نصيبی رسيده است. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : هيچ شرافتی برتر از اسلام و هيچ عزتی گرامی تر از تقوا و هيچ سنگری نيكوتر از پارسایی و هيچ شفاعت كننده ای كارسازتر از توبه و هيچ گنجی بی نيازكننده تر از قناعت و هيچ مالی در فقرزدایی، از بين برنده تر از رضايت دادن به روزی نيست. و كسی كه به اندازه كفايت زندگی از دنيا بردارد به آسايش دست يابد و آسوده خاطر گردد، در حالیكه دنياپرستی كليد دشواری و مركب رنج و گرفتاری است، و حرص ورزی و خود بزرگ بينی و حسادت، عامل بی پروایی در گناهان است و بدی جامع تمام عيبها است. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : (حضرت به جابر بن عبدالله انصاری فرمود:) ای جابر! استواری دنيا به چهار چيز است، عالمی كه به علم خود عمل كند و جاهلی كه از آموختن سر باز نزند و بخشنده ای كه در بخشش بخل نورزد و فقيری كه آخرت خود را به دنيا نفروشد، پس هرگاه عالم علم خود را تباه كند، نادان به آموختن روی نياورد، هرگاه بی نياز در بخشش بخل ورزد، تهيدست آخرت خويش را به دنيا فروشد. ای جابر! كسی كه نعمتهای فراوان خدا به او روی آورد، نيازهای فراوان مردم نيز به او روی آورد، پس اگر صاحب نعمتی حقوق واجب الهی را بپردازد، خداوند نعمتها را بر او جاودانه سازد. و آن كس كه حقوق واجب الهی در نعمتها را نپردازد، خداوند آن را به زوال و نابودی كشاند. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5825780862490249681.mp3
5.63M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 3⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨ بسم الله الرحمن الرحيم✨ 🌹شرح 🔴 قسمت سوم 🔻3. شگفتی خلقت حضرت آدم (علیه السلام ) : موضوع دیگری که حضرت علی (علیه السلام) برای رسیدن ما به معرفت الله از شگفتی پدیده ها معرفی میفرمایند، شگفتی خلقت آدم (علیه السلام) است. در خطبه اول نهج البلاغه میخوانیم: «سپس خداوند بزرگ خاکی از قسمت های گوناگون زمين، از قسمت های سخت و نرم و شور و شيرين گِرد آورد، آب بر آن افزود تا گِلی خالص و آماده شد و با افزودن رطوبت چسبناک گرديد. از آن اندامی شايسته و عضوهايی جدا و به يکديگر پيوسته آفريد. آن را خشکانيد تا محکم شد، خشکاندن را آنقدر ادامه داد تا سخت شد تا زمانی معيّن و سرانجامی مشخّص، اندام انسان کامل گرديد. آنگاه از روحی که آفريد در آن دميد تا به صورت انسانی زنده درآمد، دارای نيروی انديشه که وی را به تلاش اندازد و دارای افکاری که در ديگر موجودات تصرّف نمايد. به انسان اعضاء و جوارحی بخشيد که در خدمت او باشند و ابزاری عطا فرمود که آنها را در زندگی به کار گيرد. قدرت تشخيص به او داد تا حقّ و باطل را بشناسد و حواس چشايی و بويايی و وسيله تشخيص رنگ ها و اجناس مختلف در اختيار او قرار داد. انسان را مخلوطی از رنگهای گوناگون و چيزهای همانند و سازگار و نيروهای متضادّ و مزاج های گوناگون گرمی، سردی، تری، و خشکی قرار داد. 🔻و در خطبه ۱۶۳ بند سوم میفرمایند:« ای انسان! ای آفریده راست قامت! ای پدیده نگاهداری شده در تاریکیهای رحم های مادران و قرار داده شده در پرده های تو در تو، آغاز آفرینش تو از گِل و لای بود و سپس در جایگاه آرامی نهاده شدی تا زمانی مشخص و سرآمدی تعیین شده. و آنگاه که در شکم مادرت حرکت میکردی، نه دعوتی را می توانستی پاسخ بدهی و نه صدایی را می شنیدی. سپس تو را از قرارگاهت بیرون کردند و به خانه ای آوردند که آن را ندیده بودی و راههای سودش را نمی دانستی، پس چه کسی تو را در مکیدن شیر از پستان مادر هدایت کرد؟ و به هنگام نیاز جایگاه های طلب کردن و خواستن را به تو شناساند. هرگز آنکس که در توصیف پدیده ای با شکل و اندازه و ابزار مشخص درمانده باشد، بدون تردید از وصف پروردگارش ناتوان تر و از شناخت خدا با حدّ و مرز پدیده ها دورتر است». 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع ↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت سی و نهم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻 برخی اصحاب به علی گفتند: یا امیرالمؤمنین، چگونه جنگ با آن‌ها بر ما حلال بود اما اسیران و اموالشان بر ما حلال نیست؟ علی علیه‌السلام فرمود: یکتاپرستان را نمی‌تواند به اسیری گرفت و اموالشان را به غنیمت برد، مگر آن چیزهایی را که با آن جنگیده‌اند. پس آنچه را نمی‌دانید رها کنید و به آنچه امر می‌شوید عمل کنید.» 🔻2.امام بعد از نبرد جمل، هرآنچه از سلاح و مرکب در لشکر دشمن به کار رفته بود بین مسلمین تقسیم کرد، اما اجناس و کنیزان و غلامان را به اهلشان برگرداند. 🔻3. امام علی علیه السلام بعد از پایان نبرد جمل به اصحاب خود فرمود: ای مردم! هیچ فراری را نکشید، هیچ مجروحی را نکشید، هیچ عورتی را کشف نکید و هیچ کشته ای را مثله نکنید. 🔻4. امام باقر از پدرش علیها السلام نقل می کند که فرمود: همانا علی علیه السلام از اهل دشمن را به شرک و نفاق منتسب نکرد. بلکه همیشه می فرمود: آن ها برادران ما بودند که علیه ما بغی کردند. 🔻روایت فوق عام است و اشاره به اهل بصره نمی کند. اما روایات دیگر به صورت خاص بیان می کنند تعبیر «برادران ما» برای اهل جمل و نهروان است. در نتیجه با لحاظ قرائن دیگر که بعدا اشاره خواهیم کرد که اهل صفین را امام، کافر می دانست و به هیچ عنوان تعبیر برادران را درمورد آن ها به کار نمی برد. این تعبیر درمورد اهل نهروان نیز به کار رفته است که در جای خود بحث می کنیم. 🔻ب) کاهش هزینه ها در حقیقت امیرالمومنین، در فتنه ها، قصد کاهش هزینه برای جامعه اسلامی را داشت تا اینکه بخواهد به سرکوب افراد وابسته به فتنه بپردازد. برای مثال حضرت بعد از جنگ جمل، مروان بن حکم را آزاد کرد... 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
976.9K
تحلیل حوادث ناگوار زندگی حضرت زهرا علیه السلام قسمت بیست ویکم: ❌فروپاشی نیروهای دفاعی 🍃ضرورت قدرت دفاعی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
****پانزده سال بعد**** (راوی) زینب طبق روال هر روز میز صبحونه رو آماده کرد و خودش پشت میز نشست و سرشو گذاشت روی میز و چشماشو بست شب نا ارومی داشت و خوب نخوابیده بود هنوز هیچ کس برای خوردن صبحونه نیومده بود ولی نه! اولین نفر برای خوردن صبحونه وارد آشپزخونه شد کسی نبود جز حانیه زینب متوجه حانیه شد و سرشو از روی میز برداشت و گفت: به به سلام زنداداش! ~حانیه خنده ای کرد و جواب داد: سلام خواهر شوهر جون! صبحت بخیر! این همون مانتو جدیده س ک تازه گرفتم قشنگه بهم میاد؟ زینب: عالیه ببینم دیانا و دانیال کجان؟ بیدار شدن؟ مدرسه شون دیر شدا! حانیه: حواست کجاس خواهر؟ دیانا بعدازظهریه الان هم تو خواب هفت پادشاه سیر میکنه دانیال هم داره حاضر میشه بیاد زینب:از امیر چخبر ماموریت اش طولانی شد هر بار که یه هفته یه هفته می رفت!الان دو هفته س رفته! حانیه: چی بگم با این داداشت؟ ^ زینب قیافه شو شیطون میکنه و میگه: نکنه زیر سرش بلند شده😜 ~ صدای گوشی حانیه بلند شد حانیه نگاهی به گوشیش کرد و گفت: به به حلال زاده! در ضمن غلط کرده سر من هوو بیاره اون چشمای یشمی اش رو از کاسه در میارم ^ حانیه تماس رو برقرار کرد و زد روی بلند گو و رفت سراغ سماور برقی تا برای خودش چای بریزه امیر: سلام و صد سال به خانم دکتر! خوبی؟ یوسف خوبه؟ زینب خوبه؟ دانیال و دیانا خوبن؟ حانیه: به به جناب سرهنگ امیر عطایی! همه خوبن! درضمن دیانا و دانیال نه دانیال و دیانا😑 چ عجب یادی از ما کردی؟ ~ همیشه امیر اینجوری بود اول حال یوسف و زینب رو میپرسید بعد حال بچه های خودش رو امیر:نامردی نکن دیگه همین دیشب زنگ زدم حانیه: اوهوع گدا! چه حواسش به زنگ هاشم هس! امیر: بله که هست مشکلیه؟ حانیه: بله خیلی هم مشکلیه اصلا من طلاق میخوام! امیر: باشه همین فردا میریم محضر! هر کی نیومد! حانیه: باشه میریم! ولی باید هزینه جشن طلاق با تو باشه ها،من ریالی خرج نمیکنم! امیر: تو از همون اول هم گدا بودی! من پول پای چرت وپرتا نمیدم حانیه: امیر خیلی نامردی ما باید جشن طلاق بگیریم ها! امیر:من نمیگیرم حانیه: منم بی جشن طلاق ازت جدا نمیشم! امیر:نشو بهتر! حانیه: مهریه مو میزارم اجرا! امیر: تو خونه زندانی ات میکنم نمیتونی مهریه تو بزاری اجرا! ^ بعد زدن زیر خنده امیر: یاد دعوا های اول زندگی مون حانیه: آره😂 ~به به جمالمون ب جمال نورانی آقا یوسف روشن شد یوسف: سلام مامان سلام زندایی زینب: سلام پسرم بیدار شدی بیا صبحونه تو بخور بدو مسجد دیر شد حانیه: سلام یوسف جان صبح بخیر امیر پشت تلفن: سلام گل پسر صبحت بخیر خوبی دایی جون یوسف: بله خوبم مرسی میگما دایی جان شما نمیخوای دل از زن دومتون بکنید؟ اینجا زندایی شما نبودید دو کیلو کم کرد از حرص و نگرانی حانیه:عه یوسف!!!!😂 خخخخ امیر: من دستم بشکنه اگه برا زندایی ت هوو بیارم! ^ حانیه نفس عمیق کشید و برای یوسف ابرو بالا پایین کرد یوسف سریع چند لقمه خورد و از دست زینب ساندویچ نون و پنیر گردو گرفت و تشکر کرد و خداحافظی کرد و به سمت مسجد راه افتاد حانیه خطاب به زینب: یوسف چقد شبیه علی شده اصلا بعضی موقعها فکر میکنم که این علیه که با ما حرف میزنه و زندگی میکنه زینب لبخندی زد و گفت: اره خیلی ~ امیر: حانی حدس بزن امروز کی رو دیدم؟ وحانیه در حالی که لیوان چای رو روی میز میگذاشت و بر روی صندلی می‌نشست گفت:اووم🤔 سهراب؟ امیر: نه...فکر ش هم نمیکنی! حانیه: حس ندارم فکر کنم حدسم نمیاد امیر: آراد اکبری ^ حانیه خنده ای نسبتا بلندی کرد و گفت:هههه آراد اکبری ببینم ازدواج کرده؟ امیر:نه حانیه:خخخ دیگه پیر پسر شد امیر: آره خب عزیزم دیگه بسه ور شکستم کردی کاری باری؟ حانیه : نه عزیزم مراقب خودت باش امیر: خدافظ حانیه تلفن رو قطع کرد و مشغول خوردن صبحونه شد زینب هم اشتهاش باز شد و شروع به خوردن کرد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
زینب: مرد شور.....ینی اینقد با اشتها میخوری آدم هوس اش میشه و فکر میکنه اگه نخوره چیزی از دست میده😑 حانیه: خاصیت منه! درضمن بیا دانشگاه جای من استاد باش،ببین این دانشجوهای خرخونِ شیطون اونجا چقد اذیتت میکنن اونوقت میخوای کل یخچال رو شخم بزنی که انرژی داشته باشی جوابشونو بدی😊 ^ دانیال خواب آلود وار وارد واحد زینب و سپس وارد آشپزخونه شد دانیال در هر حالی که چشماش رو میمالید گفت: سلام صبح بخیر حانیه: سلام پسرم دست و صورتت رو بشور بیا صبحونه بخور الان سرویست میاد دیرت میشه ها زینب: سلام دانیال جان عزیز دلم! خوبی عمه جان؟ دانیال: خوبم شما خوبی؟ زینب:منم خوبم گلم دست و صورتت رو بشور بیا صبحونه بخور بدو دیرت شد ~ دانیال دست و صورتش رو شست و صندلی بغل زینب نشست دانیال: عمه ،داداش یوسف رفت؟ زینب: آره عزیزم رفت... دانیال: عه کارش داشتم زینب: حالا برمیگرده حانیه: دانیال مامانم، دیانا هنوز خواب بود؟ دانیال: آره مامان حانیه لقمه ای که آماده کرده بود رو به دانیال داد و لپ دانیال رو کشید و گفت: قربون چشمای آبی ات برم که به خودم رفته😁 زینب:😄 ^بعد از چند دقیقه سرویس دانیال اومد و دانیال صبحونه خورده نخورده رفت از خونه بیرون ~ حانیه گوشی شو برداشت و به امیر زنگ زد امیر: بله حانیه: بله و بلا تو چجور سرهنگی هسی تو خونه خودت دزدی میشه اونوقت خودت به جا دیگه سیر میکنی؟ امیر: چی میگی؟ دزدی؟ خونه ما😳 حانیه: آره...این جا یکی قلب منو دزدیده رفته ماموریت امیر خندید و گفت: خب تو هم قلب منو دزدیدی! این به اون در! حانیه نمکین خندید و گفت:کی برمیگردی؟ امیر: شب میام برا شام میرسم به زینب بگو قیمه بادمجون درست کنه حانیه: باشه میگم داری میای میوه خرید کن بیار امیر: وا مگه میوه نداریم حانیه: چرا داریم خوبش هم داریم میخوام تو بخری بیاری امیر: باشه عزیزم هر چی تو بگی الان وسط جلسه بودم زنگ زدی اومدم بیرون من برم حانیه: باشه بروامیر...خدانگهدارت امیر: خدافظ زینب: اوف چقد زود به زود دلت برا صدای دادش من تنگ میشه حانیه: برو بابا تو هم با این داداش عتیقه ت😄 ما رو کشتی نزدیک شونزده ساله که عروستون شدم،ی بار نشد از داداشی جونت تعریف نکنی و یه بار منو ببری بالا😃😜 زینب: به قول خودت این خاصیت منه😁 حانیه: زینب جان دیگه کم کم باید برم دانشگاه لطفا قبل از اینکه بری دفتر دیانا رو بلند کن پاشه صبحونه بخوره بچم گرسنه نمونه زینب: باشه منم کم کم دارم میرم دفتر حانیه: امیر امشب برا شام میرسه شام رو قیمه بادمجون سفارش داده زینب: چشم رو جفت چشمام حانیه: راستی میخوام هر چه سریعتر کار پرونده طلاق بهرامی تموم بشه دادخواست اش اومد از دادگاه؟ زینب: همین امروز فرداست که بیاد حانیه: خوبه راستی فاطمه از مسافرت مشهدش برگشت؟ زینب: آره دیروز رسیدند امروز میاد دفتر حانیه: خوبه...بهش سلام برسون و ازش سوغاتی ما رو بگیر اگه نیاورده بود بگو حانیه میاد فردا ازت میگیره زینب خنده ای کرد و گفت: باشه حانیه: با شوهر و بچه هاش رفته بود؟ زینب:اره حانیه: خب زینب دیگه دیرم شد دیانام یادت نره خدانگهدار زینب: خدافظ ~ حانیه بدون درنگ از خانه خارج شد و به سمت دانشگاه رفت زینب، دیانا رو از خواب بیدار کرد و بهش صبحونه داد و بعد میز صبحونه رو جمع کرد و به دفتر وکالتشون رفت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
(یوسف) سلام من یوسف رضایی ام نوزده ساله و ساکن تهران مادرم زینب عطاییه که قبلا اسمش آرزو بوده به خاطر ارادتی که به خانم بی بی زینب داشته اسمشو چند سال پیش عوض کرده و گذاشته زینب پدرم علی رضایی...وقتی که من یه ماهه بودم میره به سوریه برای دفاع و شهید میشه و جسدش هم مفقودالاثر میشه طبق گفته مادرم،قبلا بد حجاب بوده و به صورت خیلی تصادفی عازم راهیان نور میشه و عاشق پدرم که راوی کاروان بوده میشه و با هم ازدواج میکنن مادرم چهل ساله شده اما خیلی شکسته شده وقتی عکسای 21سالگی شو با الان مقایسه میکنم واقعا تعجب میکنم مادرم بعد از شهادت بابام داغون شد همه بهم میگن خیلی شبیه پدرتی آلبوم عکس جونی ها ی بابامو ک میبینم ی لحظه شک میکنم! که این منم یا این منه که اون اونه که این باشه!😑 دایی امیرم هیچ وقت نزاشت منو مادرم تنها بمونیم همیشه حمایت مون کرد و مارو اورد پیش خودش وقتی بچه بودم بهش می‌گفتم امیل فیلماش هس بعضی موقعها میزنم میبینم می‌خندم اخ!گفتم دایی امیرم! دایی امیر 42 سالشه و سرهنگ شده یه پلیس خیلی خوب که همه پلیس های تهران اونو با آوازه های ماموریت هاش و پروژه هاش میشناسن دایی امیر تو سن 28 سالگی ش تقریبا شانزده سال پیش با زندایی م ازدواج کرد و الان صاحب دو تا بچه دو قلو 14 ساله به نام دنیال و دیانا ست که ما بهم میگیم آبجی وداداش! از بچگی با هم روی شونه های دایی امیرم بزرگ شدیم هر وقت میرفتیم پارک، دایی امیرم هر چی برای بچه هاش میخرید برا منم میخرید هر جا اونارو برا تفریح و بازی میبرد منم میبرد و منو عین پسر خودش بزرگ کرد دایی امیرم با عشق ازدواج کرد زندایی م اسمش حانیه س و همسن مادرمه و باهم تو دانشگاه دوست شدن زندایی م که خیلی هم مهربونه مث دایی م پلیس بود ولی استعفا داد و الان استاد دانشگاهه داستان ازدواج و عشق دایی و زندایی م پر از غمه و دوری و جداییه داستان عشق شون باشه برای بعد... ما شش نفر سال هاست که باهم زندگی میکنیم و همیشه شادیم همیشه تو جمع دایی م سر به سر زندایی م میزاره و کیف میکنه و ما هم میخندیم من به لطف مادرم توی نوجوانی حافظ کل قرآن شدم مادرم خودش هم حافظ هست و بهم کمک کرد تا تو سن کم قرآن رو حفظ کنم و تو این سن تونستم مدرک دکتری قرآنی مو بگیرم دارم کلاس میرم و چند ساله که دارم تمرین میکنم تا قاری بشم من دانشگاه میرم والاهیات میخونم عین بابام روزهای فرد میرم دانشگاه و روز های زوج میرم مسجد و استاد حفظ محله مونم راوی: تا به حال عاشق شدی آقا یوسف؟ من: خب....... من اهل دروغ نیستم بله....عاشق شدم... راوی: به به تعریف کن ببینم من: عاشق خانواده م عاشق محبت و دوستی و مهربونی عاشق خدا و شهدا و اهل بیت راوی: اینا که عشق های فلسفی ان! عشق زمینی چی توی بساطتت داری؟ یوسف: نمیشناسید! تا به حال ازش توی رمان حرفی گفته نشده و اسمش برده نشده راوی: حالا بگو شاید بشناسیم من: زهرا خانم راوی:🤔 میشه بیشتر راهنمایی کنی من: زهرا....زهرا عسگری.... مادر ش فاطمه دوست مادرم و پدرش هادی هم دوست پدرم بودن و اینم بگم که چند سال میشه که مادرم و مادر زهرا و زندایی م دفتر وکالت زدن مادرم و مادر زهرا لیسانس وکالت دارن و زندایی م دکتری حقوق بین الملل داره باهاشون همکاری میکنه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کسی فرق میکنه! این کلیپ خیلی خیلی خیلی قشنگه.. پیشنهاد میکنم حتما ببینید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
https___vesal.co_FTP_files_tracks_56_track_Gh5dNnkqnZrxCljorHbK7h4GkmqsqI_320.mp3
11.52M
کاش بشه اون دمِ آخر بگم آقا: شد جوونیم فدات ، شکرا لله💔 علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
46.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه تکان دهنده در نبرد با اسرائیل که سلیمانی 14 سال آن را حفظ کرده و 1 سال قبل از شهادت افشا کرد 🎥 در جریان نبرد سی و سه روزه یک خواب و یک معجزه بسیاری را حیرت زده میکند. خواب و معجزه ای که کمی بعد از آن صحنه ی نبرد به طور کلی تغییر کرده و به شکل معجزه آسایی ورق به نفع مقاومت بر میگردد. ژنرال سلیمانی تا یک سال قبل از شهادت این راز را حفظ کرده و کمی قبل از شهادت از آن پرده برداری میکند... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توسل بحضرت ام البنین سلام الله علیها https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─