eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
23.7هزار ویدیو
693 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء 13 قاری معتز آقایی ...... () 🍃حدود30 دقیقه باخدا 🍃💐🍃دور قرآن کریم هدیه به و۷۲تن یارصدیق ایشان ومادرمان ، حضرت مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت وشفای همه مسلمین ✅جهت سرنگونی استکبارجهانی ✅ازبین رفتن صهیونیسم ✅ نجات قدس ازبحرتانهر ✅وظهورمنجی عالم بشریت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا نماهنگ جدید ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🍃👌دعای عهد .... این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه)🌼 🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!🌜🍃 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🔰بهجت‌الدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل‌های عبادی مورد توصیه حضرت قدس‌سره) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان مذهبی و بسیار زیبای با موضوع شهدای مدافع حرم
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 _آقای دکتر اشتباه گرفتی من اهل ناز کردن نیستم ،حتی اگه بودم هم شما اونی که باید واسش ناز کنم نیستید _میشه بگی دقیقا مشکلت بامن چیه؟ _من مشکلی ندارم با شما _بببین روژان تو از حرف های اون روز من بد برداشت کردی. _نه اتفاقا خیلی هم درست برداشت کردم .از نظر شما دختری خوبه که حجاب نداشته باشه .دختری که موهاش رو به بریزه بیرون .هفت قلم آرایش کنه و برای هرپسری که رسید عشوه بریزه _کی گفته این نظر منه ؟من فقط از اینکه دست و پای دخترا رو بخاطر حجاب و اسلام بستن ،بدم میاد.گفتم این پوشش واسه قدیمه نه الان که دنیا مدرنیته شده. _اسلام با فحشاو فساد جنسی و بی بند و باری که الان تو کشورهای غربی که شما شیفته اشون هستید،اسم آزادی میگذارن، مخالفه.اگه همه خانمها بدون حیا و عفاف و حجاب به اسم آزادی تو شهر جولون بدهند دیگه هیچ خانواده ای مستحکم نیست. آقا فرزاد اون زنی که ایده ال شماست دو روز دیگه وقتی یکی بهتر از شما ببینه میزاره و میره چون نمیدونه حیا چیه. البته شما و طرز فکرتون هم مقصرید چون مردی که می خواد زنش به چشم همه زیبا بیاد و واسش فرقی نداشته باشه که بقیه اندام زنش رو ببینن یا نه، به همسرش این اجازه رو داده . من اون آدمی که شما دنبالش هستید نیستم.بی خیال من بشید _من بی غیرت نیستم ولی دوست ندارم تو کشوری که ساکنش هستم به چشم یک آدم متحجر منو نگاه کنند و قضاوت بشم.در فرانسه زن ها آزادن هرطور که دوست دارن لباس بپوشن و رفتار کنند من که از بحث کردن با فرزاد خسته شده بودم پریدم وسط حرفش _حتما واسه همینه که بیش از یک چهارم زن های فرانسوی شب جرات نمیکنند از خونه هاشون تنها بیان بیرون ، چون خشونت علیه زنان اونجا بیداد میکنه. اقا فرزاد اونایی که این فکر رو انداختن تو سر امثال شما فقط به فکر این بودن که جیب هاشون رو پر پول تر کنند. با رواج بی حجابی باعث شدند فرهنگ مصرف گرایی ایجاد بشه. علاوه براینکه به جنس زن به عنوان یک کالا نگاه میکردند و ارزش گزاری میکردند. اونقدر زنان رو غرق تجملات و نوع آرایش و پوشش کردند که زن ها همه وقت و پولشون رو صرف چیزهای بی خود کردند و یادشون رفت که میتونن از لحاظ علمی هم تراز آقایون باشند .یادشون رفت ارزششون چقدر بالاست و نباید دم دستی باشند. آقای دکتر بحث کردن بی فایده است در ثانی با اختلاف عقیده ای که من و شما باهم داریم بهتره منو فراموش کنید و برگردید همون فرانسه _اما _ببخشید من باید برم .خدانگهدار بی توجه به فرزاد از کنارش گذشتم . به مهسا پیام دادم که من زودتر میروم، سوار ماشین شدم به سمت خانه خانم جون به راه افتادم.دلم عجیب هوای کیان را کرده بود. مرد مورد علاقه من که نماد غیرت و پاک دامنی بود کجا و این دکتر غرب زده کجا . تصمیم گرفتم در اولین فرصت با مادر صحبت کنم تا فرزاد را برای همیشه از زندگی من خط بزند . &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 با ورودم به حیاط متوجه کفش های زنانه دم در شدم. نزدیک تر که شدم کفش های مادرم را شناختم . میخواستم وارد خانه شوم که با شنیدن اسمم از زبان مادر ،رادارهایم فعال شد . بدون هیچ سر و صدایی فال گوش ایستادم. اگر پدر مرا در این حال میدید قطعا تکه بزرگم،گوشم بود. حواسم را دادم به گفته های مامان: _مامان جان، روژان بچه اس عقلش نمیکشه شما باهاش حرف بزنید .اخه کی بهتر از پسر هیلدا !هم با کمالاته هم تحصیل کرده و خانواده داره هم دکتره. _سوده اگه روژان بچه اس چرا میخوای شوهرش بدی و اگه به سن ازدواج رسیده پس بزار خودش انتخاب کنه .روژان اون قدر عاقل هست که خوب و بد رو تشخیص بده _مامان جان اون اگه خوب و بد رو تشخیص میداد این بلا رو سر پوشش نمیاورد. _اینکه اونقدر خانم شده و با اون حجاب برازنده تر شده بده؟به نظراتش احترام بزار چرا کاری میکنی ازتو هم فراری بشه ؟من بهت اینو یاددادم که خواسته هات رو به بچه هات تحمیل کنی؟سوده دخترت هم عاقله و هم بالغ ،پس مثل بچه های دوساله باهاش رفتار نکن. واقعا بچم حق داره با این اخلاق تو از خونه فراری بشه _وااااا مامان دیگر بس بود به اندازه کافی شنیده بودم . الان بهترین فرصت بود که با مادرم صحبت کنم و شر فرزاد را از سرم کم کنم کمی از در فاصله گرفتم ‌انگار که تازه وارد حیاط شده ام . با صدای بلند از همانجا دادزدم: _اهالی خونه نیستید ؟ خانم جون در را باز کرد و با لبخند گفت: _بیا تو عزیزم خسته نباشی‌.بیا داخل مهمون داریم _واقعا!کی هست مهمونمون؟ _غریبه نیست ،مادرته گونه خانم جون را بوسیدم و به داخل رفتم. مادرم روی مبل نشسته بود _سلام عرض میکنم بانو .از این طرفا.نگفته بودید تشریف میارید _واسه اومدن به خونه مامانم باید از تو اجازه میگرفتم؟ _ جسارت نکردم خدمتتون، بله شما صاحب اختیارید .گفتم اگر خبر میدادید گاوی گوسفندی چیزی جلو پاتون قربونی میکردیم _ماشاءالله چهل گز زبون داری _با اجازه اتون من برم تو اتاقم زبونم رو متر کنم ببینم واقعا چهل گز میشه یانه. _من حریف زبون تو نمیشم با خنده به اتاقم رفتم .لباسهایم را عوض کردم. به سرویس بهداشتی رفتم تا وضو بگیرم ،چیزی به اذان ظهر نمانده بود. با صدای خانم جون که مرا فرامیخواند به پیش او و مادرم رفتم _جانم خانجون _عزیزم بیا چایی بخور خسته ای نگاهی به مادرم کردم که بی تفاوت به من به برنامه تلویزیون چشم دوخته بود. _قربونت بشم که انقدر به فکرمی خانجونم .اره واقعا امروز خیلی خستم .بخاطر وجود یه آدم مزاحم که از قضا دکتر هم بود زیادی خسته شدم تا اسم دکتر آمد مادرم همچون برق گرفته ها گفت: _فرزاد اومده بود سراغت؟ _بله.مگه واسه همین برنامه کلاسی من رو بهش نداده بودید _به جای این حرفها بگو ببینم چی میگفت؟ _در مورد حقوق زنان تو فرانسه باهم بحث کردیم خواستگاری کرد منم بهشون جواب منفی دادم تموم شد _خیلی خودسر شدی روژان.توفکرنمیکنی لازمه نظر من و باباتو بپرسی بعد خواستگارت رو رد کنی _مگه شما و بابا قراره باهاش ازدواج کنید.مامان جان من با آدمی که بی غیرته و ترجیح میده زنش بدون حجاب تو خیابون جولون بده ازدواج نمیکنم .درثانی من اصلا دوست ندارم برم فرانسه زندگی کنم مامان جان ازتون خواهش میکنم دیگه در مورد اقای دکترتون با من حرفی نزنید من حرفام رو با خودش زدم. با اجازه اتون میرم تو اتاقم خانم جون با ناراحتی گفت _چایی نخوردی عزیزم _ببخشید خانجون بعدا میخورم باناراحتی به اتاقم برگشتم .جانمازم را پهن کردم تا قبل از وقت نماز کمی با خدای خودم راز و نیاز کنم. &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 چند روزی از ماجرای جواب رد من به فرزاد می گذشت. مادرم دیگر با من حرفی نزد و مرا به حال خود رها کرد حتی دیگر اصراری برای برگشتم به خانه نداشت. از اینکه مادر را رنجانده بودم بسیار ناراحت بودم ولی کاری از دستم بر نمی آمد . ازدواج من با فرزاد به چنددلیل اشتباه بود، مهمترینش تعلق داشتن قلبم به کیانی بود که فرسنگ ها از من فاصله داشت. تازه از دانشگاه برگشته بودم که متوجه روهام شدم که توی آشپزخانه، پشت میز نشسته بود وطبق معمول برای خانم جان دلبری میکرد. آهسته با کیفم روی سرش زدم: _چشمم روشن! نشستی واسه دختر مردم دلبری میکنی! _دیوونه تو از کجا پیدات شد.برو مزاحم منو و عشقم نشو. گوشش را گرفتم و پیچاندم ،که صدایش بلند شد: _آی آی. ول کن گوشم دراز شد.جواب دوست دخترامو کی میده ؟ خندیدم : _خودم ،غصه نخور عزیزم خانجون در حالی که میخندید روبه من کرد: _گوش پسرم نکش، شبیه دراز گوش شد ! روهام با چشمانی گرد شده به خانم جون زل زد و من بی دغدغه زدم زیر خنده میخواستم از آشپزخانه خارج شوم که دستم در دستان روهام اسیر شد _بودی حالا.کجا با این سرعت تا به خودم بیایم مرا کشید و روی مبل پرت کرد و شروع کرد به قلقلک دادنم . نامرد میدانست من روی پهلوهایم حساسم و از نقطه ضعفم استفاده می کرد. آنقدر خندیدم که احساس میکردم لازم است سری به سرویس بهداشتی بزنم . به التماس افتادم: _وای روهام مردم .نکن .جون من، ولم کن _تا نگی غلط کردم عمرا ولت کنم، زود باش -دل درد گرفتم روهام ولم کنم .باشه میگم _زودبگو منتظرم _غلط کردی ولم کن _بگو خودم غلط کردم _گفتم دیگه خودت غلط کردی _باشه پس انقدر قلقلکت میدم که جونت دربیاد _ببخشید غلط کردم ولم کن _آفرین خواهر عاقلم. روهام گونه ام را بوسید و رهایم کرد. با عجله به سمت سرویس بهداشتی دویدم . صدای خنده روهام از پشت سر بگوشم رسید. لباسهایم را عوض کردم و بعد از خواندن نماز ظهرم به پذیرایی برگشتم . روهام مشغول بالا پایین کردن کانالهای تلویزیون بود. کنارش نشستم: _دنبال چی میگردی دقیقا؟ _دنبال یه برنامه درست و حسابی ،که نداره. _بی خیال اون .چه خبر از مامان و بابا ؟حالشون خوبه؟ _مگه مهمه؟ _معلومه که مهمه ،این چه حرفیه؟ _اگه مهم بود برمیگشتی خونه . _خودت میدونی بخاطر اصرارهای مامان برای ازدواج با فرزاد بر نمیگردم .حوصله بحث کردن و توبیخ شنیدن رو ندارم _حالا که فرزادی درکار نیست چرا نمیای؟ _یعنی چی؟ _یعنی سه روزی میشه برگشته فرانسه با ذوق به چشمانش زل زدم _جون روژان راست میگی؟ _به جون تو با دستانم سرش را گرفتم و چندین بار بوسه به گونه اشم زدم. مرا از خود دور کرد _برو اون ور دختره چندش ،حالم بد شد.عه عه گونه ام همش خیس شد باید برم صورتمو بشورم _خیلی هم دلت بخواد، صورت مثل جوجه تیغیت رو بوسیدم و ... با شنیدن صدای زنگ گوشی ام به حرفم ادامه ندادم و به سمت اتاقم رفتم. اسم زهرا روی گوشی خودنمایی میکرد _سلام.زهرا جون _سلام روژان جونم.خوبی _فدات بشم تو خوبی ؟خانم کم پیدایی ؟نزدیک یک ماهه ازت بی خبرم _ببخشید عزیزم راستش ،مامان بیمارستان بستری بود درگیر مامان بودم دلشوره به جانم افتاد ،انگار یک نفر داخل دلم رخت میشست. _خدا سلامتی بده عزیزم حال خاله چرا بد شده؟ زهرا زد گریه و هق هق کنان نالید: _یک هفته بیشتر از کیان خبری نداریم .هیچ کس خبر نداره فقط گفتن محاصره شدن و ممکنه . دیگر نشنیدم چه گفت ،نفس کشیدن یادم رفت برای ذره ای اکسیژن دهانم را باز و بسته کردم و دستم را به سمت یقه لباس بردم تا کمی راه نفسم باز شود. صدای گریه زهرا روی اعصابم بود با صدای یاخدا گفتن روهام چشمانم بسته شد و من در سیاهی مطلق فرو رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم... &ادامه دارد... این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2