5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استادعالی
✅گله از امام زمان عج واما بعد....
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمانی_از_عاشقانه_های_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#رمان_رویای_بیداری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_سی_وهفت
🔶تا ساعت پنج صبح در راهروهای باریک و طویل بخش سرگردان بودم. ساعت پنج بچه بهدنیا👶 آمد. چند بار توی بلندگو پیج کردند: «همراه بیمار زینب عارفی به بخش زنان و زایمان مراجعه کند.»
هیچکس نیامد، خیلی دلم شکست💔 در یک اتاق سهتخته بودم. کمی بعد بچهام را آوردند و روی تخت کوچکی، کنار تخت من خواباندند. از بالا نگاهی به آن موجود کوچک و دوستداشتنی ☺️انداختم، اما رغبتی برای در آغوش کشیدنش در خود نیافتم. آه غمانگیزی کشیدم، اشک روی گونههایم را پاک کردم احساس کردم علاقهای به بچه ندارم، شاید به خاطر اینکه آمادگی مادر شدن را نداشتم، شاید هم به خاطر اینکه سن نوزدهسالگی برای مادرشدن هنوز زود بود و به همین دلیل من خجالت میکشیدم 😔بچه را بغل کنم سرم را کردم زیر پتو با صدای گریۀ😭 بچه بیدار شدم. از تخت آمدم پایین و بچهام را بغل کردم. صورتش کمی متورم بود چشمهایش هنوز بسته بود، دستهای کوچکش را مشت کرده بود. وقتی گریه میکرد چهرۀ صورتیرنگش پر چین و چروک و قرمز میشد.🌺 دوباره او را خواباندم روی تخت کوچک مخصوص نوزادان و چشم دوختم به در، پرستار بخش برایم صبحانه آورد.🍞 همتختیهایم شیرینی و میوه تعارفم کردند. رفتم کنار پنجره به ماشینهای پارکشدۀ کنار خیابان نگاه کردم دنبال پیکان آقامصطفی میگشتم.😔 همتختیام پرسید: «غریبی؟» جوابش را ندادم. اگر حرف میزدم بغضم میترکید و دلم نمیخواست روز به این خوبی را خراب کنم. روزی که خداوند پسری سالم به من عطا کرده بود. باید بهخاطر داشتن همسری مؤمن و پسری سالم شکرگزار🙏 میبودم. بالاخره که میآمدند، حالا کمی دیرتر، مطمئن بودم آقامصطفی همین اطراف بیمارستان، یک جایی بیدار و منتظر است. او نمیتوانست این قدر بیخیال باشد. دلشوره و انتظار زبانم را بسته بود😔😔. با کسی حرف نمیزدم از دلسوزیهایشان حالم بدتر میشد. اولین باری بود که گذرم به بیمارستان افتاده بود. چقدر لحظهها کُند و سخت میگذشت. چند بار بچهام را بغل کردم شیر دادم و خواباندم. چشمم به در بود که خانمی آهسته در را باز کرد. پرسید: «زینب عارفی توی این اتاقه؟»
با خوشحالی☺️ گفتم: «عمهجون شمایین؟ از کجا فهمیدین؟ کی بهتون خبر داد؟»
🔸عمهام باشتاب خودش را به من رساند. بغلم کرد و گفت: «خوبی عمهجون؟ الهی عمه به قربونت بشه. آقامصطفی زنگ زد گفت بچه به دنیا اومده و شما بیمارستانی، آدرس بیمارستان رو پرسیدم و سریع خودم رو رسوندم پیشت.»💐💐💐
🔺بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
•┄┅══༻○༺══┅┄•
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_سی_وهشت
🔶با دیدن عمهام بغضم ترکید😭 و در بغلش هایهای گریه کردم. گفتم:« عمه غریبی سخته! توی زابل اگه کسی سر و کارش به بیمارستان بیفته، خیلیها برای تبریک🌺 یا ابراز همدردی میان ملاقات، مخصوصاً وقتی بخواد بچهای به دنیا بیاد. اگه الان زابل بودم خواهرام و خانمداداشام به نوبت بالای سرم بودن»😔
عمهام گفت: «غصه نخور عمه، مبادا شیر جوش بدی به بچهات، من رو هم با هزار التماس و درخواست راه دادن، بیمارستانِ خصوصی که نیست.»😊
عمهام یک جعبه شیرینی آورده بود باز کرد و به همتختیها و پرستارها تعارف کرد، بعد بچه را بغل کرد و گفت: «ماشاءالله، ماشاءالله خدا ببخشه برات اسمش رو چی گذاشتی؟»👶
گفتم: «چندتا اسم انتخاب کردیم هنوز قطعی نشده»
گفت: «بدت نیاد ها، بچهات کپی باباشه!»
گفتم: «اتفاقا یکی از خوششانسیهای مرد اینه که بچهاش شبیه خودش بشه»☺️
ساعت نزدیک یازده بود که مادر آقامصطفی آمد. پرسیدم: «آقامصطفی کجاست؟»
گفت: «داره کارهای ترخیصت رو انجام میده.»
لباسهایم را پوشیدم، بچهام را بغل کردم سری به علامت خداحافظی تکان دادم و از زایشگاه بیرون آمدم.💐 آقامصطفی پایین پلهها ایستاده بود، با دیدن من بهسرعت بالا آمد، دستانش را باز کرد و بچه را در آغوش کشید👶 در پایین آمدن از پلهها کمکم کرد و از بیمارستان آمدیم بیرون، سوز سردی میوزید. مادرش بچه را گرفت و چادرش را کشید روی صورت بچه، نشستیم داخل ماشین 🚙و رسیدیم خانه، پدرشوهر و خواهرشوهرهایم به نوبت بچه را بغل میکردند و دربارۀ اینکه شبیه کیست نظر میدادند و قربانصدقهاش میرفتند. سارا گفت: «چشای خُمارش به داداشم رفته!»🧐
سعیده گفت: «ابروهای مشکیِ پرپشتش به عمهاش رفته!»
مادر آقامصطفی گفت: «صورت کشیده و بینی بلندش به پدربزرگش رفته!»
آقامصطفی گفت: «از قدیم گفتن حلالزاده به داییاش میره.»🌿
همه خندیدند بعد با دقت به نوزاد نگاه کرد و ادامه داد: «اشتباه نکنم وقار و خان منشیاش به جد مادریش رفته😊😊😊
🔺بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
•┄┅══༻○༺══┅┄•
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_سی_ونه
🔶آقامصطفی بچه را بهآرامی در بغلم گذاشت و پرسید: «خانم! اسم آقازاده رو چی گذاشتی؟»☺️
من سکوت کردم در عوض افراد خانواده هر کدام اسمی انتخاب کرده بودند. قرار شد اسمها را بگذارند لای قرآن، پدر آقامصطفی قرآن را آورد و اسمها را گذاشت لابهلای صفحات آن و آقامصطفی باز کرد «طاها»🌷درآمد انتخاب سعیده بود، خواهرشوهر کوچکم، آقامصطفی زنگ زده بود به مادرم، شب نشده مادرم با کلی بار و بندیل از راه رسید🛍، گفته بودم جا نداریم. غیر از تخت و کمد همه چیز خریده بود. کالسکه، نینیلایلای، لباس، کفش، شیشه و پستانک. فقط ناراحت بود 😔که چرا زودتر خبرش نکرده بودیم. مدام میپرسید: «همراه داشتی؟ کسی بود بالای سرت؟ بلد بودی بچه رو شیر بدی؟»🌹
گفتم: «مادرجان تنها نبودم نگران نباش.»
آقامصطفی که متوجه شد دلخورم، گفت: «زنعمو دیشب که بهتون زنگ زدم زینبخانم رو تازه برده بودم بیمارستان،🏨 گفتند تا زایمانش خیلی مونده، میدونید که بیمارستانهای دولتی فقط دو ساعت در روز ملاقات دارن، اونجا جایی برای من نبود. توی بخش همه خانم بودند شب🌙 هم بود. برای همین رفتم حرم و برای زینب دعا کردم. ساعت سه برگشتم از اطلاعات سؤال کردم، اما گفتند که هنوز وقتش نرسیده. باز رفتم حرم، ساعت شش دوباره اومدم بیمارستان، این بار مژدگانی خواستند.💐 پرسیدم میشه ببینمشون؟ پرستار رفت و برگشت و گفت که خانمتون خوابه، بیدارش کنم؟ گفتم نه دوباره برمیگردم، اومدم خونه، خسته بودم. خوابم برد.»
مادرم گفت: «آقامصطفی درست میگه بیمارستانهای دولتی جایی برای همراه ندارن، بهخصوص همراه مرد، 🤔اگه من بودم یک ملحفه میانداختم پای تختت تا صبح همونجا مینشستم به قول پرستارها همراه اگه میخواست بخوابه😴 خونهاش میخوابید. وقتی میاد بیمارستان باید بیدار باشه حالا عیب نداره انشاءالله🙏 برای بچه بعدیات خودم میام» با اینکه از توضیحات آقامصطفی قانع شده بودم ولی احساس میکردم در قلبم خلأیی ایجاد شده است. آنقدر ضعیف و بیحوصله شده بودم که از دیدن مادرم و هدایایی که آورده بود، شاد نشدم.😔 حتی وقتی مادرم کاچی داغی که با کرۀمحلی شهر خودمان درست کرده بود را برایم آورد با بیمیلی مزهمزه کردم و نخوردم. بیشتر داخل اتاق استراحت میکردم. کمتر حرف میزدم طاها را مادربزرگهایش نگه میداشتند.🌷🌷🌷🌷
🔺بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
•┄┅══༻○༺══┅┄•
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍به نام خدا
لطفا به عکس با دقت توجه کنید.
☘جوانی که با محاسبه اعمال خود به درجه ای از عرفان رسید که هر وقت حسین جان میگفت، بوی عطر دلنشینی میگرفت و همه جا را پر می کرد.
علی حیدری جوانی بود که تمام اعضا و جوارحش رادر کنترل خود داشت او دفترچه ای داشت که نامش را «طریق پرواز» گذاشته بود و اعمال روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و منفی مشخص میکرد و اینگونه به حسابرسی اعمالش میپرداخت و به خود تذکر میداد.
او از شاگردان آیتالله حقشناس بود
در بخشی از وصیتنامهاش آمده است:
من خیلی کمتر عطر خریدهام زیرا هر وقت بوی عطـر می خواستم از ته دلم می گفتم "حسین جان" آن وقت فضا معطر می شد.
علی در سن ۱۹سالگی در عملیات بدر به فیض شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
💫منبع: کتاب علی بیخیال زندگینامه و خاطرات این شهید.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
••🥀🕊••
#کلامشهید
. زمانےڪہروےزمینراهمےروید
. فخرنفروشید،
. یڪروز،همینخاک
. برسرتانریختہخواهدشد
. سعےڪنیدشیطاندرونتانرا
. ازبینببریدوخالصشوید . . .
#شہیدحمیدڪارگر🌱
.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید #مدافع_حرم محسن #کمالی_دهقان
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴 #دعوت
#خرمشهرها_در_پیش_است...
🔵 جلسه روشنگری و بصیرت افزایی به مناسبت حماسه فتح خرمشهر با موضوع مسائل روز و اصلاحات اقتصادی 🔵
🔸با حضور عموم خواهران و برادران گرامی
🔺همراه با پرسش و پاسخ
✅ سخنران: جناب آقای بازیاد
⏰زمان: چهارشنبه ۴ خردادماه ۱۴۰۱، بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشاء
🕌 مکان: انتهای شهید کلاهدوز ۲۷، بین تورج ۱۱ و ۱۳، مسجد ۱۴معصوم(علیهم السلام)
♦♦♦لطفا #اطلاع_رسانی حداکثری نمایید.
🍀منتظر حضور همه دوستان و همسنگران گرامی به همراه خانواده های محترم در این جلسه روشنگری هستیم.
#جلسه_فرهنگی_مذهبی_معراج(رهروان_ولایت)
#پ_ب_شهید_محلاتی(ره)
#ح_۵_عمار_مشهد_مقدس
🇮🇷 @meraaj87 🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اینا از درد مردم نون میبرن سر سفره زن و بچه
بی بی سی، اینترنشنال، VOA، فرهمند علیپور، سلبریتی های فارسی زبان، صهیونیست ها، رضا پهلوی، مسیح علینژاد، اصلاح طلبان ایران و ...، وظیفه ای ندارند جز نابودی قدرتِ تحلیل ما! / پ.ن: نحوه ی خبر رسانی تروریسم رسانه ای بریتانیا (بی بی سی)، درباره یک اتفاق مشابه، در ایران و امریکا!
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📝🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
💠 #یادداشت 🖌| #علیاکبر_صیدی
🔥 موضوع: جایگاه فرزند و فرزند آوری در قرآن
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
1️⃣ زینت زندگی: الْمالُ وَ الْبَنُونَ
زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا (کهف/۴۶).
2️⃣ جزو #باقیات_صالحات: اموال و فرزندان
هرگاه در مسیر الهی قرار بگيرند آنها هم به رنگ
باقیاتصالحات (ارزشهای پايدار )درمىآيند
(تفسير نمونه، ج۱۲، ص:۴۴۷).
3️⃣ تأمینکننده انواع نیازهای انسان:
بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً (کهف/۸۳):
✔️ تأمینکنندۀ نیازهای #عاطفی (محبت و...):
وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة (اسراء/۲۴).
✔️ تأمینکنندۀ نیازهای #اجتماعی (امنیت و...):
أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ(اسراء/۶).
4⃣ فرزندان، نور چشم ( مایه سرور و
خوشحالى) خانواده: هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا
وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ(فرقان/۷۴).
5⃣ و...
✅ نتیجه: داشتن فرزند، یکی از نیازهای اصلی
و ضروری فرد و بهتبع آن نیاز جامعه است. اگر در
این مسئله کوتاهی کنیم، بعد از چند سال از جهتِ
فردی و اجتماعی(کشوری) دچار مشکلاتِ فراوان
میشویم و در یک جمله ممکن است به دشمن
نیازمند شده و تسلیم او میشویم‼️
🔖 #افزایش_جمعیت #فرزندآوری
🔖 #جهاد_تبیین #تبیین
🖇 #بصیرت #روشنگری #ثامن
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌠🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
🗣 #خبررسان
🔰 قالیباف، رئیس مجلس باقی ماند!
🍃🌀🍃
🔻 قالیباف با رای دو، سوم نمایندگان مجددا
رئیس مجلس ماند. معنی اش این است که
هدف گذاری تخریب بر روح کلی #مجلس
بی تاثیر بوده است.
🔺 به قول رسانه ایها گستردگی شعاع خبری
بسیار بزرگتر از تاثیر گذاری آن بوده است. البته
نقد سرجاش هست و باید باشد. هدف گذاری
بی اثر بود.
✍ عبدالله گنجی
🔖 #محمدباقر_قالیباف #قالیباف
🖇 #جهاد_تبیین #تبیین #مجلس
🖇 #بصیرت #روشنگری #ثامن
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─