فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
🎬حسین حقیقی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۰ ثانیه این #دعا را همراه با رهبر انقلاب بخوانيم
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(16).mp3
6.25M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز چهل وچهارم از حکمت ۴۱۷ تا حکمت ۴۲۵
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز چهل وچهارم
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت417 : (شخصی در حضور امام علیه السلام بدون توجه لازم گفت: أستغفرالله امام فرمود:) مادرت بر تو بگريد، می دانی معنای استغفار چيست؟ استغفار درجه والامقامان است و دارای شش معنا است؛ اول: پشيمانی از آن چه گذشت، دوم: تصميم به عدم بازگشت، سوم: پرداختن حقوق مردم چنانكه خدا را پاك ديدار كنی كه چيزی بر عهده تو نباشد، چهارم: تمام واجب های ضايع ساخته را به جا آوری ، پنجم: گوشتی كه از حرام بر اندامت روييده، با اندوه فراوان آب كنی، چنانكه پوست به استخوان چسبيده و گوشت تازه برويد، ششم: رنج طاعت را به تن بچشانی چنانكه شيرينی گناه را به او چشانده بودی، پس آنگاه بگویی، استغفرالله.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت418 : حلم و بردباری، خويشاوندی است.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت419 : بيچاره فرزند آدم! اجلش پنهان، بيماريهايش پوشيده، اعمالش همه نوشته شده، پشه ای او را آزار مي دهد، جرعه ای گلوگيرش شده او را از پای درآورد و عرق كردنی او را بدبو سازد.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت420 : (اصحاب امام پيرامونش نشسته بودند كه زنی زيبا از آنجا عبور کرد، حاضران ديده به آن زن دوختند. امام فرمود:) همانا ديدگان اين مردم به منظره شهوت آميز دوخته شده و به هيجان آمده اند، هرگاه كسی از شما با نگاه به زنی به شگفتی آید، با همسرش بياميزد كه او نيز زنی چون زن وی باشد. (مردی از خوارج گفت: خدا اين كافر را بكشد چقدر فقه می داند، مردم برای كشتن او برخاستند، امام فرمود:) آرام باشيد، دشنام را یا با دشنام بايد پاسخ داد يا بخشيدن گناه دشنام دهنده.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت421 : عقل تو را كفايت كند كه راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت422 : كار نيك به جا آوريد و آن را هر مقدار كه باشد كوچك نشماريد، زيرا كوچك آن بزرگ و اندك آن فراوان است و كسی از شما نگويد كه: ديگری در انجام كار نيك از من سزاوارتر است. گرچه سوگند به خدا كه چنين است، همانا خوب و بد را طرفدارانی است كه هر گاه هر كدام از آن دو را واگذاريد، انجامشان خواهند داد.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت423 : كسی كه نهان خود را اصلاح كند، خدا آشكار او را نيكو گرداند و كسی كه برای دين خود كار كند، خدا دنيای او را كفايت فرمايد و كسی كه ميان خود و خدا را نيكو گرداند، خدا ميان او و مردم را اصلاح خواهد كرد.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت424 : بردباری پرده ای است پوشاننده و عقل شمشيری است بُرّان، پس كمبودهای اخلاقی خود را با بردباری بپوشان و هوای نفس خود را با شمشير عقل بكش.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت425 : خدا را بندگانی است برای سود رساندن به ديگران، نعمتهای خاصی به آنان بخشيده تا آنگاه كه دست بخشنده دارند نعمتها را در دستشان باقی می گذارد و هرگاه از بخشش دريغ كنند، نعمتها را از دستشان گرفته و به دست ديگران خواهد داد.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
✨ بسم اللّه الرّحمن الرّحيم✨
🌹شرح #حکمت8
🔴 قسمت هشتم
🔻8. شگفتی خلقت ملخ:
آخرین موردی که از شگفتی های آفرینش پدیده ها و مخلوقات خدا از زبان مبارک حضرت علی (علیه السلام) برای شما مطرح میکنم، خلقت ملخ است. حضرت در خطبه ۱۸۵ نهج البلاغه بند چهارم، درباره شگفتی ملخ می فرمایند: « و اگر خواهی در شگفتی مَلَخ سخن گو که خدا برای او دو چشم سرخ، دو حَدَقه مانند ماه تابان آفريد و به او گوش پنهان و دهانی متناسب اندامش بخشيده است. دارای حواسی نيرومند و دو دندان پيشين است که گياهان را می چيند و دو پای داس گونه که اشياء را بر می دارد. کشاورزان برای زراعت از آنها می ترسند و قدرت دفع آنها را ندارند، گرچه همه باهم متّحد شوند. مَلَخ ها نيرومندانه وارد کشتزار می شوند و آنچه ميل دارند می خورند در حالی که تمام اندامشان به اندازه يک انگشت باريک نيست.»
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
4_5841257717011843477.mp3
2.33M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت8 8⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌳شجره آشوب« قسمت چهل و چهارم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻فتنه ها بیشترین هزینه هایی که روی جامعه اسلامی می گذارند، کینه و کدورت و دشمنی است که روی دست ولی خدا می گذارند. هزینه هایی که جریان فتنه برای جامعه اسلامی و خصوصا رهبر آن می گذارند، بسیار بالا است. یکی از پیامدهای فتنه این است که موجب منفور شدن و ایجاد کینه نسبت به رهبر و ولی جامعه خواهد شد.
🔻بعد از جنگ جمل، اهل بصره به دلیل نفرت از امام، با جریان هایی که ضد حضرت و از سوی بنی امیه پشتیبانی می شد، مانند فتنه ابن حضرمی، همراهی می کردند. حتی در برخی روایات آمده است بعد از شهادت امام حسین علیه السلام، تمام موجودات بر حضرت گریستند غیر از آل عثمان، بصره و دمشق . از اینجا مشخص می شود اهل بصره، کینه ای را که از اهل بیت بعد از جمل به دل گرفته بودند، تا زمان سید الشهدا داشتند.
🔻ذیلا به برخی از هزینه های فتنه جمل اشاره می کنیم که آثار آن تا مدت ها بر جامعه اسلامی باقی ماند. این موضوع، یکی از مسائل تخلف ناپذیر تاریخ است؛ چنانکه در هر فتنه ای، هرینه هایی برای جامعه اسلامی و خصوصا امام و رهبر جامعه برجا می گذارد:
🔻1.در هنگام فتنه، عالم، عابد، قاری قرآن، جاهل و ... کشته می شوند. چنانکه در جمل چنین اتفاقی روی داد. امام ضمن گذر بر کشتگان جمل به این نکته اشاره کردند.
🔻بعد از جمل، مردم بصره عثمانی مذهب شدند. همانطور که ، به علت آمادگی آن ها، معاویه فتنه ابن حضرمی را برای خونخواهی عثمان در بصره راه انداخت...
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
724K
تحلیل حوادث ناگوار زندگی حضرت زهرا علیه السلام
قسمت بیست وهفتم:
❌ ارزیابی مجدد نمونه ها
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #به_توان_تو
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_دویست_ده
بعدش به ننه م گفتم ای نَنَه ای تویی که زاییدی مَنَه من عاشق یوسف ام
یوسف خیلی خوبِس
شایدم مالِ اِصفِحونِس!
ننه م هم گفتن کرد: که دیگه باشِد
ازدواج خو زوری نی خو
اگه تو این میعاده رو نَمیخوای ما اجباری در کار نَمیکنیم
حالا اینجا رو براتون گفتن کنم که غوز بالا غوز شُدَد
این پسره کثافط اشغال که ان شاءالله که همین فردا من برم حلوا شو بخورم رو رد کردیم وچِقَدَم که ناراحت شدن که ب جهندم که ناراحت شدن
مگه من ناراحتشون کردم؟
خودشون ناراحت شدن!
خانواده یوسف زنگ زدن گفتن که پسرمون خاطر دختر تونو میخواد
خو به جهندم که میخواد!
مگه من خواستم؟
خودش خودش اینتَکی (اینطوری)شد
نَنِه منم ورداشته پیششون گفته دختر ما هم دیوونه بار عاشق یوسف آقا تونه😱
حالا به به
بیا جمعش کن
حالا این حَقُدِه
حالا بشین اینقد زوله بکَش تا جونت دراد
حالا هم یوسف به همراه خانواده محترمه مُخان بیان خواستگاری امشو عروسی طاها پسر خاله شِد فردا شو مُخان بیان
حالا من موندِم و حرفی که زدم و گفتن کردم که عاشق یوسف ام!
من فَقَ واس خاطر این گفتن کردم که عاشق یوسف ام که جلوی میعاد رو بیگیرم
حالا عین خر توی باتلاق یوسف گیر کِدَم
نازنین: مگه یوسف چشه
من: خو هیچی
خیلی هم پسر آقا مومن خوب هه
کَاَنَهو (مثل) پدرش میمونِد
راحله: دیوونه! خب پس مشکل تو چیه این وسط
من: آخه نامردا
هنو برا ازدواج زوده خو
نی؟
سادات: آخه چرا فرصت رو از دست بدی
تو که نمیتونی دیگه حرفت رو پس بگیری
گفتی عاشق یوسفی اگه حداقل نگفته بودی خوب بود می شد یه ایراد ازش گرفت و قال قضیه رو راحت کند
ولی حالا حرفی که زدی نمیتونی پس بگیری
من: آره از قدیم هم گفتن که.....
~ سادات دستمو گرفت و کشید و گفت: زهرا زهرا
اون میعاد نیست که الان با یه دختر اومد کنار پنجره نشست؟
نگاه کن، دست دختره توی دستشه!
^ نگاهی کردم و بله خود میعاده!
از تعجبی ک کردم بستنی تو گلوم افتاد و سرفه کردم و این همانا و میعاد متوجه من شد هم همانا
رو به بچه ها گفتم: بچه ها سریع ب
اقی بستنی تون بخورید من میرم پایین حساب کنم
سریع بیایید پایین
^ بچه ها تایید کردن
اومدم پایین
میعاد هم اومد پایین و اومد سمتم و گفت:
زهرا..........توضیح میدم
من.........من......
من: تو چی؟
سعی نکن خودتو توجیح کنی چون در هر صورت برای من مهم نیست
اگه هم بستنی افتاد تو گلوم چون تعجب کردم همین
فک نکن چون از روی عشق و علاقه بوده که اینطور شده نخیر!
میعاد: زهرا خواهش میکنم این کارو با من نکن
^ یهو یه آقا اومد سمتمون و خطاب به من گفت:خانم، مزاحم شدن؟
من: نه شما بفرما بشین سر جات!
من خطاب به میعاد: برو برو بالا الان میاد دنبالت نگران میشه!دستشویی زیاد طول کشید!
~ در همون حین بچه ها اومدن
سریع پول رو حساب کردم و به اتفاق بچه ها از مغازه خارج شدم
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_دویست_یازده
(یوسف)
همیشه هر وقت که من دلتنگ میشم، میشه منو اینجا پیدا کرد....
.....گلزار شهدا تهران.....
بابا جون....😔
کاش بودی....
دلتنگتم بابایی ..😔
هیچی نمیگم...
وقتی اومدم پیشت
اگه میدونستی چقدر حرف
چقدر درد دل دارم
چقدر شکایت دارم از این و اون..
فکر میکنی اونموقع حوصله شنیدن همشو داری؟
یا بازم میگی آروم باش ....
بعدم بغلم میکنی سرمو میچسبونی به سینه ات…منو با ضربان دردناک قلبت آرومم میکنی
تا دیگه هیچی نگم...
باشه بابا ببخش منو...😔
مثل همیشه که میبخشیدیم…
دلم برای یه درد دل ساده تنگ شده بود… . اینجا هم بهترین جا برای گفتن حرفهای نگفته دلم بود .
برای گفتن کلمه بابا دلم پر میکشه .
برای گفتن این کلمه اینجا بهترین جاست ..
دلم بی نهایت برات تنگ شده
تو این مدت خیلی خوب یاد گرفتم تنها باشم
تنهایی فکر کنم ... تنهایی نفس بکشم و تنهایی زندگی کنم
خیلی سخته....
ولی بازم مجبورم برای دلخوشی مامان لبخند بزنم...
خنده هامم همه از درده ........😞
من اگه میخندم مال آن است که بمانم زنده
خنده ام تلخ ترین قصه ی جانی سرد است
خنده ام سرد ترین لحظه ی یک زندگی پر درد است
خنده ام مهر غم است...
آخرین لحظه ی یک حالت و درد
وقت خندیدن من…
لب و دل ، چشم و وجودم همه دیدن دارد
لب پر از خنده ی ظاهر و دلم غرق غم و ماتم و درد..
خنده هایم همه مفهوم یکی بودن وتنهایی دستان من است
و عجیب است که من می خندم .....😔
نمیدونم سلاح خدا چی بود که باید من و مامان رو تنها میگذاشتی
اصلا مامان رو دیدی؟ حواست بهش هست؟ هیچ دیدی هر روز و هر روز موهای سفید توی سرش بیشتر میشه
و صورتش شکسته تر
هر چی من هر روز بزرگ و بزرگ تر میشم
مامان پیر ترمیشه
باباجون امروز روز عروسی طاها پسر خاله ایداست
بالاخره تن به ازدواج داد و ازدواج کرد
برای خوشبختی اش دعا کن
باباجون فردا شب سرنوشت منه
میخوام برم خواستگاری اونیکه همیشه دوسش داشتم
بابا جون من زهرا رو خیلی دوست دارم
پس کاری کن بهش برسم
کاری کن بتونم قله قلبشو فتح کنم
مذهبی ها عاشق ترند مگه نه
اصلا مگه دوست داشتن چه ایرادی داره؟
خود حضرت آقا گفته که
اگه دختر و پسری هم دیگه رو دوست داشته باشن ولی گناهی مرتکب نشن، ایرادی نداره
خودت کمک کن
###
میرم خونه
هنوز مامان از دفتر نیومده
میرم سمت اتاقم و وصیت نامه بابا و آلبوم عکس مامان و بابا رو برمیدارم
در آلبوم رو باز میکنم
عکسای حنا بندون و عروسی و بله برون
رو می بینم
مامان چقد اون موقع زیبا بوده
الان هم خیلی زیباست
وای بابا رو!
چقد شبیه منه
البته من شبیه شم!
تو عکس هم میشه فهمید که مامان چقد شیطون بوده و بابا چقد خجالتی
ورق میزنم و باز عکس هارو میبینم
که یهو یه عکس از لای البوم می افته
ینی میخوام بترکم از خنده😂
اینو
معلومه با دوربین جلوی گوشی ای گرفته شده
بابا لباس ارتشی ای پوشیده و داره لبخند میزنه،و مامان هم پشت سر شه وتا میتونه زبونش رو اورده بیرون!
راوی: خب این برای همون موقعی هست که آرزو و علی هنوز ازدواج نکرده بودن
و آرزو همش علی رو اذیت میکرد
وقتی علی داشت از خودش سلفی می گرفت، ارزو بدو بدو اومد داخل کادر عکس علی و زبونش رو بیرون آورد...
علی هم بعد ازدواج این عکس رو چاپ کرد
و کنار هدیه سالگرد ازدواج به آرزو داد...
###
وصیت نامه بابام رو که آروم جونمه رو باز میکنم:
بسم رب شهدا و الصدیقین
چرا نمیدانیدکه بزرگترین نعمت را خدا به ما داده است که در حکومتی الهی زندگی میکنیم به رهبری ولایت فقیه گوشتان را باز کنید و بشنوید سخن، سخنگوی آمریکایی که گفت: "اگر ما جایگاهی بهعنوان ولی فقیه را بر زورق تردید بنشانیم بزرگترین بار را از دوش خود برداشتهایم" آیا حالا اگر کسی با این اصل مخالفت دارد جیره خور امریکا نیست؟ایکاش مردم میتوانستند بدانند که چه کسی خیرخواه آنان است.
امام خمینی(ره) فرمودند: "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به انقلاب آسیبی نرسد"اما کار مهم و سختی که بر دوش ما نهاده شده این است که با این تحریفات مبارزه کنیم.
و کار ما شاید به مراتب مهمتر از کار شهداست که اگر انقلاب از این وهله خارج شود ما هم پاسدار انقلاب بودهایم و هم پاسدار خون شهدا و شاید اجر و ثواب ما بیشتر از آنها باشد. و این ممکن نیست غیر از اینکه به طور کامل پشتیبان ولی فقیه باشیم که به فرمودهی حضرت صاحبالزمان میباشدو این استدلال [را] به قول حضرت امام(ره) بعضیها نمیدانند و اگر دانسته باشند و با ولی فقیه مخالفت کنند مرتد هستند...
خدایا ما را در امتحانی سختتر از این قرار مده، بسیار دعا کردهام که ای کاش جزءآن 3 تن بودم [که] با علیعلیهالسلام ماندند ولی کمتر دعا کردهام که ایکاش در آن زمانه میزیستم چون با خواندن تاریخ [و] کمی تعقل دریافتم که ما مرد امتحان نیستیم...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_دویست_دوازده
خانواده دایی اینا به ترتیب وارد میشن
زندایی خطاب با شخص پشت گوشی: چن ساله باهاش زندگی میکنی؟
طرف:.....
زندایی:آها بچه هم دارید
طرف:.....
زندایی: چرا میخوای ازش طلاق بگیری؟
طرف:........
زندایی: خودم طلاقت رو از اون بی همه چیز میگیرم چطور دلش میاد با تو اینقد بد برخورد کنه؟
فامیلی شما چیه؟
طرف:......
زندایی: باشه خانم داستانی.....
فردا من خودم دفتر نیستم ولی همکارام هستن
سفارش تون رو میکنم کارتون رو راه بندازن
طرف:......
زندایی: خواهش میکنم
خدانگهدار
^ بعد دانیال وارد شد
دانیال خطاب به شخص پشت گوشی:
آخرین باری که رفتیم بازی کنیم اون میخواست پاسور باشه...
من پاسور ام
دیگه هم بش کار ندارم
پسره لوس نازک نارنجی هیش
باید با مربی هم حرف بزنیم و از تیم و باشگاه هم بیرون اش کنیم
~ بعد دایی وارد شد
دایی خطاب به شخص پشت گوشی:
هنوز کار اون پرونده ها تموم نشده؟
ینی چ آدمی هستی سهراب
من رو قول ات حساب کرده بودم
طرف:........
دایی: حالا که اینجوره اون درخواست مرخصی آخر هفته ات رو که رد کردم میفهمی که باید کارت رو درست انجام بدی
فکر کردی من چطور تو این سن سرهنگ شدم هان؟
طرف:......
دایی: حساب،حساب
کاکا،برادر
تو بحث کار ما پارتی بازی نداریم سهراب
تا چهار شنبه وقت داری
اگه اون کارو تموم کردی ک هیچ وظیفه ته
اگرم که نه حسابت میره با کرام الکاتبین
طرف:.....
دایی: باشه رفیق!
منتظرم....
کاری نداری؟
یاعلی....
###
من و مامان به خانواده دایی سلام کردیم
دایی از بیرون غذا گرفته بود
نشستیم پشت میز و شروع به خوردن کردیم
این نکته هم جا نمونه که دیانا رفته مدرسه
دانیال خطاب به مادرش:مامان من زن میخوام
زندایی:امیر پسرتو تحویل بگیر
زن میخواد
دایی: خب بخواد
خودم بهترین دختر تهرون رو براش صیغه میکنم
زندایی: اوا خاک ب سرم استغفرالله
صیغه؟
دایی: خب مگه ایرادی داره؟
من خودم تا وقتی که با تو ازدواج کنم، چن تا دختر، بابام برام صیغه کرد
میخوام این کار که بابام برا من کرده رو منم برا پسرم بکنم
زندایی: امییییییییییر😡
دایی:هوم؟
زندایی: امییییییییییر😡
دعا کن دستم بهت نرسه
دایی: یا قمر بنی هاشم....فرار
^ دایی از دست زندایی که خیلی حرصی شده بود به سالن دوید و زندایی هم پشت سرش
حالا دایی بدو زندایی بدو
آخر زندایی دایی رو یه پس گردنی مهمون کرد و اومد تو آشپزخونه و به خوردن بقیه غذاش مشغول شد
~ دایی یه دقیقه بعد به جمع اومد
و بغل زندایی نشست و بقیه غذا شو خورد
~ دیدید؟
همین بود دعوا و قهرشون😂
ینی یه زوج خیلی باحال و دوست داشتنی ان
زندایی:دانیال مامانم کی بهت یاد داده بگی زن میخوای؟
دانیال: بابا
^ زندایی چشم غره ای ب دایی میره و میگه : که اینطور حساب تو هم دارم جناب آقای عطایی....
و بعد همه گی خندیدیم
###
«بعد از خوردن ناهار»
دانیال: بابا بابا بابایی
من دلم تنگ شده میدونی چن وقته برامون گیتار نزدی
دایی: با دانیال بیخیال
اون گیتار زدن برا وقتی بود ک کلم بوی قورمه سبزی میداد و جون بودم و عاشق
~ زندایی میاد جلو
کله دایی رو بو میکنه و میگه:اتفاقا هنوز کله ت بو قورمه سبزی میده
هنوز جونی و عاشق
بدو برو برا بچم گیتار بیار بزن دلش میخواد عه
~و دایی از اونجایی ک خیلی زن زلیلِ بلند شد و گیتار رو آورد و باهامون هماهنگ کرد ک چ آهنگی میخونه ک ماهم باهاش همراهی کنیم
دایی: بیا ازین ب بعد با من مث همیشه تا کن
یکم اخماتو وا کن
منو عشقم صدا کن!
من:بیا ببین چجوری قلبمو آماده کردم
گم بشی توی نگاهم
بیام دنبال ات بگردم
دانیال: کجا دنبالت بگردم؟
دلم میخواد ک عاشقم شی کم کم
تو رو ببینم و دیونه تر شم
زندایی: کجا دنبال ات بگردم
من عاشقت شدم
همینه حرفم
میبینمت تورو تند و تند میزنه قلبم
###
دایی میره که مامان و زندایی رو برسونه آرایشگاه برای عروسی طاها
البته مامان فقط برای شینیون موهاش میره و آرایش صورتش فقط یه کرم و مداد و رژه
اگه عروسی طاها نبود همین کار هم نمیکرد
###
شب که شد به عروسی رفتیم
خیلی هم خوش گذروندیم
نمی دونم چرا هر وقت میام عروسی دلم میگیره و یه حالی میشم
و بعد از خوردن شام و دنبال کردن ماشین عروس، ماشین عروس رو گم میکنیم😑
و میریم خونه
نمیدونم چرا خوابم نمیبره
خیلی برا فردا استرس دارم
هی این دنده ب اون دنده میشم، ولی انگار فایده ای نداره
بلند میشم و وضوی صبر میگیرم
و دو رکعت نماز حاجت میخونم
یه لیوان شیر هم تنگش میچسبونم و با ذکر یا مهدی ادرکنی میخوابم
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خاطره مادر شهید آرمان علیوردی
از روز مادر....💔
#شهید_آرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
#روزمادر
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز
از دانشگاههای فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت.
میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت.
حتی میتونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش هم خدمت به مردم !
اما به همه اینا پشت پا زد و برای حفظ کشور موند .
#شهید_مهدی_زینالدین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─