eitaa logo
💞روزهای خدایی💞
72 دنبال‌کننده
40 عکس
6 ویدیو
1 فایل
در این کانال به توفیق الهی برخی از #ایام‌اللّه زندگی #شهروندی، #طلبگی، #تبلیغی و #معلّمی و #مترجمی و #ویراستاری ثبت می‌شود. 🔸 #سرگذشت‌ها روی #سرنوشت‌ها تأثیر می‌گذارد.🔸 ارتباط👇 @mirzameysam افراد فراری از شبکه‌های مجازی وطنی 👇 https://t.me/ayyamoll
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ : نخستین بار برای تبلیغ، دهه اول ماه محرم به یکی از شهرستان‌های استان رفتم. امام جمعه بسیار بزرگوار و با دیدِ بلند و منطقه‌شناس و واقعا کریمی داشت. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. طلابی که برای تبلیغ رفته بودیم در دفتر امام جمعه حضور داشتیم و کم‌کم تقسیم می‌شدیم و به مناطق تبلیغی می‌رفتیم. منطقه نسبتا محرومی بود. خصوصا پس از زلزله‌های ویرانگر دهه شصت و خرابی بسیار آن و تک شغلی بودن اغلب مردم آنجا (قالیبافی) و وخامت وضعیت بازار قالیبافی. از لحاظ امنیتی هم منطقه چند سالی از طرف قاچاقچیان مواد مخدر ناامن شده بود. خلاصه! نوبت تقسیم طلاب شد. یکی از رفقا که محل تبلیغیش مشخص شده بود، آماده رفتن شد. بانی آن منطقه با به دنبال روحانی خود آمده بود!☺️ امام جمعه به بانی گفت: شما بروید ما حاج آقا را با ماشین جهاد می‌فرستیم. منطقه تبلیغی ما مشخص شد. یک منطقه استراتژیک برای قاچاقچیان! که مواد مخدر از آنجا برای کل منطقه تقسیم میشد. با امام جمعه بیست دقیقه‌ای جلسه توجیهی دو نفره داشتم و وضعیت منطقه را برایم تشریح کرد، یک تشریح جامع و معرکه که حکایت از امام‌جمعه بر شهرها و روستاهای تابعه شهرستان داشت. منطقه‌ای دارای ! (به قول یکی از دوستان: به برکت جمهوری اسلامی، امروزه در اغلب روستاها چند دستگی به وجود آمده است. قبل از انقلاب، کسی جرأت نداشت روی حرف خوانین معلوم‌الحال حرف بزنه؛ خصوصا که خوانین این منطقه از *** بودند) با یک روحانی میانسال که سالها از یکی از شهرها بدون اطلاع و هماهنگی با امام جمعه، از سوی یکی از اطراف سه‌دستگی آورده می‌شد و حواشی ناگواری هم درست شده بود. القصه! با ماشین جهاد به همراه سه مبلغ دیگر به سوی روستاهای محل تبلیغ رفتیم. طلبه اول در روستای تبلیغی خود پیاده شد. نوبت روستای ما رسید و ما درب خانه بانی رفتیم. بانی کلیه‌اش را عمل کرده بود و حال مساعد و شرایط میزبانی را نداشت. ناامید به سوی روستای بعدی رفتیم که از قضا آنجا هم بانی نبود. بنا شد به دفتر امام جمعه برگردیم تا تعیین تکلیف شویم. در راه بازگشت، نزدیک غروب، از روستای محل تبلیغ، که رد می‌شدیم به یکی از اهالی شاخص آنجا برخوردیم و توقف کردیم. ماجرا را راننده اهل آن منطقه برای او شرح داد. اون فرد با خوشحالی زاید الوصفی با آغوش باز از ما استقبال کرد و من در این روستا پیاده شدم و به دنبال سرنوشت تبلیغی خود رفتیم. همه اهالی خونه از کوچک و بزرگ به استقبالمان آمدند و با سلام و صلوات ما را به خانه‌شان بردند. منزلی با در گوشه‌ای از آن با تبعاتش!، دستشویی، گلاب به رویتان، چسبیده به طویله حیوانات بود.😱 دستگاه کوچکی شبیه در گوشه دیگر برای و به اصطلاح دوغ‌زنی (مشک مدرن)، و داربستی که برزنتی بر روی آن انداخته شده بود و اهل خانه بود! یک اتاق خیلی تر و تمیز هم در گوشه‌ای از حیاط وسیع آن بود که اتاق حاج آقای تازه‌وارد بود. در اتاق عکس بزرگی بر دیوار از جوان تازه درگذشته این خانواده با یک داستان تلخ، نصب شده بود. جوانی که جان خود را برای وساطت بین دو طرف دعوا با ضربه چاقویی در قلبش، از دست داده بود 😔.... اولین توصیه صاحب‌خانه این بود که حاج آقا! شب‌ها درب اتاقتان را قفل کنید و حتی‌الامکان تا صبح از اتاق خارج نشوید و کفش‌هایتان را هم بیرون اتاق نگذارید که شبها آن‌ها را می‌بره چون خیلی دوست داره! ...ادامه دارد ✍️ ***شیخی‌ها، نامی آشنا برای اهالی کرمان و یزد است که به طرفداران گفته می‌شود. طرفداران شیخ احمد احسایی که زیر مجموعه شیعه و از دیدگاه فقهی، (منحرف در اصول و فروع مذهب) محسوب می‌شوند، هر چند از دل اینها فرقه بابیه و بهائیت بیرون آمدند که از لحاظ فقهی نجس هستند ولی شیخی‌ها طهارت ذاتی دارند مانند و هر گونه تعامل رفت و ‌آمدی و داد و ستدی با آنها ندارد. https://t.me/ayyamollah1/5 📎https://b2n.ir/260508 @ayyamollah
✨﷽✨ جمع رفقای تبلیغی عمدتا اعزامی از و دو نفر از ، در دفتر امام جمعه😍. این عکس خودم هستم 😉 ❤️ @ayyamollah
در این عکس، خودم هم هستم😍 ❤️ @ayyamollah
✨﷽✨ روز بود. رسم دیرینه روستا در این روز، رفتن هیئت و اهالی این روستا به روستای مجاور در چند کیلومتری آن بود. در مسیر هم گاو و گوسفند جلوی هیئت می‌کشتند و روز بعد خرجی می‌دادند. راه افتادیم. چون امنیت آنجا کمی نامناسب بود، چند نفری با اسلحه! اطراف جمعیت در رفت و آمد بودند. قبل از اینکه جمعیت حرکت کند، به یکی از جوانانی که باهاش رفیق شده بودم، دوربینم را که فیلمش حدود 25 عکس هنوز داشت، به او دادم و گفتم چند عکس از این تجمع برایم بگیر که یادگاری باشه و عکسها هم جوری باشه که این جمعیت زیبا و باشکوه را به خوبی پوشش بدهد. بعد از نیم ساعتی آمد و گفت: حاج آقا! فقط یک عکس مانده چکار کنم؟😱گفتم: از کوه بگیر دیگه😂 ولی امروز آن جوان را دعا می‌کنم 🤲و عکسش را هم می‌گذارم. بگذریم! کتابی که در دستم است کتاب «سخنان حسین بن علی (علیهما السلام) از مدینه تا کربلا» نوشته آقای محمد صادق نجمی است. کتابی الحق و الانصاف زیبا و مغتنم و جذاب برای مخاطب که محور سخنرانی من در آن ایام تبلیغ بود. یک خاطره نسبتا تلخ و بوداری! از و از مداحی او در روز عاشورا دارم که ان شاء الله در عکسی دیگر ارائه خواهم کرد. https://b2n.ir/197414 @ayyamollah
✨﷽✨ این هم رعنا و عکاس ما😍. حدود پانزده عکس از رفقاش با و و در وضعیت‌های مختلف گرفته بود و حالا یه چند تا عکس هم وسطش از من و جمعیت گرفته بود تا شرمنده من نشه. ❤️😂 با اون روحیه‌ای که داشت حتما الآن حرفه‌ای با موبایل شده است.😉 هر کجا هست خدایا! به سلامت دارش🤲 @ayyamollah
👈 میان تا تفاوت از زمین تا آسمان است!👉 المداح و ما أدراک ما المداح؟! ما طلبه‌ها وقتی به محل تبلیغی خود می‌رویم نخستین کاری که انجام می‌دهیم شناسایی موجود و بالفعل آنجاست. تعداد طلبه‌ها، مکبّرها، موذّن‌ها، دعاخوان‌ها، نوحه‌خوان‌ها، تعداد جلسات فعال در آنجا، شخصیت‌های تاثیرگذار، و ... . هر چند الحمد لله صدایم نسبتا خوب است و بی‌بهره از صوت نیستم نه البته در حد ! ولی رویه‌ام به مشارکت گرفتن همه ظرفیت‌هاست که اثر تربیتی ماندگاری دارد. اهالی مسجد می‌گفتند حاج آقا! مداح اصلی ما معرکه و اصلا یه چیز دیگری است و چند روز دیگه میاد. گفتم: کجا هستند؟ گفتند: خانم ایشان چند روز پیش فوت کردند و رفتند کرمان برای مراسم و ... . گفتم: روحشان شاد! چی شد خانمشون فوت کردند؟ {میگن انسان فطرتا حقیقت‌جو است😉😅} گفتند: حاج آقا! خانمش خیلی خانم خوب و متدینی بود و پشت سر هیئت راه می‌رفت و ... . گفتم: خب چی شد فوت کردند؟ گفتند: روی پشت سر سوار بوده و میرفتن کرمان که شب به یک (تپه شن در گویش کرمانی) برخوردند و مردند😔. گفتم: داماد، یعنی شوهر دخترش؟ گفتند: نه حاج آقا! شوهر خواهرش😱😳 گفتم: مگه محرمه که ایشون دو نفری با هم سوار بر موتور میرفتن کرمان. گفتند: حاااااججججججج آآآآآآآقققققا!!! بگذریم. گفتند: حاج آقا اینقده مداحمون عالی و معرکه است! در خودم یک مداح عالی و معرکه از هر جهت را تصور می‌کردم. بالاخره روز موعود فرا رسید و روز عاشورا مداحمون آمدند، ولی توفیق دیدار دو نفری حاصل نشد تا اینکه ایشان را بر روی ماشین هیئت و در حالا خواندن و رفتن به روستای کناری دیدم. شال سبز بلند و ریش و سبیل رها شده! ... . وسط راه به یه نفر گفتم به ایشان بگویید که قبل از اذان ظهر عاشورا مداحی را تمام کنند و می‌خواهیم نماز ظهر عاشورا را با اقتدای به شهدای کربلا و سرور شهیدان کربلا اول وقت بخوانیم. ولی متوجه شدیم یه گوش ایشان در بود و گوش دیگه دروازه. وقت شد و ایشان که نفسش چاق شده بود و هر لحظه بهتر می‌شد! ول کن مداحی نبود. با عده‌ای به حالت اعتراض از هیئت جدا شدیم و وارد مسجد شدیم و مهیای نماز جماعت ظهر عاشورا. در بین نماز ایشان هم ملحق شده بودند. وسط دو نماز چند دقیقه‌ای صحبت کردم و تعریضی هم زدم. بعد از نماز خدمت ایشان رفتم و روبوسی کردم و مصیبت وارده را تسلیت گفتم ولی خدا این تجربه را برای شما نیاورد که یک نسیم آکنده از بوی نامطبوع به مشامم خورد و دگرگون شدم😂. (اهل‌منقل میگن تریاک و زهرماری! برای صدا خیلی خوبه، ما که فقط دیدیم دست بعضی مردم!) خلاصه مداح برای سفره ظهر عاشورا نماند و با حالت قهرگونه مسجد را به ترک کرد. : با اینکه عکس شفافی از مداح داشتم ولی رعایت اخلاق کردم و این عکس را انتخاب کردم. (اینقده خوب و اخلاق‌مدار هستم!😊☺️) 📎 https://b2n.ir/637061 @ayyamollah
سلام علیکم. میلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه السلام، کریم اهل بیت (علیهم السلام) را خدمت سروران عزیز روزه‌دار و عاشقان خاندان عصمت و طهارت تبریک عرض می‌کنم. مرور این خاطره که شأن نزولش در چنین روزهایی بود، شاید خالی از لطف نباشد. یاد اون جلسات قرآنی جزء خوانی ماه مبارک مساجد بخیر😞. پسندیم آنچه را جانان پسندد التماس دعا @ayyamollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا