✨﷽✨
جمع رفقای تبلیغی عمدتا اعزامی از #قم و دو نفر از #مشهد، در دفتر امام جمعه😍. #عکاس این عکس خودم هستم 😉
#روزهای_خدایی
#عکس_زیر_خاکی ❤️
@ayyamollah
✨﷽✨
#بخش_دوم
روز #عاشورای_حسینی بود. رسم دیرینه روستا در این روز، رفتن هیئت و اهالی این روستا به روستای مجاور در چند کیلومتری آن بود. در مسیر هم گاو و گوسفند جلوی هیئت میکشتند و روز بعد خرجی میدادند. راه افتادیم. چون امنیت آنجا کمی نامناسب بود، چند نفری با اسلحه! اطراف جمعیت در رفت و آمد بودند. قبل از اینکه جمعیت حرکت کند، به یکی از جوانانی که باهاش رفیق شده بودم، دوربینم را که فیلمش حدود 25 عکس هنوز داشت، به او دادم و گفتم چند عکس از این تجمع برایم بگیر که یادگاری باشه و عکسها هم جوری باشه که این جمعیت زیبا و باشکوه را به خوبی پوشش بدهد. بعد از نیم ساعتی آمد و گفت: حاج آقا! فقط یک عکس مانده چکار کنم؟😱گفتم: از کوه بگیر دیگه😂 ولی امروز آن جوان را دعا میکنم 🤲و عکسش را هم میگذارم. بگذریم! کتابی که در دستم است کتاب «سخنان حسین بن علی (علیهما السلام) از مدینه تا کربلا» نوشته آقای محمد صادق نجمی است. کتابی الحق و الانصاف زیبا و مغتنم و جذاب برای مخاطب که محور سخنرانی من در آن ایام تبلیغ بود.
یک خاطره نسبتا تلخ و بوداری! از #مداح و از مداحی او در روز عاشورا دارم که ان شاء الله در عکسی دیگر ارائه خواهم کرد.
#عکس_زیر_خاکی
#روزهای_خدایی
https://b2n.ir/197414
@ayyamollah
✨﷽✨
این هم #جوان رعنا و عکاس ما😍. حدود پانزده عکس از رفقاش با #علمها و #کتلها و در وضعیتهای مختلف گرفته بود و حالا یه چند تا عکس هم وسطش از من و جمعیت گرفته بود تا شرمنده من نشه. ❤️😂
با اون روحیهای که داشت حتما الآن #سلفیگیر حرفهای با موبایل شده است.😉
هر کجا هست خدایا! به سلامت دارش🤲
#عکس_زیر_خاکی
#روزهای_خدایی
@ayyamollah
✨﷽✨
#بخش_چهارم: گردن حاج آقا!
سمت راست من در تصویر یک پیرمرد معنوی و متدین 90 ساله اهل آن منطقه است که سالها به کرمان رفته بود و گهگاهی برای رسیدگی به زمینهای کشاورزی خود به آنجا میآمد به قول خودش برای #آب_گرفتن. سمت چپ من هم مرد نازنین و با معرفت و داغ جوان دیده، صاحبخانه عزیز و خوشمشربمان است. خود این عکس داستانی دارد. آن روز به میمنت حضور حاج آقا😁، صاحبخانهمان یک بُز را زمین زد و سر برید و ظهر ناهار به ما یک #کباب_دیگی مشتی و با #دوغ_مَشکی ترش و معرکه با سبزی #کرفس_کوهی در آن داد🤤. این پیرمرد هم ظهر آنجا بود و با یک لذت و ولع مثالزدنی #دم_بز را که اهل مأکولات میگویند خیلی خوشمزه و چرب است را در این سن میخورد. اون روز دو خاطره ناب از این پیرمرد در ذهنم ماندگار شد:
#خاطره_اول: خانم ایشون که او هم پیر بود از کرمان زنگ زده بود و احوال پیرمرد را میپرسید و بدون اغراق عرض میکنم که پیرمرد اشک در چشمانش جمع شده بود و به خانمش میگفت: عزیزم میام! زودی میام! اینجا بود که من یاد این روایت افتادم: «مومن هر چه ایمانش بالاتر میرود علاقهاش نسبت به خانوادهاش بیشتر میشود».
#خاطره_دوم: هنگام گرفتن همین عکس بود که گفتم: حاجی! بیا یک عکس یادگاری با هم بگیریم. گفت: نه، حرومه! توی ماه محرم حرومه عکس بگیرند! (شاید زمینههای اعتقادی کهنی داشته باشد! خیلی سال پیش، عکسی از جمعی از علمای قدیم دیدم که یکی از آنها در عکس دست خودش را مقابل صورتش گرفته بود) گفتم: حاجی اشکال نداره بیا. گفت: پس، گناهش گردن حاج آقا😍❤️
#روزهای_خدایی
#عکس_زیر_خاکی
📎 https://b2n.ir/135463
@ayyamollah
✨﷽✨
#تبلیغی
«یا من هو أضحک😂 و أبکی😭»
خاطرات شیرین و مفرّحی هم از تبلیغ در #شبهای_قدر در ذهنم مانده که بد نیست با الهام از صفتِ «یا من أضحک» خداوند متعال در #دعای_جوشن_کبیر با نقل آنها، لحظاتی #خنده را بر صورت شما بندگان خوب خدا و میهمانان بزم الهی بنشانم که قطعا #کار_خدایی بوده و آثار معنوی خاص خودش را خواهد داشت ان شاء الله!
خاطرهام مربوط میشود به روستایی که در ایام ماه مبارک مبلغ نداشتند و من در روستایی در چند کیلومتری آنها مشغول امر تبلیغ بودم. بانی آنها آمد و از من خواست که به مدت 5 شب از شب 19 در آنجا هم برنامه داشته باشم. سخنرانی و مراسم قرآن به سر. قبول کردم. مقدمتا عرض کنم که معمولا در مساجد و هیئات در قسمتی که منبر هست یک چراغ عمدتا #سبز تعبیه شده تا وقتی چراغها را برای ذکر مصیبت و قرآن به سر خاموش کردند و همه جا تاریک شد هم حاج آقا در هالهای از نور سبز فرو برود و مخاطبانش با دیدن این هاله نورانی برای ارتباط با خداوند متعال دلهایشان آمادهتر شود و هم اگر علم حاج آقا در کاغذ همراهش باشد بتواند از آن روشنایی بهرهمند شود. این نور برای معنویت سخنران هم بیتاثیرنیست البته! مَنِ از همه جا بیخبر گفتم: برای ذکر توسل و قرآن به سر چراغها را خاموش کنید تا بهتر با خدا ارتباط برقرار کنید و از یکدیگر خجالت نکشید و ... . وقتی چراغها را خاموش کردند و همه جا تاریک شد، و مردم در آستانۀ ارتباط با خدا قرار گرفتند، ارتباط من به صورت کامل با علمم قطع شد. با اشاره به بانی گفتم چراغ بالای سرم را روشن کند، لحظاتی گذشت و دیدم بانی عزیز یک سیم بلند متصل به یک لامپ رشتهای 100 را روی یایه میکروفن گذاشت😱😳. لحظه به لحظه بر داغی روبروی صورتم و عرق و ... افزوده میشد و پشهها و سوسکها که ظاهرا #کوررنگی دارند به سوی منبع نور اطراف حاج آقا حملهور شدند و باقی قضایا ... و از خیر چراغ گذشتم و عطایش را به لقایش بخشیدم 😂😂🤣.
📌 پینوشت:
به نظرم هر جا خداوند متعال کسی را میخنداند در دل آن خنده، یک گریه نهفته است و بر عکس! 🤔🙄
شاید بیراه نباشد که از قدیم گفتهاند: «هیچ عروسیای بیگریه نیست و هیچ عزایی بیخنده!!!
#روزهای_خدایی
📎 http://ayyamollah.blog.ir/post/10
@ayyamollah
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
#وداع_جانسوز
#صوت_زیر_خاکی
این صوت مربوط به تبلیغ ماه رمضان در #مسجد_قباست. این مسجد جوّ خیلی متفاوت و پر شوری داشت و جلساتی که در آن ماه مبارک رمضان فراموشناشدنی در مسجد داشتم از رونق بالایی برخوردار بود. نزدیک پایان ماه میشدیم. بحث #وداع_با_ماه_مبارک مطرح شد. به شدت استقبال کردند و گفتند ما هر ساله این برنامه را قبل از غروب روز آخر داریم. معمولا در جلسه وداع با ماه مبارک همان دعای کوتاه موجود در مفاتیح خوانده میشود و با ذکر توسل و اشعاری مختصر. نکته عجیب در مسجد این بود که مثل قرآن که تعداد خیلی زیادی به صورت منظم در قفسهچیده شده بود، کتاب شریف و مظلوم #صحیفۀ_سجادیه هم با یک چاپ زیبا و با ترجمه به تعداد زیاد در چندین قفسه چیده شده بود. گفتند: حاج آقا! دعای 45 صحیفه سجادیه، وداع امام زینالعابدین علیهالسلام با ماه مبارک را بخوانیم! از این آمادگی و مطالبه همگانی خیلی تعجب کردم و در عین حال خیلی خوشحال شدم. با اینکه عبارات این دعا چون انس همیشگی با آنها نداریم خیلی روان نیست ولی برام جالب بود که به زیبایی همراهی میکردند و خلاصه حال خوشی داشتند.
📌 این توضیحات را دادم تا اگر صوت یکساعت و چنددقیقهای این دعا را شنیدید تعجب نکنید و نگویید: چقدر طول دادهام! معمولا در جلسات وداع، تمام دعا خوانده نمیشود ولی ما از باء بسم الله تا تای تمّت آن را با طول و تفصیلش خواندیم. ❤️🌹
#روزهای_خدایی
التماس دعا
📎http://ayyamollah.blog.ir/post/12
@ayyamollah
✨﷽✨
#تبلیغی
خدا را بر #گاو و #گوسفند شُکر! 🤲❤️
در روستاهایی که تبلیغ میروم معمولا به دلیل دوری از مرکز شهر #نماز_عید_فطر را در همان روستا میخوانیم. یکی از کارهایی که میکنم این است که حتما نماز را در حیاط مسجد و یا محوطهای دور از مسجد و مکانهای مسقف میخوانیم. نخستین باری که نماز عید فطر را برگزار کردیم، با اعلام قبلی همه در کنار گلزار شهدای آن منطقه تجمع کردیم و بعد #لبیکهای_عید را با هم میگفتیم و به طرف #مصلای_نماز در منطقهای مسطح شده در اطراف روستا میرفتیم. بلندگوی دستی هم آورده بودند و تکبیرها را بلند میگفتیم و مردم تکرار میکردند: الله اکبر الله اکبر الله اکبر و لله الحمد الحمد لله علی ما هدانا و له الشکر علی ما أولانا... یکی از تکبیرهای عیدی که خیلی خوب آنجا میچسبید و از کنار #آغلهای گاو و گوسفندهای کنار خانههای روستا رد میشدیم این بود: 👈«الحمد لله علی ما رزقنا من بهیمة الأنعام»:👉 به مردم میگفتم: در این روز عید فطر خدا را شکر کنیم به خاطر همین گاو و گوسفندهایی که به ما داده است! قطعا این تکبیر روز عید را نمیتوان در شهرها گفت و تنورش داغ نیست و اصلا نمیچسبه و حتی گاهی داستان میشه!. خلاصه اولین نماز را برگزار کردیم به صورت کامل و مجهز و با تکیه بر اسلحه! خطبهها را آغاز کردم. #خطبه_اول را خواندم و #خطبه_دوم که با سلام به پیامبر اکرم و تکتک اهلبیت علیهمالسلام شروع میشد را خواندم. خیلی قبلش تمرین کردم که نامهای ائمه و ترتیبشان را به صورت خطابی و تسلسلوار درست و بینقص بگویم: بعد از نماز خانمم گفت که سه نفر از ائمه را از تو انداختم! خودم هم احساس کردم که امامان زودی تمام شدند ولی خودم را نباختم و ادامه دادم!😂😅
#روزهای_خدایی
📎 http://ayyamollah.blog.ir/post/13
@ayyamollah
✨﷽✨
#تبلیغی
#بخش_پنجم: قاچاقچی متدین!
حیفم میاد که شما را حداقل بر سر سفره یک خاطره زیبا و کلیدی از صاحبخونۀ با مرام و بزرگوارم ننشانم. عکس صاحبخونه را در چند پست قبل مشاهده فرمودید.
در دهه محرم آن سال یک نفر از اهالی آن روستا از حج آمده بود. صابخونه گفت: حاج آقا بریم زیارت قبول حاجی روستا. گفتم: بله! حتما. یکی از برنامههای ثابت تبلیغی من سر زدن به خانواده شهدا و یا جانبازان و یا مسجدیهایی که کسالت دارند و حجرفتهها یا کربلا رفتهها و ... است. البته آن منطقه هیچ شهیدی نداشتند. قبل از این خاطره بگم که یک رسم بسیار دست و پا گیر برای حاج آقا این بود که اگر کسی در آن منطقه فوت میکرد تا سه روز برایش مراسم میگرفتند و هر سه روز هم مردم روستا و حاج آقا میبایست شرکت کنند! خوشبختانه در ایام حضورمان در آنجا شخصی از دنیا نرفت و زحمت نماز میت و ... بر گردنم نیفتاد، جز یک نفر و او هم وصیت کرده بود در کرمان دفنش کنند و فقط مراسم دست و پا گیرش در آن روستا برگزار شد. بگذریم.
خلاصه در معیت صاحبخانۀ عزیز به منزل حاجی رفتیم. شخصی قد بلند و چارشونه و به شدت سیهچرده و با عینکی دودی و با سر تراشیده و ریش بلند و عرقچین به سر و با تسبیح بلند مشکی در دست (خلاصه خیلی پر هیبت). نشستیم و زیارت قبول گفتیم و حاجی برای ما از حج خود و خاطراتش در بقیع و اعمال حج و سنگ زدن به شیطان (رمی جمرات) و خاطرات مدینه و ... گفت. موقع خداحافظی شد و از خانۀ حاجی زدیم بیرون. صاحبخونه در راه گفت: حاج آقا! این حاجی را ولش کن😳🙄، این از طریق #قاچاق مواد مخدر پولدار شده و حالا متدین و تسبیح به دست و چند سالی #آخوندبیار برای روستا با مراودات خاص و مویرگی! اتفاقا اون دهه روحانی آنها هم آمد و روضه میخواند و من هم بعد از ایشان منبر میرفتم. به نوعی #قدرتآزمایی و #وزنهکشی میان یکی از اطراف #سهدستگی روستا با امام جمعه شهرستان بود. دو سه روزی روضه خواندند و نهایتا در اوج خداحافظی کردند و رفتند.
القصه! صاحبخونهمان پس از زیارت آن حاجی خاص گفت: صبر کن حاج آقا روستای کناری چند روز دیگه یه حاجی میآید که اون معرکه است و یک انسان دیگری است.
شما سروران مکرم هم صبور باشید تا داستان اون حاجی بیاد😉😅❤️
#روزهای_خدایی
📎 http://ayyamollah.blog.ir/post/14
@ayyamollah