eitaa logo
شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل
663 دنبال‌کننده
34.4هزار عکس
28.8هزار ویدیو
367 فایل
دشمنان خارجی،در راس همه🔯اسرائیل غاصب؛ دل به خیانت #نفوذی های داخلی بسته اند و تمام تلاش خودرابرای به تاخیرانداختن ظهور بکارگرفته؛👊اما با #بصیرت و #سواد_رسانه_ای، نقشه های شوم آنان نابودخواهد شد؛ ان شاءالله #اندکی_صبر_طلوع_نزدیکست @SalamAZ3210 کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
✅عظمتِ طبِّ النقی علیه السلام 📌درمان زخم متوکل با پشتگل وقتی همه اطباء عاجز شدند... 🔹طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.» متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد» 🔹طبیب نگاهی به صورت رنگ پریده‌ی متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید» ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید. طبیب دیگر گفت: «ای خلیفه! هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.» فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد» 🔹متوکل با اشاره‌ی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: «حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت» بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمی‌آید» طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!» مادر متوکل با دستمال اشک‌هایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر می‌کنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زر برای امام بفرستم» 🔹ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که پشکل گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.» صدای خنده فضای اتاق را پر کرد: - پشکل؟! ـ عجب حرفی! ـ واقعاً مسخره است. (=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره می‌کردند) 🔹صدای فتح بن خاقان آن‌ها را به خود آورد: ـ حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت؛ و برای تهیه‌ی آن، از در بیرون رفت. یکی از اطباء گفت: «بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجه‌ی کار را ببینیم». 🔹ساعتی بیش از گذاشتن دارو روی زخم نگذشته بود که شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: «به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما درباره‌ی او اشتباه بود‌» 🔹بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت: « ای خلیفه! بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.» متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آن‌ها گفت: «شما مرخص هستید، می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت: «اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم» 🔹 بطحایی چشم های نگرانش را به زمین دوخت و به فکر فرو رفت. متوکل که متوجه نگرانی او شده بود، گفت: «در چه فکری؟ اتفاقی افتاده؟» ـ ای خلیفه! علی النقی مال و اسلحه‌ی زیادی در خانه‌ی خود جمع کرده و می‌خواهد علیه شما قیام کند. بهتر است زودتر فکر چاره ای بکنی. متوکل دستش را به هم کوبید و نگهبان را صدا زد. ـ برو سعید حاجب را خبر کن. وقتی سعید وارد شد، متوکل گفت: «همین امشب مخفیانه به منزل علی النقی برو و هر چقدر اسلحه و اموال دارد، به اینجا بیاور.» 🔹تاریکی کوچه را پوشانده بود. سعید نردبان را به دیوار کاهگلی تکیه داد و از آن بالا رفت. خود را به دیوار آویزان کرد تا جاپایی پیدا کند که صدای امام او را به خود آورد: ـ ای سعید! همان طور بمان تا برایت شمعی بیاورم! گوشه‌ی عمامه‌ی پشمی را دور سرش پیچید و از روی سجاده ای که روی ایوان انداخته بود، بلند شد. وقتی امام شمع را به حیاط آورد، سعید جاپایی پیدا کرد و خود را از دیوار پایین کشید. امام با دست اشاره کرد و گفت: «برو اتاق ها را بگرد و هر چه پیدا کردی، بردار» سعید به فرش حصیری کف اتاق چشم دوخت و گفت: «ای سید! شرمنده ام. مرا ببخش. دستور خلیفه بود.» و به طرف اتاق ها رفت. ـ ای خلیفه! در منزل علی النقی غیر از شمشیر که غلافی چوبی دارد و این کیسه چیزی پیدا نکردم. نگاه متوکل به یکی از کیسه‌ها افتاد که مُهر شده بود. رو به سعید گفت: «این که مهر مادرم است! برو او را صدا کن.» 🔹کیسه‌ی دیگر را باز کرد، چهارصد دینار داخل آن بود. وقتی مادرش وارد شد، کیسه را زمین گذاشت و گفت: «مادر! این کیسه را در منزل علی النقی پیدا کردیم که نشان مهر شما روی آن است. می خواهم بدانم مهر شما روی این کیسه چه می کند؟» 🔹مادر متوکل نگاهی به کیسه انداخت و گفت: «چند روز پیش نذر کردم که اگر شفا پیدا کنی، ده هزار دینار برای امام علی النقی بفرستم. نشان مهر خود را نیز بر آن زدم.» 🔹صورت متوکل از شرم سرخ شد، رو به سعید گفت: «شمشیر و این کیسه‌ها را بردار و کیسه ای دیگر به آن اضافه کن و به منزل علی النقی برو و عذرخواهی بکن.»... منابع: 📕کافی، ج ۱، ص ۴۹۹ 📚بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۹۸ سلام الله علیه ✍جهانِ پساکرونا @Sadegh_haghgoo
حضرت سلام الله علیه در کلام رهبری سلام الله علیه @Sadegh_haghgoo
@ostad_shojae1_5561880456.mp3
زمان: حجم: 8.98M
امشب رو با هم گوش کنیم👆 /استاد شجاعی/ /حجه‌الاسلام حیدری کاشانی/ ♨️ من از کوچیکی خودم خسته‌ام! هر چیزی اعصابم و خرد میکنه! هر چیزی غمگینم میکنه! هر چیزی ناامیدم میکنه! من می‌خوام بزرگ شم / وسیع شم / ❌ میشه واقعاً ؟ ویژه میلاد علیه‌السلام •دلــــــــــداده‌ انــــــــــقلاب👇 🆔@deldadegi 🆔@deldadegi
ولادت با سعادت حضرت سلام الله علیه مبارک باد سلام الله علیه @Sadegh_haghgoo
✅عظمتِ طبِّ النقی علیه السلام 📌درمان زخم متوکل با پشتگل وقتی همه اطباء عاجز شدند... 🔹طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.» متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد» 🔹طبیب نگاهی به صورت رنگ پریده‌ی متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید» ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید. طبیب دیگر گفت: «ای خلیفه! هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.» فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد» 🔹متوکل با اشاره‌ی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: «حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت» بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمی‌آید» طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!» مادر متوکل با دستمال اشک‌هایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر می‌کنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زر برای امام بفرستم» 🔹ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که پشکل گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.» صدای خنده فضای اتاق را پر کرد: - پشکل؟! ـ عجب حرفی! ـ واقعاً مسخره است. (=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره می‌کردند) 🔹صدای فتح بن خاقان آن‌ها را به خود آورد: ـ حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت؛ و برای تهیه‌ی آن، از در بیرون رفت. یکی از اطباء گفت: «بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجه‌ی کار را ببینیم». 🔹ساعتی بیش از گذاشتن دارو روی زخم نگذشته بود که شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: «به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما درباره‌ی او اشتباه بود‌» 🔹بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت: « ای خلیفه! بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.» متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آن‌ها گفت: «شما مرخص هستید، می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت: «اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم» 🔹 بطحایی چشم های نگرانش را به زمین دوخت و به فکر فرو رفت. متوکل که متوجه نگرانی او شده بود، گفت: «در چه فکری؟ اتفاقی افتاده؟» ـ ای خلیفه! علی النقی مال و اسلحه‌ی زیادی در خانه‌ی خود جمع کرده و می‌خواهد علیه شما قیام کند. بهتر است زودتر فکر چاره ای بکنی. متوکل دستش را به هم کوبید و نگهبان را صدا زد. ـ برو سعید حاجب را خبر کن. وقتی سعید وارد شد، متوکل گفت: «همین امشب مخفیانه به منزل علی النقی برو و هر چقدر اسلحه و اموال دارد، به اینجا بیاور.» 🔹تاریکی کوچه را پوشانده بود. سعید نردبان را به دیوار کاهگلی تکیه داد و از آن بالا رفت. خود را به دیوار آویزان کرد تا جاپایی پیدا کند که صدای امام او را به خود آورد: ـ ای سعید! همان طور بمان تا برایت شمعی بیاورم! گوشه‌ی عمامه‌ی پشمی را دور سرش پیچید و از روی سجاده ای که روی ایوان انداخته بود، بلند شد. وقتی امام شمع را به حیاط آورد، سعید جاپایی پیدا کرد و خود را از دیوار پایین کشید. امام با دست اشاره کرد و گفت: «برو اتاق ها را بگرد و هر چه پیدا کردی، بردار» سعید به فرش حصیری کف اتاق چشم دوخت و گفت: «ای سید! شرمنده ام. مرا ببخش. دستور خلیفه بود.» و به طرف اتاق ها رفت. ـ ای خلیفه! در منزل علی النقی غیر از شمشیر که غلافی چوبی دارد و این کیسه چیزی پیدا نکردم. نگاه متوکل به یکی از کیسه‌ها افتاد که مُهر شده بود. رو به سعید گفت: «این که مهر مادرم است! برو او را صدا کن.» 🔹کیسه‌ی دیگر را باز کرد، چهارصد دینار داخل آن بود. وقتی مادرش وارد شد، کیسه را زمین گذاشت و گفت: «مادر! این کیسه را در منزل علی النقی پیدا کردیم که نشان مهر شما روی آن است. می خواهم بدانم مهر شما روی این کیسه چه می کند؟» 🔹مادر متوکل نگاهی به کیسه انداخت و گفت: «چند روز پیش نذر کردم که اگر شفا پیدا کنی، ده هزار دینار برای امام علی النقی بفرستم. نشان مهر خود را نیز بر آن زدم.» 🔹صورت متوکل از شرم سرخ شد، رو به سعید گفت: «شمشیر و این کیسه‌ها را بردار و کیسه ای دیگر به آن اضافه کن و به منزل علی النقی برو و عذرخواهی بکن.»... منابع: 📕کافی، ج ۱، ص ۴۹۹ 📚بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۹۸ سلام الله علیه ✍جهانِ پساکرونا @Sadegh_haghgoo
حضرت سلام الله علیه در کلام رهبری سلام الله علیه @Sadegh_haghgoo
حضرت سلام الله علیه در کلام آیت الله بهجت سلام الله علیه @Sadegh_haghgoo
3.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽بزرگترین سرمایه ولایت در کلام علیه‌السلام 🔊 حجت‌الاسلام اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ╲\╭┓🦋 ╭‌🌺🍂🍃 ┗╯\╲
💐 صلوات خاصه حضرت امام هادی (علیه السلام) 🌺 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِياءِ وَ إِمامِ الْأَتْقِياءِ وَخَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَالْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ . 🌺 اللّٰهُمَّ كَما جَعَلْتَهُ نُوراً يَسْتَضِيءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ ، فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ ، وَذَكَّرَ بِآياتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ ، وَحَرَّمَ حَرامَكَ وَ بَيَّنَ شَرائِعَكَ وَفَرائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَىٰ عِبادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطاعَتِكَ ، وَنَهىٰ عَنْ مَعْصِيَتِكَ. 🌺 فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيائِكَ يَا إِلٰهَ الْعالَمِينَ. 🌻 خداوندا بر علی بن محمد، جانشین اوصیا و پیشوای پرهیزگاران و یادگار امامان دین و حجّت بر همه آفریدگان، صلوات فرست. 🌻 خداوندا همچنان که آن بزرگوار را نوری قرار دادی که مؤمنان به وسیله او روشنی جویند، پس او هم به پاداش شایانت مژده دادو به کیفر دردناکت بیم دادو به هیبت و عظمتت متوجه نمود و آیاتت را به مردم یادآوری کردو حلالت را حلال نمود و حرامت را حرام کرد و قوانین و واجباتت را بیان فرمودو مردم را به بندگی‌ات ترغیب نمودو به طاعتت فرمان داد و از نافرمانی‌ات بازداشت. 🌻 پس بر او درود فرست، برترین درودی که بر یکی از اولیایت و نسل پیامبرانت فرستادی، ای معبود جهانیان. کپی با ذکر صلوات به نیت سلامتی و تعجیل امر ظهور امام زمان عج 💚*◄থৣ اللهم عجل لولیک الـ؋ـرج থৣ►
🟢 وقتی برای از روی محبت کنیم؛ امام بهتر از آنرا برای ما روزی می‌خواهد: 🟡 گروهی از اصفهان گفتند که مردی به نام عبدالرحمن در اصفهان بود که مذهب شیعه داشت. از او پرسیدند: - علت شیعه شدن تو چه بود و چه باعث شد که بر خود قائل بودن به امامت صلوات‌الله‌علیه را به جای دیگران واجب کردی؟! - گفت: من چیزی مشاهده کردم که موجب این اعتقادم شد. - من مردی فقیر ولی زبان آور و با جرأت بودم. یک سال اهالی مرا با چندنفر دیگر برای شکایت به دربار متوکل فرستادند. - روزی جلوی درگاه متوکل ایستاده بودیم که دستور داد علی بن محمّد الرّضا صلوات‌الله‌علیهما را بیاورند. - من به یکی از اشخاصی که پهلویم ایستاده بود گفتم: این مرد کیست که متوکل دستور داده او را بیاورند؟ - گفت: او مردی از اولاد امیرالمومنین علی صلوات‌الله‌علیه است که شیعیان معتقد به امامتش هستند. - او ادامه داد که ممکن است متوکل دستور داده باشد او را برای کشتن بیاورند. - با خود گفتم از اینجا نخواهم رفت تا این مرد را ببینم که چگونه شخصی است. ناگاه دیدم سوار بر اسب است و می‌آید. - مردم از طرف راست و چپ دوصف تشکیل داده اند و او را تماشا می‌کنند؛ همین که چشمانم به آن جناب افتاد محبتش در دلم افتاد، در دل دعایش کردم که خداوند شر متوکل را از سر او رفع کند. - دیدم که از میان جمعیت می‌گذرد و چشم به یال اسب خود دارد و هیچ توجهی به جمعیتی که در طرف چپ و راست ایستاده‌اند نمی‌کند. - من همین طور در دلم دائما مشغول دعا برایش بودم همین که به من رسید فرمود: - خدا دعایت را مستجاب کرد! خداوند به تو عمر طولانی و کثرت مال و فرزند عنایت کند. از شنیدن این سخنان لرزه بر پیکرم افتاد، طوری که نتوانستم خود را نگهدارم و روی زمین افتادم! - دوستانم پرسیدند: چه شد؟ گفتم: چیزی نبود و به آنها اطلاع ندادم.  - به اصفهان برگشتیم؛ خداوند گشایشی متوجه من کرد و ثروتمندم کرد؛ طوری که اکنون به جز ثروتی که در خارج از خانه دارم در خانه‌ام بیش از ۱میلیون درهم دارم. - دارای ۱۰ فرزندم و عمرم اکنون بیش از ۷۰ و اندی سال است و معتقد به امامت همان شخصی هستم که مرا از اسرار دلم مطلع کرد و خداوند دعایش را درباره‌ی‌من و برایم مستجاب کرد./ 🟡 حَدَثَ جَماعَةٌ مِنْ أَهْلِ أَصْفهانَ مِنْهُمْ أَبُوالْعَبّاسِ أَحْمَدُبْنُ النَّضْرِ و أَبُوجَعْفرٍ مُحَمَّدبْنُ عَلَوِیَّةَ قَالُوا: کَانَ بِأَصْفهانَ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ عَبْدالرَّحْمَنِ و کَانَ شِیعِیّاً قِیلَ لَهُ مَاالسَّبَبُ الَّذِی أَوْجَبَ عَلَیْکَ الْقَوْلَ بِإِمامَةِ عَلِیٍّ النَّقِیِّ دُونَ غَیْرِهِ مِنْ أَهْلِ الزّمَانِ قالَ شَاهَدْتُ مَاأَوْجَبَ عَلَیَّ و ذَلِکَ أَنِّی کُنْتُ رَجُلًا فَقِیراً و کَانَ لِی لِسَانٌ و جُرْأَةٌ فَأَخْرَجَنِی أَهْلُ أَصْفَهَانَ سَنَةً مِنَ السِّنِینَ مَعَ قَوْمٍ آخرِینَ إِلَی بَابِ الْمُتَوَکِّلِ مُتَظَلِّمِینَ فَکُنَّا بِبابِ الْمُتَوَکِّلِ یَوْماً إِذاخَرَجَ الْأمْرُ بِإِحْضارِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدبْنِ الرِّضا فَقُلْتُ لِبَعْضِ مَنْ حَضَرَ مَنْ هَذاالرَّجُل الّذِی قَدْأُمِرَبِإِحْضارِهِ فَقِیل هَذا رَجُلٌ عَلَوِیٌّ تَقُولُ الرّافِضَةُ بِإِمَامَتِهِ ثُمَّ قَالَ وَ یُقَدَّرُ أَنَّ الْمُتَوَکِّلَ یُحْضِرُهُ لِلْقَتْلِ فَقُلْتُ- لَاأَبْرَحُ مِنْ هاهُنا حَتَّی أَنْظُرَ إِلَی هَذا الرَّجُلِ أَیُّ رَجُلٍ هُوَ قالَ فَأَقْبَلَ راکِباً عَلَی فَرَسٍ وَ قَدْ گقامَ النّاسُ یَمْنَةَ الطّرِیقِ و یَسْرَتَهَا صَفّیْنِ یَنْظُرونَ إلَیْهِ فَلَمَّا رَأَیْتُهُ وَقَعَ حُبُّهُ فی قلْبِی فَجَعَلْتُ أَدْعُو فی نَفْسی بِأَنْ یَدْفَعَ اللَّه عَنْهُ شَرَّالْمُتَوَکِّلِ فَأَقْبَلَ یَسیرُ بَیْنَ النّاسِ و هُوَیَنْظُرُ إلَی عُرْفِ دَابَّتِهِ لایَنْظُرُ یَمْنَةً ولایَسْرَةً و أَنَا دائِمُ الدُّعاءِ فَلَمّا صارَ إلَیَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إلَیَّ و قالَ اسْتَجابَ اللَّهُ دُعاءَکَ و طَوَّلَ عُمُرَکَ و کَثَّرَ مالکَ و وُلْدَکَ قالَ فارْتَعَدْتُ و وَقَعْتُ بَیْنَ أصْحابِی فَسَأَلونِی و هُمْ یَقولونَ ماشأْنُکَ فَقُلْتُ خَیْرٌ و لَمْ أخْبِرْ بِذَلِکَ فَانْصَرَفْنا بَعْدَذَلِکَ إِلَی أَصْفهانَ فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَیّ وُجُوهاً مِنَ الْمالِ حَتَّی أناالْیَوْمَ أُغْلِقُ بابِی عَلَی ماقِیمَتُهُ أَلْفُ أَلْفِ دِرْهَمٍ سِوَی مالِی خارِجَ دارِی و رُزِقْتُ عَشَرَةً مِنَ الْأَوْلادِ و قَدْبَلَغْتُ الْآن مِنْ عُمُرِی نَیِّفا و سَبْعین سَنَةً و أناأَقولُ بِإِمامَةِ الرّجُلِ عَلَی الّذِی عَلِمَ ما فی قلْبی و اسْتَجابَ اللَّهُ دُعاءَهُ فیَّ و لِی./ 📚الخرائج و الجرائح ج۱ ص۳۹۲. ✌️ 💐أللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم و اهلک اعدائم و احشرنا معهم فی‌الدنیا و الآخره💐