شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل
#قسمت_ششم #ویشکا_1 وارد خانه شدم متجعب از صدا هایے ڪه در خانه مے آمد در را باز ڪردم عمه روژین به خا
#قسمت_هفتم
#ویشکا_1
چشمانم را باز ڪردم نگاهے به ساعت ڪوچڪ روبروے تخت
ڪردم بلند شدم و اتاق را مرتب ڪردم از پله ها پائیین رفتم مامان برخلاف همیشه میز صبحانه را چیده بود و مشغول صبحانه خوردن بود ، وردشاد چند لقمه نان به حالت ایستاده خورد چند قلپ از چایش را نوشید خداحافظے ڪرد رفت
نگاهے به مامان ڪردم وردشاد با این همه عجله ڪجا مے رود ؟
با دوستش قرار گذاشته است تا با هم ڪار بانڪے انجام بدهند بیا بنیشین صبحانه بخور
صندلے را به سمت خودم ڪشیدم نشستم روے میز همه چیزآماده بود بعد از صبحانه
من امروز با بچه ها ناهار بیرونم
با ڪدام دوستات مے خواهے بروے ؟
آشنا هستند
دوباره به اتاق برگشتم لباسے ڪه از قبل آماده ڪرده بودم
پوشیدم و وسایل را در ماشین گذاشتم سوار شدم حرڪت ڪردم
ده دقیقه بعد نرگس تماس گرفت پشت چراغ خطر بود نتوانستم پاسخ بدم چند دقیقه بعد در گوشه اے ایستادم و تماس گرفتم
سلام عزیزم ڪجایے حرڪت ڪردے ؟
سلام خوبین بله توے راه هستم شما رسیدید ؟
نرگس : بله ما یڪ مڪان مناسب براے نشستن انتخاب مےڪنیم رسیدے تماس بگیر حتما
مدتے بعد به محل قرار رسیدم بعد از پارڪ ماشین وسایل رابرداشتم دوباره با نرگس تماس گرفتم تا همدیگر ببینم بعد از چند دقیقه نرگس نرگس را دیدم سلام و احوال پرسے ڪردیم نرگس مرا به دختران پایگاه معرفے ڪرد دختران هم بسیار گرم صمیمے با من احوال پرسے ڪردند
نرگس نگاهی به دختران کرد براے تولد امام زمانڪارت پستال آماده ڪردیم مےخواهیم با سلیقه ے خودتان تزئیین ڪنید
یڪے از دختران چند شاخه گل آورد و به نرگس داد
ساقه هاے گل را ڪوتاه ڪنید و دورش را با ڪاغذ رنگے ببچید نرگس هم در ڪنار ما نشست و شروع به ڪشیدن قلب هاے ڪوچڪ ڪرد براے روے ڪارت پستال بچسبانیم
تا ظهر مشغول آماده سازے هدیه بودیم بعد از خواندن نماز ظهرو عصر سفره ے ناهار را پهن ڪردیم همه مشغول خوردن غذا شدیم درحالے چند تا از دختران شوخے مےڪردند و همه مے خندیدیم
بعد از ناهار با نرگس صحبت ڪردم پیشنهاد ڪرد ڪه حتما جلسات هفتگے را شرڪت ڪنم در آن جا مے توانم سوالاتم را بپرسم
ڪم ڪم خورشید طلایے رنگش به سرخے مے گرایید و هوا در
حال تاریڪ شدن بود با ڪمڪ دختران وسایل را جمع ڪردیم و به
سمت اتوبوس بردیم
دختران سوار اتوبوس شدند من و نرگس در حالے همدیگر درآغوش گرفته بودیم
خیلے روز خوبے بود ممنون ڪه آمدید
از تو ممنون ڪه مرا با این جمع آشنا ڪردے
نویسنده :تمنا🦋🌻
شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل
#قسمت_ششم #ویشکا_2 بعد از چند روز خستگی و روی پا ایستادن گوشه اتاقم نشستم و در فکر فرو رفتم احساس
#قسمت_هفتم
#ویشکا_2
چراغ ها نور مناسبی در پارک ایجاد کرده بود فضای تاریک ،روشن آنجا حال عجیبی در دلم پدید آورد
نگاهی به شایان کردم ،لبخندی زد
دلت گرفته ویشکا جون روبه راه نیستی !
چیزی نیست
در حال قدم زدن بودیم که چشمم به نیکمت سمت چپ افتاد گرمای زیادی در وجودم احساس کردم
عرق پیشانی ام پاک کردم
شایان ام پاک کردم
شایان نگاهی به من کرد حالت خوب نیست چرا امشب این طوری هستی 😨
یاد خاطره ی بدی افتادم
چی عزیزم
نا خود آگاه قفل دهانم باز شد و ماجرای آن شب را برای شایان تعریف کردم
ماجرای آن شب ،مزاحمت آن دو جوان و شهادت همسر نرگس را به شایان گفتم
اشک در چشمانم حلقه بست
و شروع به گریه کردم
----------------------------------------------
شایان اگر کار دو جوان باشد چه؟
چی؟!
شهادت علی آقا
شایان حالت چهره اش تغییر کرد
مزخرف نگو ویشکا😱
رنگ از چهره ام پرید
این شایان بود که با من این طوری حرف می زد
ببین ویشکا تو بر چه اساسی می گویی کار آن دو نفر بود این همه آدم می توان در خیابان فردی را بکشند
شایان می فهمی چی می گویی
مگر الکی هست کسی بیاید فردی را به قتل برساند
در ضمن علی آقا شهید مدافع امنیت هست
شایان در حالی به سمت شیر آب می رفت
ما امشب آمدیم درباره ی خودمان حرف بزنیم نه این که ...
نه این که چی ؟!
شهادت همسر دوست من مهم تر هست یا حرف های دو نفره ی ما
شایان چند مشت آب به صورتش زد و کنار نیکمت نشست
ویشکا جون من توی این چند می خواهم برگردم تو تصمیت چیست ؟
تصمیم چی ؟
چرا درست متوجه نیستی چه می گویم 😓
من از اول گفتم ایران را دوست دارم و اینجا می مانم
یکی دوساعت مدام بحث داشتیم تا این که شایان رفت بستنی بخرد
در همین حین من تنها روی نیکمت پارک نسستم
در دلم زمزمه کردم پسر بی لیاقت
حتی فکرش نمی کند من این موقع شب در پارک تنها باشم
نویسنده :تمنا
کپی دررصورتی به نویستده صحبت شود🍃🌹