شخصی رو به رویم ایستاده بود...
و نگاهم می کرد...
نگاهی از جنس نور
انگار که خورشید را در نگاهش جای داده بود
قدم قدم به من نزدیک میشد...
در یک متری از من ایستاد که
ازم پرسید:
از مهدی چه خبر؟
گفتم:منتظریم تا که بیاید...
گفت برای تعجیل در ظهورش چیکار کردی؟
گفتم:دعا
در جوابم گفت:مردم کوفه هم برای دیدار با امامشان هم نامه های زیاد نوشتند
و هم دعاهای بیشمار کردند
خیلی هایشان اهل نماز شب و روزه های مستحبی بودند
ولی لحظه ی آمدنش یار نبودند...
چون پشت دعاها و نامه هایشان نه حرکتی بود و نه قیامی بلکه از سر تکلیف و رهایی از بند ظلم که آن هم ساخته و پرداخته خودشان بود امام را دعوت کردند...
اما در انتها به ایستادن در مقابل آقای زمان خویش رضایت دادند...
نمی توانستم چیزی بگویم...
انگار که زبانم قفل شده بود
که ادامه داد
مردم کوفه بیشتر از آنکه علاقه به آزادی داشته باشند
زیر سایه ظلم و جهل بودن را می پذیرفتند چون عافیت طلبی در دنیا را به جنگ در مقابل ظلم ترجیح می دانند...
زبانم به حرکت در آمد
گفتم بله...
اینجا هم همین شکل است
اللهم عجل لولیک الفرج
شده است یک شعار...
از زبان خارج میشود
ولی نوری ندارد
آن زمان امام حسین هفتاد و دو تن یار داشت
ولی آقای ما یاری ندارد
اشک هایم جاری شده بود
بله آقای ما تنهاست...
#دیدم اشک های مرد جاری شد
گفت به شیعیان خبرم را برسانید
بگویید مهدی دعاگوی شما هست
و برای شما دعا میکند...
سرم را که بلند کردم جواب بدهم
او رفته بود...
آقا خودت بودی؟
مهدی زهرا؟
جوابی نشنیدم
و فقط گریه میکردم...
اما یادم رفت بگویم
گریه خالی که فایده ندارد
باید در گریه ها حرکت باشد...
#حرکت_کنیم
#خود_سازی
#رفتن_به_سمت_خدا
#مهدی_تنهاست
#خدا_را_صدا_بزنیم
#و_از_او_کمک_بگیریم
او را یاد کنید
تا یادتان کند
اللهم عجل لولیک الفرج...
#سید_ابراهیم
دلــنامہ|قرآن
دلم می خواهد ...
از ماشین پیاده شوم !
پنجاه متری را قدم بزنم ...
گوشه ای از درب ورودی ،
کفش هایم را در بیاورم ...
و قدم هایم را بر روی زمین گرم ،
کِشان کِشان بکشانم ...
سرم به زیر باشد ...
چشمانم ببارد...
از شوق ، از درد ، از #سنگینی_قلبم ،از مظلومیتِ امامم...
آفتاب گرم بر سر و صورتم بتابد ،
تا بیشتر بسوزم که رنج را بیشتر حس کنم...
سنگ تیزی در پایم را فرو برود
تا بلکه کرب و بلا برایم بیشتر تداعی شود ...
.
سرم را بالا بیاورم ، رقص پرچم ها را
در میان بادهای سرگردان ببینم ،
بادهایی که حاملِ پیام اند اما
کجایند گوش های شنوا؟ ،
بشنوم صدای
#خنده_های_شیرین شان را
که به حالِ دنیا و دنیاییان می خندند
و اما قرار بر نشنیدن است...
تا ابد ...
.
حتی دلم می خواهد ببینم آنانکه به انتظارم
برای خوش آمد ایستاده اند و جلویم را
آب و جارو می کنند
اما چشم هایم را
در کدامین گناه از دست داده ام؟
.
بروم بر بالای یک بلندی بیاستم،
صدایم را آزاد کنم،
از تمام وجودم،
با تمام سلول های بدنم ، فریاد بزنم که :آی شهدا ، قلبم را اینجا به امانت گذاشته بودم
و قرار بر صد دله شدنش نبود ،
چه شد آن امانت؟
آی شهدا ، ما بی توان در مبارزه ایم
و شما اما مرد نَبَردید ، برگردید
زمان زمان رجعت است که انقلاب
به دست نااهلان افتاده ،
که انقلابی های دهه پنجاه ،
ضد انقلاب های دهه نود هستند... و...
.
بر روی خاک بنشینم ، فکر کنم ،
اندکی خاک بازی کنم ، تا که خاکی شدن
و خاکی بودن را یاد بگیرم ، بفهمم که انتهایش
مشتی خاک است که بر صورتم خواهند ریخت ،
بدانم که آخر این مسیر اگر شهادت نباشد ،
مرگی است که ننگ یک بسیجی است ...
.
آری ، دلم می خواهد همین الان ، در همین گرما ،
آنجا باشم ، قتلگاه مصطفی
قطعه ای از بهشت ،
تا که شاید سبک شوم ...
اما چه کنم که
دچارِ اما و ولی و شاید و کاش هستم ...
.
درد دارم،دردِ انقلاب روح الله ...
که از هر دردی ، دردناک تر هست ...
و دیدن نااهلان که از هر رنجی ، دشوار تر است...
اما جز اشک و آه چه در بساط دارد
دلِ گرفته ی ملتهب ...
#حرکت_کنیم
#امام_خامنه_ای
هدایت شده از دلــنامہ|قرآن
شخصی رو به رویم ایستاده بود...
و نگاهم می کرد...
نگاهی از جنس نور
انگار که خورشید را در نگاهش جای داده بود
قدم قدم به من نزدیک میشد...
در یک متری از من ایستاد که
ازم پرسید:
از مهدی چه خبر؟
گفتم:منتظریم تا که بیاید...
گفت برای تعجیل در ظهورش چیکار کردی؟
گفتم:دعا
در جوابم گفت:مردم کوفه هم برای دیدار با امامشان هم نامه های زیاد نوشتند
و هم دعاهای بیشمار کردند
خیلی هایشان اهل نماز شب و روزه های مستحبی بودند
ولی لحظه ی آمدنش یار نبودند...
چون پشت دعاها و نامه هایشان نه حرکتی بود و نه قیامی بلکه از سر تکلیف و رهایی از بند ظلم که آن هم ساخته و پرداخته خودشان بود امام را دعوت کردند...
اما در انتها به ایستادن در مقابل آقای زمان خویش رضایت دادند...
نمی توانستم چیزی بگویم...
انگار که زبانم قفل شده بود
که ادامه داد
مردم کوفه بیشتر از آنکه علاقه به آزادی داشته باشند
زیر سایه ظلم و جهل بودن را می پذیرفتند چون عافیت طلبی در دنیا را به جنگ در مقابل ظلم ترجیح می دانند...
زبانم به حرکت در آمد
گفتم بله...
اینجا هم همین شکل است
اللهم عجل لولیک الفرج
شده است یک شعار...
از زبان خارج میشود
ولی نوری ندارد
آن زمان امام حسین هفتاد و دو تن یار داشت
ولی آقای ما یاری ندارد
اشک هایم جاری شده بود
بله آقای ما تنهاست...
#دیدم اشک های مرد جاری شد
گفت به شیعیان خبرم را برسانید
بگویید مهدی دعاگوی شما هست
و برای شما دعا میکند...
سرم را که بلند کردم جواب بدهم
او رفته بود...
آقا خودت بودی؟
مهدی زهرا؟
جوابی نشنیدم
و فقط گریه میکردم...
اما یادم رفت بگویم
گریه خالی که فایده ندارد
باید در گریه ها حرکت باشد...
#حرکت_کنیم
#خود_سازی
#رفتن_به_سمت_خدا
#مهدی_تنهاست
#خدا_را_صدا_بزنیم
#و_از_او_کمک_بگیریم
او را یاد کنید
تا یادتان کند
اللهم عجل لولیک الفرج...
#سید_ابراهیم