eitaa logo
از دل
57 دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین: @ehsan_tavakkolianfard طلبه نوشت هایم!!!(در این جا سعی شده مطلب تکراری نبینید)
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا 🔶کلاس کمبریج🔸 🔷حوالی سال 90 بود. تازه وارد دبیرستان شهید دستغیب ناحیه 2 شیراز شده بودم. دبیرستان دستغیب در حقیقت جزء اولین مدارس سمپاد و استعداد های درخشان کشور بود و انصافا در المپیاد ها و کنکور همیشه جزء برترین ها بوده. 🔷ما راهنمایی را در مدرسه ی دیگری خوانده بودیم. کسانی که خودشان راهنمایی در مدرسه دستغیب بودند ، بدون هیچ گونه آزمونی وارد دبیرستان شده بودند. 🔹مدیریت مدرسه برای اینکه ما مثلا خیلی خاص بودیم و باید برنامه ای خاص می‌داشتیم، در کنار برنامه ی زبان انگلیسی رسمی آموزش و پرورش، برایمان کلاس اجباری کمبریج گذاشته بود ک البته چندان پایدار نبود و تعطیل شد. 🔹میخواهم برایتان از یکی از خاطراتم پیرامون کلاس کمبریج بگویم. که بی مناسبت با اتفاقات اخیر دانشگاه شریف نیست. 🔹استاد کمبریج مقداری در اداره کلاس ناتوان بود و همین ناتوانی باعث شد ک بچه ها تا جایی ک می‌شود او را سر کار بگذارند. 🔹یادم است استاد ک میرفت پای تخته و پشتش به ما میفتاد، ب یکباره همه بچه ها صندلی ها را می‌کشیدند تا جلوی جلوی جلوی کلاس. صدای قیژقیژ صندلی ها گوش خراش بود. خیلی گوش خراش دوباره استاد پشتش ک ب ما میشد، همه می‌رفتند عقب. دوباره قیییژ قیییژ... 🔹من جلو می‌نشستم حس میکردم نباید با این کار بچه گانه همراه شوم. بالاخره او استاد بود. یادم است در اثنای کلاس برگشتم پشت سرم را نگاه کردم و دیدم از بین سی و پنج نفر، تنها و تنها من داشتم گوش میکردم خود استاد ناامید شده بود و با لحن سرشار از یاس، ب من گفت برای چ کسی توضیح بدهم آخر؟!!! و درس را قطع کرد... بچه هاا هم ب هیچ جایشان نبود... این خاطره را در گوشه ذهن خود داشته باشید باز هم از اینها دارم.
🔸ادرار روی دیوار و در سطل آشغال 🔹بابت بیان این خاطره عذر میخواهم گمان میکردم ک ایستاده ادرار کردن کار بچه کوچولو هاست و دیگ آدم ها ک بزرگ می‌شوند این کار ها را نمی‌کنند. 🔹تا جایی ک وارد این دبیرستان کذایی شدم. وقتی میرفتم دستشویی میدیدم که طرف درب دسشویی را باز گذاشته و جلوی بچه ها دارد ایستاده ادرار می‌کند و خاطره می‌گوید. روی در و دیوار میپاچید و با هم می‌خندیدند این کار، رویه بود. وضعیت دسشویی های ما افتضاح بود. همیشه کثیف. سطل آشغال را می‌بردند درون دسشویی و درون آن ادرار می‌کردند و آن را می‌ شکستند. 🔶جالب اینجاست ک بعدش هم اصلا اصلا اصلا بدون اینکه دست خود را بشویند می‌رفتند بیرون. 🔹خدا را گواه میگیرم ک یاد ندارم کسی دست خود را پس از دستشویی در آنجا شسته باشد. پ. ن: حدودا 60 درصد بچه های دستغیب یا دانشگاه تهران می‌رفتند یا شریف.... تازه این آمار را دست پایین دادم...
🔹گریه ی استاد صدری 🔶سال 91 بود، یک دبیر ریاضی فوق العاده داشتیم. استاد صدری. بسیار وسواسی. بسیار منظم. بسیار با پرستیج. سر کلاسش باید میخکوب به حل تمرین هایش گوش میکردیم و جزوه می‌نوشتیم. 🔹نزدیک های عید بود. استاد صدری داشت درس میداد، ناگهان در یک حرکت هماهنگ، غالب بچه ها پای خود را به شکل منظم روی زمین میکوفتند. تاق تاق تاق تاق. استاد برمی‌گشت رو ب ما. چند تا لیچار بارمان می‌کرد و دوباره ادامه درس و دوباره تاق تاق تاق تاق. استاد شروع کرد نصیحت کردن ولی اصلا افاقه نکرد، تاق تاق تاق تاق. 🔷بعد عید، یکی از بچه ها از شمال، رفته بود یک کلوچه پیدا کرده بود که مارکش "صدری" بود. پیش از آمدن استاد، آن را به تخته چسباندند.. استاد آمد و دید. هیچ نگفت. 🔸سال 98 بود. یعنی هفت سال بعد. استاد صدری عزیزم را در حالی دیدم که بوتیک لباس زده بود!!!! .. رفتم درون مغازه اش. دقایقی با هم گپ زدیم. می‌گفت من هر وقت از مدرسه ی شما بیرون می آمدم، چشمانم پر از اشک بود. اشک از این همه نفهمی، اشک از این همه بی احترامی. اشک از این همه بچگی....