eitaa logo
از دل
54 دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین: @ehsan_tavakkolianfard طلبه نوشت هایم!!!(در این جا سعی شده مطلب تکراری نبینید)
مشاهده در ایتا
دانلود
سکانس اول: از مدرسه داشتم برمیگشتم و کلی خسته و خرد...😫 فاصله ی بین مدرسه تا خونمون اون قدر دور بود که حدودا یک ساعت طول میکشید برسیم خونه... و میشه گفت نقطه ی تحول زندگی من توی این راه رقم خورد.وقتی که سوار خط واحد بودم... داشتم بر میگشتم که دیدم تو اتوبوس یه آخوند نشسته ویهو کنارش خالی شد ومنم از خدا خواسته رفتم کنارش نشستم. اون بنده ی خدا یه طلبه ی جوون بود که البته هنوز هم باهم ارتباط داریم و الان هم تو کانال عضوه...از همین تریبون بهش سلام میکنم❤️✋ تا اینکه خودش سر صحبت رو باز کرد و گفت:این پیراهنی که پوشیدی لباس فرم مدرستون هست!؟ گفتم بله. خلاصه اسم مدرسه و این چیزا رو پرسید تا اینکه کم کم زبون منم باز شد. من گفتم که : راستی یه سوال شما دقیقا توحوزه چی میخونید؟!چیکار میکنید؟!این قدر قرآن و مفاتیح میخونید خستتون نمیشه؟!😬 اون بنده خدا اجمالا یه توضیحاتی داد ولی خب متاسفانه رسیدیم به ایستگاه و باید پیاده میشدیم. اوشون زرنگی کرد و شماره ی من رو گرفت و منم همین طور. بعد چند روز بهم پیام داد و گیر سه پیچ که همدیگرو ببینیم. منم تو دلم میگفتم عجب غلطی کردما. حالا این بنده ی خدا مگه دست از سر ما برمیداره. تا اینکه با هم قرار گذاشتیم حرم حضرت شاهچراغ علیه السلام و کنار حوض نشستیم و چند ساعتی صحبت کردیم و اونجا بود که کم کم حس کردم زندگیم داره یه طوری میشه... https://eitaa.com/az_dell
به نام خدا "من و طلبگیم" سکانس دوم اون موقع اول دبیرستان بودم.همه و از جمله خودم خیلی خوشحال بودیم که مدرسه تیزهوشان قبول شده بودم.🙈 کلا ارزوی چندین و چند سالم بود که اونجا قبول بشم. بعد قبول شدنم همه ی خونواده از حیث علمی روم یه حساب دیگه ای باز میکردن و کلی هندونه میذاشتن زیر بغلم که تو نخبه ای و دانشمندی و از این حرفا.و ما به تو کلی امید و آرزو و منیژه و این چیزا داریم...😁 تو همچین شرایطی بود که با اون دوست روحانی که تو سکانس اول خدمتتون گفتم آشنا شده بودم.قبلش اصلا با هیچ اخوندی در این حد هم کلام نشده بودم.از طرفی برام جذاب بود که ببینم طلبه ها چطور آدمایی هستن و از طرف دیگه خب خونواده زیاد بنظرم موافق نبودن با ارتباط با یه آخوند...😕 خلاصه....با دوستم قرار هامون رو شاهچراغ تنظیم میکردیم.غالبا تو حیاط روبرو گنبد فیروزه ای رنگ قشنگ حرم مینشستیم و ساعت ها صحبت میکردیم(میکرد...)😡 یعنی واقعاآخوند بودااااا...میرفت بالای منبر و مگه میشد به همین راحتیا بیاریش پایین...!! همون جلسات اول بهم یه کتاب هدیه داد به نام "پرده نشین" که توش صحبت های ناب ایت الله بهجت رو اورده بود و خیلیییی کتاب جالبی بود برام... از اون کتاب برام توضیح میداد و از حالات اقای بهجت و برای من خیلی جالب بود چون تا قبلش تو فضایی نبودم که چنین چیزایی رو بشنوم. انگار وارد دنیایی تازه شده بودم. اون زمان بخاطر کتابایی که دوستم بهم میداد کلا رفته بودم تو کار عرفان و از این چیزا...اصلا وضعیتی بود... اگه بخوام یه اسمی برای اون دوران بذارم اسمش رو میذارم دوران "عرفان فردی" که حدودا یک سال طول کشید... و اما بعد از یکسال و آشنا شدن با یه دوست دیگه اتفاقات خیلیییی مقدسی برام افتاد... اتفاقاتی که من رو به صحنه ی اجتماع برد... https://eitaa.com/az_dell
به نام خدا "من و طلبگیم" سکانس سوم وقتی دوست طلبه م برام از اقای بهجت,علامه حسن زاده و آیت الله قاضی و ... میگفت جریان مکاشفات و حالات عرفانیشون برام خیلییی جالب و شگفت انگیز ناک بود.اوقاتی که مشغول درس خوندن نبودم,وقتم رو بیشتر صرف خوندن چنین کتابایی میکردم. کم کم دوست طلبه م میخواست بهم این رو بفهمونه که اگه کسی بخواد مثه اقای بهجت و علامه و ...بشه,راهش حوزه هست. حوزه این فرصت رو بهت میده که با فراغ بال به تهذیب نفس بپردازی و بری بالاااا. خلاصه تقریبا سال اول دبیرستان به همین منوال گذشت. کم کم داشت شوق رفتن به حوزه درونم بیشتر و بیشتر میشد ولی خب با دغدغه ای که براتون توضیح دادم. یعنی بیشتر رویکرد عرفانی داشت. البته نمیدونم چرا ولی کلا روحیم اینطوریه که تا وقتی یه مساله کامل بهم نچسبه نمیتونم بپذیرمش یا بهش عمل کنم. مساله ی حوزه اومدن هم اینطور بود. یعنی دلیل های دوستم برام جالب بود ولی اون قدر منبعث کننده نبود. اول دبیرستان به همین منوال گذشت و وارد تابستان شدیم. به جرات میتونم بگم که بهترین و سرنوشت ساز ترین تابستون زندگیم بود. چند نفر از بچه ها تو مجموعه ی فرهنگیمون تحت نظر یه استاد شروع کردیم به خوندن کتاب های شهید مطهری. با کتاب آزادی معنوی شروع کردیم بعدش رفتیم سراغ سیری در سیره ی نبوی و سیری در سیره ی ایمه ی اطهار و جاذبه و دافعه ی علی و حماسه حسینی و مساله ی حجاب و ده گفتار .... در طول خوندن این کتاب ها دقیقا حس میکردم که روی ابرا دارم پرواز میکنم. خیلی حس خوبی داشت. بیان شیوای شهید,عمق وجودم رو با معارف اصیل اسلامی آشنا میکرد. خیلییی عالی بود. در طی خوندن این کتاب ها مفاهیمی مثل آزادی,عبادت,نماز ,روزه و سیره ی معصومین و حماسه ی بی بدیل سید الشهدا و فلسفه ی حجاب برام کاملا داشت روشن میشد. البته بیان شیوای استاد بزرگوارمون هم خیلیییی در شیرینی مطالب تاثیر گذار بود. تا اینکه کم کم وارد دوم دبیرستان شدم و تو انتخاب رشته بین ریاضی یا تجربی حتی لحظه ای شک نکردم و بدون هیچ گونه شک و شبهه و درنگی رشته ی ریاضی رو انتخاب کردم. چون از بیخ از رشته ی تجربی حالم بهم میخورد. اصلا انگار من و رشته ی تجربی برا هم ساخته نشده بودیم. 😁 تا اینکه کم کم دوم دبیرستان شروع شد... https://eitaa.com/az_dell
به نام خدا سکانس دوم دبیرستان رو با کلی انرژی شروع کردم.💪 در طول تابستون تونسته بودم تقریبا یک نظام فکری برا خودم درست کنم و تا حدودی یه سری مساله ها برام دغدغه شده بود. کم کم در طی سال با کلید واژه ی تمدن نوین اسلامی آشنا شدم. برا آشنایی بیشتر سری ب سایت حضرت آقا زدم و تو قسمت جست و جوش کلید واژه ی تمدن سازی رو وارد کردم و چندین صفحه فیش از صحبت های اقا بالا اومد. که واقعا صحبت های عالی ای بود و خیلییی روحیه دهنده. اما مشکل کار اینجا بود که این صحبت ها,سوالات ذهنی من رو چند برابر کرد. اینکه الان نقش من توی ساخت تمدن چیه؟من بالاخره در چه نقشی میتونم بیشترین سهم رو در ساختن تمدن داشته باشم؟ در نقش دانشجو؟طلبه؟اگر دانشجو,در چه رشته ای؟!ریاضی؟انسانی؟اگر ریاضی در چه رشته ی دانشگاهی؟!و همین طور انسانی.... اگر بنابه رشته ی انسانی باشه,تحصیل در کدوم دانشگاه بهتره؟!علامه؟امام صادق؟رضویه؟!! حوزه رو کجای دلم بذارم؟!! در این بین با افراد خیلی زیادی مشورت میکردم... و این مشورت ها جدای از اطلاعات خوبی که در اختیارم قرار میداد,بشدت باعث سرگردانی من میشد..😞.یکی میگفت دانشگاه یکی میگفت حوزه یکی میگفت علوم انسانی از همه مهمتره و باید بری دانشگاه علامه و خلاصه هر کسی با دیدگاهی صحبت میکرد... دوران خیلی سختی بود. هم باید درس میخوندم هم پیگیری این دغدغه ها. راهم مشخص نبود. عمق وجودم رو یک سر درگمی عجیبی پر کرده بود. دوم دبیرستان میخواستم برای آزمون حوزه ثبت نام کنم که پشیمون شدم و به همون راه قبلی ادامه دادم. تا اینکه سال دوم هم گذشت و کم کم داشتم وارد سال بسیار مهم سوم میشدم. سال سوم دبیرستان از هر جهت مهم بود. اگر میخواستم وارد دانشگاه بشم باید امتحانات نهایی رو عالی میدادم چون بیست و پنج درصد توی کنکور اثر داشت. اگر هم میخواستم وارد حوزه بشم ,اون سال سال تصمیم گیری بود.هر چقدر جلو تر میرفتم سردرگمی بیشتر میشد. دیگه کم کم قضیه داشت جدی میشد. بالاخره باید تکلیف خودم رو مشخص میکردم. حوزه یا دانشگاه؟!!! https://eitaa.com/az_dell
الهی نامه ی شیخ احسان توکلیان فرد شیرازی😏 الهی! اصالت التخییر کجا و ما کجا؟!!! ما را به اصالت الوجود برسان...🙏😀 پ.ن : امتحان اصول فقه داشتیم.😢 https://eitaa.com/az_dell
به نام خدا سکانس یادم هست تابستونی که میخواستم وارد سوم دبیرستان بشم با یک هییت بلند پایه که بچه های مجمموعمون بودن رفتیم قم.👌 اولین بار بود که میرفتم اونجا. در نگاه اول شهر جالبی به نظر نمیومد. هوای گرم,خیابونای زشت و پر از آ خ و ن د. 😐البته دلمون به حرم وجمکران خوش بود فقط. توی همون سفر چند تا دیدار با چند نفر از فضلای جوون قم داشتیم. کسایی که الان ده پونزده سال و بلکه بیشتر از اومدنشون به حوزه میگذشت و جزو افراد موفق حوزه بشمار میومدن. مثلا رفتیم خدمت اقای ... و هم چنین اقای ..... باهاشون صحبت کردم ولی متاسفانه صحبت هاشون بهم نمیچسبید. اول اینکه تو صحبت هاشون رد پایی از تمدن و این حرفا نبود. دوم اینکه یه سری کلیاتی رو فقط بیان میکردن. مثلا میگفتن اگه میخوای به دین خدمت کنی یا به قرآن و اهل بیت, باید بیای حوزه و از این حرفا. خب این صحبت کردن ها فقط و فقط داشت به گیج کردنم کمک میکرد. همین طور توی ذهنم سوال میشد که چرا اگه میخوام به دین کمک کنم تنها راهش حوزه هست؟!تو دانشگاه نمیشه؟!مثلا شهید احمدی روشن بیشتر خدمت کرد یا فلان مرجع تقلید؟!!تو ذهنم میگفتم اگه نخوایم از حق بگذریم ,واقعا نقش خیلی از مراجع تقلید چیه الان؟! کسی به حرفشون گوش نمیکنه...(عده ی قلیلی گوش میکنن) حتی مسوولین دولتی و مملکتی هم به مراجع هیچ محلی نمیذارن. نهایتا سالی یکی دو تا دیدار جهت ماله کشی و اینکه ماهم ارتباط با علمای عظام داریم و میخوایم از نصایحشون استفاده کنیم. !!! خب من پیش خودم میگفتم الان اگه بری حوزه و به بالاترین درجه ی حوزوی که مرجعیت هست برسی آخر و عاقبتت همین میشه.😬 باید تو دفترت بشینی و کثیرا به استخاره جواب بدی و قلیلا به استفتاهایی که میاد. یعنی این همه درس میخوندم و آخرش میشدم حاجی استخاره ای. خب واقعا نقش شهید احمدی روشن صد ها برابر بیشتر نبود؟!! یا اینکه مثلا یه کتاب گیر اورده بودم درباره ی طلبگی و توی جلد اول اون کتاب-در قالب داستان- آینده های طلبگی رو نوشته بود. مثلا امام جماعت شدن,عهده دار شدن مسوولیت فرهنگی یک مسجد یا امام جمعه شدن و مدرس شدن و ... اما همش پیش خودم میگفتم که یعنی اینهمه درس بخونم که بشم امام جماعت؟!!یا مسوول فرهنگی یک مسجد ؟!!! واقعا تاثیر کی بیشتره؟!!امام جماعتی که بود و نبودش برای عالم هستی هیچ فرقی نمیکنه یا شهید احمدی روشن و شهید چمران و ...که بودشون اون قدر برا دشمن سخته که تنها راه نجات رو ترور میبینن. تقریبا سال سوم دبیرستان داشت اینطوری میگذشت که یهوووو.... https://eitaa.com/az_dell
با سلام خدمت همه ی اعضای عزیز کانال همون طور که قول داده بودم قرار بر این بود که نظرات دوستان هم ذیل مطالب منعکس بشه. مطلب اخیر(سکانس پنجم) بازتاب های زیادی در رسانه های داخلی و هم چنین خارجی داشت😌😂 همه جا صحبت از سکانس پنجم بود و پیشنهاد ها و انتقادها سرازیر میشد تا اینکه بنده مجبور شدم تنی چند از نکات روبیان کنم: بعضیا گفتن که آقا تو سکانس پنجم تند رفتی و به مراجع بد و بیراه گفتی و تهمت زدی و ... همون طور که از فضای کلام هم مشخص هست,بنده داشتم فضای فکری اون زمان(دبیرستان) خودم رو میگفتم و لزوما به این معنا نیست که الان هم همون طور فکر کنم. دوما اینکه چینش مطالب طوری قرار داده شده که جواب سوال ها و ابهامات فکری ای که در طول سکانس ها ایجاد میشه به مرور در سکانس های آینده بیان خواهد شد ان شاالله. لذا کمی صبر پیشه بفرمایید. نکته ی نهایی اینه ک ما مخلص مراجع هستیم به خدا. ولی خب بالاخره چه بخوایم و چه نخوایم مطالب سکانس پنجم درد دل خیلی از مردم هست و لازم بود که بیان بشه. ممنونم https://eitaa.com/az_dell
به نام خدا سکانس ذهنم بد جور درگیر سوالات زیادی شده بود.(که بخشیش در سکانس قبل مطرح شد)کم کم وارد عید سال سوم دبیرستان شدم و خب اگه میخواستم امتحان نهایی رو خوب بدم,باید از عید شروع میکردم به دوره و تمرین و حل نمونه سوال. حدودا طرفای عید بود که برای آزمون حوزه ثبت نام کردم. البته هنوز تصمیم قطعی نگرفته بودم که بیام حوزه ولی پیش خودم گفتم که امتحان دادنش ضرر نداره. امتحانش اواخر فروردین بود. همه چیز داشت به همون روال قبل(تردید بین حوزه ودانشگاه ) پیش میرفت که یه اتفاق عجیب افتاد. یه اتفاق مقدس و نامقدس. اواسط فروردین بود که با یکی از دوستان داشتم پیرامون تردید بین حوزه و دانشگاه صحبت میکردم. براش از دغدغه هام میگفتم. و از این میگفتم که نمیدونم این دغدغم رو کجا میتونم به بهترین وجه عملی کنم... و اون موقع بود که اون شروع کرد به صحبت کردن. گفت تو چطور این دغدغه ها برات ایجاد شده؟ گفتم که با مطالعاتی که داشتم به عنوان یه بچه مسلمون ولایی تصمیم گرفتم که دنبال تمدن نوین باشم و اصلی ترین قدم این مساله تحول علوم انسانی هست. حالا نمیدونم برا علوم انسانی باید کجا برم؟! گفتش که اصلا کی میگه خداهست؟!!!☺️ گفتم این چه حرفیه دیگه؟!!😐😐 خب معلومه که خدا هست. گفت کجاش معلومه؟!!! الان طبق فلان و فلان و فلان نظریه ی علمی,فلان و فلان و فلان مساله ی دینی رد شده!!! گفتم معلوم هست چی داری میگی؟!!حالت خوبه؟!!😡😡 به هر دری زدم دیدم نمیتونم جوابش رو بدم. حقیقتش این بود که بلد نبودم جوابش رو بدم. سوالاتش سخت بود. اصلی و اساسی بود. ریشه رو میزد. اون موقع بود که دقیقا حس کردم همه ی وجودم متلاشی شد. هر چی رشته بودم پنبه شد. دیگه دغدغه ای برام نمونده بود. من مونده بودم و کلی سوال...😫😫😫😫😫 حیرت, تمام وجودم رو پر کرده بود.اصلا دیگه هیچ انگیزه ای نداشتم که بخاطرش زنده بمونم. چه برسه به درس خوندن و دغدغه ی تمدن و از این حرفا داشتن. بسیار دوران بد و افتضاحی بود. 😬😬😬 با اون بنده ی خدا صحبت کردم و بهش گفتم خب الان من باید چیکار کنم؟!! گفت که شبهات و سوالایی که مبانی اعتقادی ت رو نشونه گرفته سوالات علمی و تجربی هست و برای بررسی صحت یا کذب این نظریات باید وارد همین علوم بشی و خودت بررسی کنی. به عنوان مثال رشته ی فیزیک خوبه. اتفاقا غالب سوالات از طرف این رشته سرازیر میشه. اونجا بود که چاره ای نداشتم جز پذیرفتن اینکه باید برم رشته فیزیک. رفتم کلاس کنکور ثبت نام کردم و سفت و سخت شروع کردم ب درس خوندن برای کنکور. (امتحان حوزه رو هم ندادم. ) همین طور سفت و محکم داشتم میخوندم که رسیدیم به اواسط مرداد(دقیقا یادمه هفتم یا هشتم مرداد بود)و رویایی ترین و سرنوشت ساز ترین مساله ی زندگیم اتفاق افتاد... https://eitaa.com/az_dell
به نام خدا سکانس روزها و شبها رو در حیرت سپری میکردم.😞😞کلاس کنکور میرفتم و همینطور به خودم تلقین میکردم که تو باید بخونی...تو باید بخونی...ولی ته دلم به همه ی کارام خندم میگرفت.به این همه درس خوندن.این همه تست زدن و مساله حل کردن...از جو مزخرف حاکم به فضای کنکور مخصوصا بین بچه های مدرسمون،حالم به هم میخورد.ببخشید این تعبیر رو به کار میبرم ولی خودمون رو مثل گوسفندایی میدیدم که معلمهای کنکور حسابی داشتن مارو میچروندن...میدوشوندن...رقابت کاذب درست میکردن و پول میچاپیدن... انگیزه ای که بخاطرش داشتم درس میخوندم و میخواستم برم رشته ی فیزیک هم بازمن رو قانع نمیکرد.اینکه چرا چواب سوالات من تورشته ی فیزیکه؟!! خب درسته سوالاتش از این رشته ها تولید شده ولی لزوما باید جوابش هم این جا باشه؟! از طرفی خودم رو انداخته بودم تو مرداب کنکور که وقتی رفتی توش باید بشینی همینطور درس بخونی و درس بخونی و بخونی....از طرفی برا خوندن انگیزه نداشتم...😏 قبلا وقتی دلم میگرفت یا حال و حوصله نداشتم،حال دلم رو میسپردم دست خدا،با یه دعای توسل،یه زیارت قبر شهید گمنام یا یه هیئت،حال دلم زیر و رو میشد.اما الان چی؟الان چیکار میتونستم بکنم؟!میتونستم برم هیئت؟میتونستم برم دعای توسل بخونم؟! توسل کنم به کی؟!به کسی که بهش شک دارم؟!اصلا نمیدونم هست یا نیست!!! این که در این دوران سردرگمی نمیتونستم با کسی درد دل کنم،از کسی استمداد کنم،منو فقط به این وامیداشت که برم تو اتاق و گریه کنم...😭😭😭 تا اینکه رسیدیم به مرداد...معمولا هر سال مجموعمون سعی میکرد که برنامه ش رو یه طوری تنظیم کنه که برای عید فطر به سمت مشهد حرکت کنیم.اون سال هم(تابستون 93) روز قبل از عید فطر،روز حرکت به سمت مشهد بود.از مسیر قم میرفتیم و قرار بود نماز عید رو توی قم یا جمکران بخونیم. اما قاعدتا من نباید اون سفر رو میرفتم.چرا که از طرفی سال کنکور بود و یک هفته هم یک هفته بود.از طرف دیگه دوباره همون سوالات اذیت کننده...که الان من چرا باید برم مشهد؟!میخوای بری پیش کی؟! تو که تو همه چیز شک داری.اینم روش... ولی حقیقتا نمیدونم چی شد..به مسئول مجموعمون -که البته الان هم توی کانال عضو هستن وخدمتشون عرض سلا م وادب و احترام دارم-گفتم که من نمیخوام امسال بیام...ایشون از اونجایی که خیلی قوی هیکل بودن ودر نهایت ،حرف، حرفِ ایشون بود،ما رو یه مقدار ِریز به باد کتک گرفتن💪👊👊👊(البته کلا ایشون شوخی هاشون با کتک بود.نظریه محبت در خشونت...)و گفتن غلط میکنی نیای.من میدونم و تو...خلاصه در نهایت تصمیم گرفتم که بیام. شاید شما پیش خودتون بگید که چرا رفتی؟اگه میخواستی به شک ت ملتزم باشی خب نباید میرفتی دیگه...من در جواب میگم که کلا این سفر،یک پدیده ی استثنایی درون زندگی من بود.وقتی به عقب برمیگردم و اون روبررسی میکنم میبینم که واقعا از اول تصمیم گیری برای سفر و اتفاقاتی که در طول این سفر و بعد سفر برای من افتاد واقعا واقعا واقعا دست خودم نبود.حقیقتا کار خدا بود و الان که فکر میکنم خیلی خداروشکر میکنم که این اتفاقات افتاد و توی تمام اینها حکمتی بود که بعدا متوجهشون شدم...به قول شاعر:ما را به جبر هم که شده سربه راه کن...به جایی نرسیدیم با این اختیار ها...(البته این فقط شعره...) خلاصه ما رفتیم سفر،و همراه خودم کلی کتاب تست برده بودم که مثلا تو راه تست بزنم!!! روزهای اخر سفر بود که یکی از روحانیونی که کم و بیش به مجموعمون سر میزد رو دیدم.یک اقا سید فاضل و خوش تیپ و خوشگل از طلبه های مدرسه حقانی که البته الان درس خارج هستن... ایشون در جریان تصمیمات من پیرامون حوزه بودن و باهاشون تا قبل از تصمیم گیری برای کنکور،خیلی درباره حوزه مشورت میکردم.ولی بهشون اطلاع نداده بودم که دیگه آزمون حوزه رو ندادم و پشیمون شدم. سر سفره نشسته بودیم و آقا سید گفت: احسان بالاخره چیکار کردی؟ رفتی حوزه یا نه؟ منم گفتم که نه دیگه.تصمیم نهاییم براین شد که برم دانشگاه.اوشون هم گفتن که خیره انشالله.ایشالاهرجایی میری موفق باشی و از این حرفا... یکی از نقاط سفر که واقعا بعد ها دست خدا رو دیدم،این بود که وقتی سید بهم گفت که خیره انشالله،من تو دلم گفتم که خب چرا از من دلیل حوزه نیومدنم رو نپرسید؟حتما بنده خدا دیگه از دست من ناامید شده...آخه این همه بهم مشورت داده بود ولی آخرش هیچییییی... من روکردم به سید گفتم:اقا سید نمیخوای بدونی که چرا تصمیمم عوض شد؟سید هم گفت: چرا.خیلی دوست دارم بدونم...خلاصه رفتیم با هم یه گوشه ای صحبت کردیم... به سید گفتم اقا من یه سری سوالاتی برام پیش اومده که حس میکنم جواب اینا توی حوزه نیست.یعنی متاسفانه علما نتونستن به این سوالا جواب بدن.حس میکنم برای جوابش باید برم دانشگاه و... تا اینکه این سید فاضل،بزرگوارِ متین شروع کرد به جواب دادن...بسم الله الرحمن الرحیم... https://eitaa.com/az_dell
به نام خدا سکانس "ببین احسان جان...!....." خلاصه اقا سید شروع کرد جواب دادن و البته خب قطعا توی اون مدت کوتاه فرصت پاسخ دادن به همه ی سوال ها نبود. ولی پر رنگ بودن نقش در جواب دهی این سوالات برام جالب بود. تا اون موقع تصور چندانی از فلسفه نداشتم و پیگیرش نبودم. ولی اون اواخر یادم هست که با کتب توحید ومعاد شهید مطهری آشنا شده بودم واون چیزی که این کتاب ها رو از بقیه کتاب های کلامی علما درذهنم متمایز میکرد این بود که این کتب حاصل جلسات گفت و گوی استاد شهید با انجمن پزشکان بود. بخاطر همین طبعا در ذیل توضیحات شهید مطهری پیرامون هر مطلب,سوالاتی از طرف پزشکان مطرح میشد. بیشتر سوال ها ناظر به مسایل اون روز بود ک البته الان هم مساله ی روز هست. و جالب تر,نحوه ی جواب دادن مرحوم شهید بود که میدیدم چقدر زیبا و با چه ذهن دقیقی بین مطالب تفکیک میکنه و خلط های ذهنی پزشکان رو برطرف میکنه و از همه مهمتر این رو القا میکنه که همه ی سوالات برخواسته شده از علوم تجربی,الزاما جوابش توی اون علوم نیست. سنخ سوال ها متفاوت هس. مسایلی که ریشه ی هستی شناسانه دارن رو باید در علم هستی شناسی(فلسفه) حل کرد. این چالش ها رو به نحو جدی تر بعد از دوران حوزه در کتاب اصول فلسفه و روش ریالیسم دیدم که چطور مرحوم شهید و علامه طباطبایی دکتر ارانی رو نقد میکنن و بسیار برام لذت بخش بود. خلاصه بعد از صحبت کردن با اقا سید ,نتیجه گیریمون این شد که من یه سری سوال هایی دارم و برای جواب به این سوال ها باید برم حوزه. بعد از تمام شدن صحبت هام با آقا سید سریع بلیط قم گرفتم و فرداش عازم قم شدم. اگه اشتباه نکنم روز دوازدهم مرداد سال نود و سه وارد فیضیه شدم و پس از طی کردن مراحل سخخخخخخخت ثبت نام(که تقریبا یک ماه درگیرش بودم),از نهم شهریور ماه کلاس هامون شروع شد. نهم شهریور سالروز ورود من به عرصه ی متفاوتی از زندگی بود....و با انگیزه ای که در سکانس های قبل توضیح دادم وارد ام القرای جهان تشیع شدم و حدودا یکی دو ماه اول رو تقریبا در سرگردانی میگذروندم و به دنبال جوابها بودم. برخی وقت ها از جواب گرفتن نا امید میشدم و با هر کسی صحبت میکردم قانع نمیشدم. حتی برخی اوقات میزدم زیر گریه و حس میکردم که برای سوال هام جوابی نیس و اشتباه کردم اومدم حوزه. یه دفعه تا این جا پیش رفت که رفتم مرکز مدیریت و نامه انصرافی خودم رو نوشتم اما بعدش پشیمون شدم و پسش گرفتم. تااینکه بعد مدتی تاثیر گذار ترین شخصیت در تمام دوران عمرم رو پیدا کردم,و واقعا عبارت بهترش اینه که خداسر راه من قرار داد... https://eitaa.com/az_dell
خاطره ای خیلیییی جالب از زبان شهید مطهری...(متناسب با سکانس هاااااا)😍😁(از کتاب علل گرایش به مادیگری براتون انتخاب کردم...) تا آنجا كه من از تحولات روحي خودم به ياد دارم از سن سيزده سالگي اين دغدغه در من پيدا شد و حساسيت عجيبي نسبت به مسائل مربوط به خدا پيدا كرده بودم . پرسشها - البته متناسب با سطح فكري آن دوره - يكي پس از ديگري بر انديشهام هجوم ميآورد . در سالهاي اول مهاجرت به قم كه هنوز از مقدمات عربي فارغ نشده بودم ، چنان در اين انديشهها غرق بودم كه شديدا ميل به " تنهايي " در من پديد آمده بود . وجود هم حجره را تحمل نمي كردم و حجره فوقاني عالي را به نيم حجرهاي د خمه مانند تبديل كردم كه تنها با انديشههاي خودم بسر برم . در آن وقت نمي خواستم در ساعات فراغت از درس و مباحثه به موضوع ديگري بينديشم ، و در واقع ، انديشه در هر موضوع ديگر را پيش از آنكه مشكلاتم در اين مسائل حل گردد ، بيهوده و اتلاف وقت ميشمردم . مقدمات عربي و يا فقهي و اصولي و منطقي را از آن جهت ميآموختم كه تدريجا آماده بررسي انديشه فيلسوفان بزرگ در اين مسأله بشوم . به ياد دارم كه از همان آغاز طلبگي كه در مشهد مقدمات عربي ميخواندم ، فيلسوفان و عارفان و متكلمان - هر چند با انديشههايشان آشنا نبودم - از ساير علما و دانشمندان و از مخترعان و مكتشفان در نظرم عظيم تر و فخيم تر مينمودند تنها به اين دليل كه آنها را قهرمانان صحنه اين انديشهها ميدانستم . دقيقا به ياد دارم كه در آن سنين كه ميان ۱۳ تا ۱۵ سالگي بودم ، در ميان آن همه علما و فضلا و مدرسين حوزه علميه مشهد ، فردي كه بيش از همه در نظرم بزرگ جلوه مينمود و دوست ميداشتم به چهرهاش بنگرم و در مجلسش بنشينم و قيافه و حركاتش را زير نظر بگيرم و آرزو ميكردم كه روزي به پاي درسش بنشينم ، مرحوم " آقا ميرزا مهدي شهيدي رضوي " مدرس فلسفه الهي در آن حوزه بود . آن آرزو محقق نشد ، زيرا آن مرحوم در همان سالها ( ۱۳۵۵ قمري ) درگذشت . پس از مهاجرت به قم گمشده خود را در شخصيتي ديگر يافتم . همواره مرحوم آقا ميرزا مهدي را بعلاوه برخي از مزاياي ديگر در اين شخصيت ميديدم ، فكر ميكردم كه روح تشنهام از سرچشمه زلال اين شخصيت سيراب خواهد شد . اگر چه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از " مقدمات " فارغ نشده بودم و شايستگي ورود در " معقولات " را نداشتم ، اما درس اخلاقي كه وسيله شخصيت محبوبم در هر پنجشنبه و جمعه گفته ميشد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود نه اخلاق به مفهوم خشك علمي ، مرا سرمست ميكرد . بدون هيچ اغراق و مبالغهاي اين درس مرا آنچنان به وجد ميآورد كه تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شديدا تحت تأثير آن مييافتم . بخش مهمي از شخصيت فكري و روحي من در آن درس - و سپس در درسهاي ديگري كه در طي دوازده سال از آن استاد الهي فرا گرفتم - انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و ميدانم . راستي كه او " روح قدسي الهي " بود . تحصيل رسمي علوم عقلي را از سال ۲۳ شمسي آغاز كردم. https://eitaa.com/az_dell
خاطره ی دوم از شهید مطهری(متناسب با سکانس ها😉😉😉😍) حتما این دو پست آخر رو با هم مطالعه بفرمایید. این رو از کتاب عدل الهی براتون آوردم -------------------- يادم هست ، در زماني كه در قم تحصيل ميكردم ، يك روز خودم و تحصيلاتم و راهي را كه در زندگي انتخاب كردهام ارزيابي ميكردم ، با خود انديشيدم كه آيا اگر بجاي اين تحصيلات ، رشتهاي از تحصيلات جديد را پيش ميگرفتم بهتر بود يا نه ؟ طبعا با روحيه اي كه داشتم و ارزشي كه براي ايمان و معارف معنوي قائل بودم اولين چيزي كه به ذهنم رسيد اين بود كه در آن صورت وضع روحي و معنوي من چه ميشد ؟ فكر كردم كه الان به اصول توحيد و نبوت و معاد و امامت و غيره ايمان و اعتقاد دارم و فوق العاده اينها را عزيز ميدارم ، آيا اگر يك رشته از علوم طبيعي و يا رياضي يا ادبي را پيش گرفته بودم چه وضعي داشتم ؟ به خودم جواب دادم كه اعتقاد به اين اصول و بلكه اساسا روحاني واقعي بودن وابسته به اين نيست كه انسان در رشتههاي علوم قديمه تحصيل كند . بسيارند كساني كه از اين تحصيلات محرومند و در رشتههاي ديگر تخصص دارند ، اما داراي ايماني قوي و نيرومند هستند و عملا متقي و پرهيزكار و احيانا حامي و مبلغ اسلام اند و كم و بيش مطالعات اسلامي هم دارند ، احيانا ممكن بود من در آن رشتهها بر زمينههايي علمي براي ايمان خود دست مييافتم بهتر از آنچه اكنون دست يافتهام . آن ايام ، تازه با حكمت الهي اسلامي آشنا شده بودم و آن را نزد استادي - كه بر خلاف اكثريت قريب به اتفاق مدعيان و مدرسان اين رشته صرفا داراي يك سلسله محفوظات نبود ، بلكه الهيات اسلامي را واقعا چشيده و عميق ترين انديشههاي آن را دريافته بود و با شيرين ترين بيان آنها را بازگو ميكرد - ( ۱ ) ميآموختم . لذت آن روزها و مخصوصا بيانات عميق و لطيف و شيرين استاد از خاطرههاي فراموش ناشدني عمر من است . در آن روزها با همين مسأله كه آن ايام با مقدمات كامل آموخته بودم آشنا شده بودم ، قاعده معروف " الواحد لا يصدر منه الا الواحد " را آن طور كه يك حكيم درك ميكند درك كرده بودم ( لا اقل به خيال خودم ) ، نظام قطعي و لا يتخلف جهان را با ديده عقل ميديدم ، فكر ميكردم كه چگونه سؤالاتم و چون و چراهايم يك مرتبه نقش بر آب شد ؟ و چگونه ميفهمم كه ميان اين قاعده قطعي كه اشياء را در يك نظام قطعي قرار ميدهد ، و ميان اصل " لا مؤثر في الوجود الا الله " منافاتي نديده آنها را در كنار هم و در آغوش هم جا ميدهم ، معني اين جمله را ميفهميدم كه " الفعل فعل الله و هو فعلنا " و ميان دو قسمت اين جمله تناقضي نميديدم ، " امر بين الامرين " برايم حل شده بود ، بيان خاص صدرالمتألهين در نحوه ارتباط معلول با علت و مخصوصا استفاده از همين مطلب براي اثبات قاعده " الواحد لا يصدر منه الا الواحد " فوق العاده مرا تحت تأثير قرار داده و به وجد آورده بود ، خلاصه يك طرح اساسي در فكرم ريخته شده بود كه زمينه حل مشكلاتم در يك جهان بيني گسترده بود ، در اثر درك اين مطلب و يك سلسله مطالب ديگر از اين قبيل ، به اصالت معارف اسلامي اعتقاد پيدا كرده بودم ، معارف توحيدي قرآن و نهج البلاغه و پارهاي از احاديث و ادعيه پيغمبر اكرم و اهل بيت اطهار را در يك اوج عالي احساس ميكردم . در اين وقت فكر كردم ديدم اگر در اين رشته نبودم و فيض محضر اين استاد را درك نميكردم همه چيز ديگرم چه از لحاظ مادي و چه از لحاظ معنوي ، ممكن بود بهتر از اين باشد كه هست ، همه آن چيزهايي كه اكنون دارم داشتم و لااقل مثل و جانشين و احيانا بهتر از آن را داشتم ، اما تنها چيزي كه واقعا نه خود آن را و نه جانشين آن را داشتم همين طرح فكري بود با نتايجش ، الان هم بر همان عقيدهام . . ۱ [ ظاهرا مقصود ، امام خميني است ] . https://eitaa.com/az_dell
به نام خدا سکانس واقعا اینکه میگن"آب کم جو تشنگی اور بدست,تا بجوشد آب از بالا و پست" حرف خیلی درستیه. خدا که بخلی نداره,قطعا اگه ما از ته دلمون یه چیزی رو بخوایم قطعا بهش میرسیم. غرض اینکه پس از گذشت دوره ای یک ماهه در قم که خیلی سخت بود,از طریق یکی از دوستان عزیزم با یکی از اساتید آشنا شدیم. توی همون برخورد اول جذبش شدم. احساس میکردم با بقیه فرق داشت. وقتی باهاش صحبت میکردم میدیدم که ایشون هم قبلا دغدغه ی الآن من رو داشت. یعنی دغدغه ی جهان بینی. البته خب ایشون از اون مرحله عبور کرده بود و وارد دغدغه ی جدیدی شده بود. یعنی دغدغه ی تولید علوم انسانی اسلامی. این قسمت قضیه خیلی جالب بود. اون همونی بود که من میخواستم. دغدغه ی الان من دغدغه ی گذشته ش بود و دغدغه ی گذشته ی من دغدغه ی الان ایشون بود. در ارتباط با ایشون فهمیدم که نه تنها بین فلسفه که جهان بینی روبه ما عرضه میکنه و علوم انسانی,مباینتی نیست,بلکه ارتباط خیلییییی وسیعی و وثیق و محکمی در این بین وجود داره. یعنی فلسفه علاوه بر تامین جهان بینی,مبادی علوم انسانی رو هم تحقیق و تکمیل میکنه. به عنوان مثال ما در هر کدوم از علوم انسانی باید ببینیم که انسان چه موجودی هست ابعادش چیه؟آیا صرفا مادیه یا دارای ابعاد دیگه ای هم هست؟از کجا اومده؟به کجا میره؟! و سوالاتی از این قبیل... برای ورود در علوم انسانی باید جواب سولات بالا رو به خوبی روشن کرده باشیم. که این بر عهده ی فلسفه هست. استاد عزیزمون برام ارتباط این علوم رو توضیح میداد و من خوشحال بودم که تونستم دارویی رو برای زخمام پیدا کنم. یعنی بعد گذشت مدتی میتونم با کار علمی ,به این دغدغه هام-البته با رعایت تقدم و تاخر-جواب بدم. بعد از اشنایی با استاد,کم کم کار و ارتباط علمیمون شروع شد. ایشون فرمودن که باید قبل فلسفه اول منطق بخونی بعد اصول فقه و بعدش تازه کار فلسفی رو شروع کنی😕😕 خب طبیعتا خیلی سخت بود. چون دست کم دو سه سال کار کردن همین مطالب طول میکشید و سه سال هم مدت کمی نیست. 😬 ولی خب چاره ای نبود.خلاصه یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️😁 دوران شیرین کار علمی که تا هنوز هم ادامه داره جزو شیرین ترین دوران زندگیم بوده و هست. این نوع درس خوندن که رابطه ی بین استاد و شاگرد,رابطه ی دو دوست صمیمی و بلکه دو برادر هست برام خیلی لذت بخش بود. و بسیار متفاوت از اون چیزی که تو دبیرستان دیده بودم و از جو دانشگاه میشنیدم. استادمون البته سبکش یه مقداری اذیت میکرد. یعنی مطلب علمی رو لقمه نمیکرد. بلکه توی هر جلسه یه سری کد و سوال مطرح میکرد و ما باید میرفتیم دنبال جواب. گاهی اوقات برای پیدا کردن جواب باید ساعتها فکر میکردیم و یا ده ها صوت درسی گوش میدادیم تا جوابمون رو بدست بیاریم و هیچ لذتی رو نمیشه با لحظه ای که جواب رو بدست میاوردیم مقایسه کرد. استاد نکته ب نکته ذهنمون رو کنترل میکرد و نمیگذاشت روند منطقی بحث خراب بشه. و این توی کار علمی خیلییی اهمیت داره و نظم ذهنی رو به ارمغان میاره. پ.ن1: متاسفانه جو فعلی حوزه علمیه به سمت دانشگاهی شدن و از خود بیگانگی استاد از شاگرد پیش میره. هر کسی میاد درسش رو میده ومیره. بدون اینکه میزان فهم مطلب رو چک کنه. و این خیلی بد و آزار دهنده هست. پ.ن2:خیلییییی اذیت شدیم. ب همین راحتی نمیذاشتن که با هر استادی که دوست داشتیم ارتباط بگیریم. برامون حرف درست میکردن,پشت سرمون غیبت میکردن و برخی شیطنت های دیگه.که خدا میدونه چقدر سر همین بچه بازیا بالا و پایین شدیم...😏 ان شاالله تو سکانس های بعدی درباره ی بازتاب های طلبگی توی خونواده صحبت میکنم. ✋✋✋ https://eitaa.com/az_dell
از دل: به نام خدا سکانس "چشمه ی جوشان امام خمینی و علامه طباطبایی رحمه الله علیهما..." از اون حالت بی قراری درونی,مدتی بود که آروم شده بودم. حقیقتا به جایی رسیده بودم که حوزه رو با هیچ چیز عوض نمیکردم(و نمیکنم).یک علقه ی عمیق بینمون ایجاد شده بود و هر روز چندین بار خدا رو شکر میکردم که اولا منو وارد حوزه کرد و دوما با دغدغه و انگیزه وارد کرد. چون بعضی اطرافیانمون بودن که متاسفانه وارد حوزه شده بودن ولی انگیزه ای برا درس خوندن نداشتن. برخیشون هم متاسفانه بعد مدتی رفتن. سومین چیزی که خیلی بخاطرش خدا رو شکر میکردم و خیلی برام جالب بود,این بود که توی حوزه ی علمیه ی قم با این همه فضاهای مختلف و طرز فکر های گوناگون(در هر زمینه ای),من رو جایی قرار داد که دقیقا دنبالش بودم. دقیقا راهی مدرسه ای شدم که دغدغه ش جهان بینی طلبه ها بود در وهله ی اول و درست کردن طلبه های طراز انقلاب در وهله ی دوم. حتی همین دو تا پست که از کتاب های شهید مطهری براتون گذاشتم,جزو جاهایی بود که مدیرمون به همه توصیه میکرد که این جا رو بخونید. در طول مدتی که تا الان مشغول درس خوندن بودیم,در ذیل مسایل درسی مختلف مثل اصول و منطق و فلسفه و کلام,سعیمون بر این بوده که در کنارش نظرات بقیه ی بزرگان قم,مثل ایت الله مصباح و ایت الله جوادی و شهید مطهری و امام خمینی و علامه طباطبایی رو بدونیم و کار کنیم. نکته ای که توی این مدت خیلی برام لذت بخش بود,نبوغ و ظرافت فکری امام و علامه بود. هر مبحث علمی ای که کار میکردم و در ذهنم جا نمیفتاد,وقتی نظرات علامه و امام رو کنارش مطالعه میکردم,میدیدم ایندو بزرگوار دقیقا روی اون نقطه زوم کردن و با توضیحاتشون نه تنها بحث حل میشد بلکه اصلا طرح بحث و نوع طرح مساله هم برام عوض میشد. نکته ی بعدی ای که از خصوصیات فکری علامه هست اینه که واقعا اون کسی که ذهن من رو از نسبیت نجات داد,مرحوم علامه بود که با نبوغ خاصی نحوه ی چینش مسایل رو طوری تنظیم میکرد که در خیلی زمینه ها دیگه اصلا سوال و شبهه ای پیش نمیومد. واقعا خدا هر دو بزرگوار رو غریق در رحمت خودش بکنه. حقیقتا روح تازه ای بوسیله ی این دو عزیز,در دوران تاریک بشریت دمیده شد و ما رو زنده کردن و راه شجره ی طیبه ای که اصل ثابت محکمی در زمین و فروع فراوانی در آسمان داره رو به ما نشون دادن. https://eitaa.com/az_dell
به نام خدا سکانس طلبگی و جو خانواده و جامعه ... همه ی ما در طول این سالهایی که از خدا عمر گرفتیم,دیدیم که متاسفانه جو جامعه یه طوری شده که اصلا دل خوشی از این آخوندا ندارن...👊👊👊 البته مردم واقعا از چند جهت حق دارن:از یه جهت که تبلیغات بسیارررر زیاد در طول چند دهه ی اخیر علیه روحانیت; از طرف دیگه خود روحانیت متاسفانه برخی جاها دچار اشتباهاتی شده که شاید اگه این اشتباهات از یه فرد غیر روحانی سر میزد,این قدر زشت و زننده نبود. 😫 از طرف دیگه متاسفانه سخت گیری ها و تحجر های گاها بی مورد وزننده ی برخی از روحانیون که واقعا هیچ جنبه ی شرعی ای نداشته و نداره. بعضی وقتا به چیزایی گیر میدن که حتی خدا و پیغمبر هم به این مساله گیر نداده. و بقیه ی مسایلی از این قبیل,همه و همه باعث شده که مردم دل خوشی از روحانیت نداشته باشن و با کسی هم تعارف نداریم که بخوایم سرمون رو تو برف بکنیم و این چیزا رو نبینیم. واقعا ناراحت هستن.فقط کافیه یه روز با لباس روحانیت👳 توی شهر بگردید تا حرفای بنده رو تصدیق کنید. البته نه به این معنا که مردم اصلا احترام نمیذارن و همه بد و بیراه میگن. نه...ولی جو غالب اینطوری هست که گفتم. خب طبعا این قضیه باعث شده بود که جو خانواده ی بنده هم اصلا موافق طلبگی نباشه. مخصوصا اینکه من امید و آرزوشون بودم.همه کلی به دلشون صابون زده بودن که از توی احسان یه دکتری مهندسی چیزی در بیاد.👨🎓👨🎓👨🎓👨🎓👨🎓 👨🏫👨🏫👨🏫 اما.... اما وقتی رفتم حوزه همه ی آرزو هاشون دود شد رفت هواااا... و خیلییی ناراحت بودن.😭😭 یادمه همه تا مدت ها به مادرم دلداری میدادن که حالا ناراحت نباش. بالاخره الان پول تو آخوندیه و یا اینکه نهایتا پشیمون میشه میاد بیرون و حرفایی از این قبیل... راضی کردن خونواده خب خیلی سخت بود. البته برام هم مهم نبود که خونواده راضی باشن. چون تصمیم خودم رو گرفته بودم و دیگه هیچ چیزی برام مهم نبود مگر رسیدن به هدفم. حتی وقتی رفتم قم که برا حوزه ثبت نام کنم پدر و مادرم نمیدونستن و بعد فهمیدن واویلایی شد...💪👊 البته خدا رو شکر تو این مدت تا حدود خیلی زیادی این مساله جا افتاده و من رو به عنوان طلبه پذیرفتن و واقعا با این قضیه کنار اومدن و چه بسا تا حدود زیادی راضی شده باشن و خوشحال... ولی خب وقتی باهاشون صحبت میکنم میبینم که ته دلشون هنوز آرزو دارن من برم دانشگاه و مدارج عالیه رو طی بکشم و از این حرفا... حالا همه ی این حرفا رو زدم نه برای اینکه فقط جریان طلبگی خودم رو توضیح بدم و تموم بشه بره... ایشالا تو سکانس های بعدی سعی میکنم یه جمع بندی شسته و رفته از سکانس های قبلی ارایه بدم که دیگه بیشتر از این به درازا نکشه. پس تا اومدن سکانس های بعد دست به گیرنده های خودتون نزنید.😁😍 https://eitaa.com/az_dell
امام خمینی(ره):ملیت ما اسلام است. https://eitaa.com/az_dell
به نام خدا سکانس برای انسان خیلی سخته که مجبور باشه.یکی از درد های بشری فکر به این مساله بوده که آیا من مختارم یا مجبور؟! تصمیماتی که میگیرم,حرفهایی که میزنم ,دوست داشتن ها و نفرت هام دست خودمه یا اینکه من مجبور بودم که این تصمیم رو بگیرم و ... به خاطر همین پرداختن و فکر کردن به موضوع جبر یا اختیار از مسایل سابقه دار اندیشه بشری هست. جدا از اینکه چه پاسخی برای این مساله بدیم و چطوری میتونیم اختیار و اراده انسان رو اثبات کنیم,مساله ی دیگه ای که انسان رو دوباره اذیت میکنه این هست که حتی گاهی اوقات با وجود اینکه اراده و اختیار داره ولی به صورت ناخودآگاه,افعال و تصمیم گیری هاو به صورت کلی,سبک زندگیش تحت تاثیر برنامه و جهت دهی شخص یا اشخاص دیگه ای باشه. فکر کردن به این مساله به اندازه بحث جبر و اختیار زجر اور هست.اینکه احیانا شاید تا الان توی سیستم آموزشی,پرورشی,غذایی,اجتماعی,اقتصادی,فرهنگی و رسانه ای زندگی میکردیم که پشت سر این سیستم ها جهت گیری های خاصی بوده تا ما رو مشغول به مسایلی کنن که نباید مشغول میشدیم... حالا باید ببینیم آیا واقعا این اتفاق افتاده یا نه؟! من تو دوران دبیرستان هم خودم و هم خیلیییییی از افراد هم سن و سال دور و برم رو میدیدم(و هنوز هم میبینم ) که توی ذهنمون یه سری سوالاتی بود که اصلا مربوط به درس فیزیک و شیمی و ریاضی نبود. مربوط به جهان بینی بود. مربوط به این بود که من کیستم؟! قراره کجا برم؟!هدف من از زندگی چی باید باشه؟! این سوال ها هم فقط منحصر به عده ی محدود نبوده و نیست. این سوال ها مربوط به طبع بشریه...انسان برای انجام هر نوع فعالیتی که میخواد انجام بده نیاز به این داره که جایگاه خودش رو در عالم بشناسه و طبق اون جایگاه,کارهایی رو انجام بده که اون رو به سمت هدف برسونه. بخاطر همین همه ی انسانها در طول عمر و مخصوصا سنین نوجوانی و جوانی,برای یک بار هم که شده این سوال رو میپرسن که من کیستم؟!چرا باید درس بخونم؟!چرا باید ازدواج کنم و در آمد کسب کنم؟!آخرش که چی؟! اما متاسفانه .... متاسفانه ما توی سیستم آموزشی ای قرار گرفته بودیم که نباید فکر میکردیم. باید فقط تست حل میکردیم. همه ی دغدغه ی ما شده بود کنکور لعنتی. کلی استرس وارد میشد که امتحان نهایی رو خوب بدیم یا با فلانی کلاس کنکور بگیریم. با هم دیگه رقابت های مسخره داشته باشیم. مثل گوسفند سرمون رو باید بندازیم پایین و بریم کلاس و برگردیم و تست بزنیم تا پولش بره تو جیب قلمچی و گاج و خیلی سبز و ... راستی چرا کنکور برداشته نمیشه؟!!!بخاطر این نیست که نون خیلیا توی کنکوره؟!! یادتون میاد فلان استاد کنکور تا سه سال پیش ماشین نداشت ولی الان به برکت پولای جیب ما,ماشین چند صد میلیونی سوار میشه و یه خانم منشی هم گرفته برای رتق و فتق امور... البته بیش از این نمیشه انتظار داشته باشیم چون خود این معلم هم تربیت شده این نظام آموزشیه. ولی آخرش که چی؟! ما توی نظامی درس میخوندیم که به ما اجازه نمیده درباره مسایل جهان بینی فکر کنیم,گفت و گو کنیم و مباحثه کنیم. و به اصول جهان بینیمون عشق بورزیم. اصلا چرا من باید دکتر و مهندس بشم؟!آخرش؟!! پول داشته باشم که چی؟!!! هدف زندگیم چیه؟!!انسانیت انسان به چیه؟!! متاسفانه باید گفت نون خیلیا توی این هست که من و تو درباره ی این مسایل اصلا فکر نکنیم. چون میدونن که اگه فکر کنیم و به نتیجه برسیم,قطعا دیگه دنبال چنین مزخرفاتی(که توضیح دادم) نخواهیم رفت. برای اینکه ما رو سرگرم کنن,اینستا گرام درست میکنن که وقتی میری داخلش دیگه بیرون اومدن از توش کار حضرت فیله. برای اینکه ما رو سرگرم کنن,بازی کلش درست میکنن که همه حتی بعضی طلبه ها درگیرش هستن. تازه اگه احیانا بازی فیلتر بشه,دو سه تا وزیر جلسه میذارن تا رفع خطا بشه...(کما اینکه چند ماه پیش این اتفاق افتاد) برا اینکه ما رو سرگرم کنن,جام جهانی راه میندازن تا دو هفته فقط پیگیر فوتبال و نتایج بازی ها باشی... خلاصه برای اینکه ما رو سرگرم کنن ما رو دچار کثرت و تنوع میکنن در حالی که انسان دنبال وحدت و یگانگیه نه کثرت و تنوع... خلاصه ی همه ی این دوازده سکانس اینه که من این ها رو ننوشتم که ترغیب به حوزه کنم بلکه اصلی ترین هدفم این بود که بگم ما باید بیدار شیم و زندگی کنیم. اصلی ترین رکن زندگی هم,شناخت راه هست.توی شناخت راه و جهت گیری به سمت مقصد نباید ملاحظه ی خونواده و دوستان و سرزنش ها و طعنه ها رو کرد چرا که عاقبت, هر کسی رو تو قبر خودش میخوابونن. تو رو خدا لطفا....فکر کنیم و بیندیشیم پیرامون اینکه من کیستم؟!رشد من در چیه؟!!کجا باید برم؟!!! https://eitaa.com/az_dell
✍✍✍انسان باید یکی بشه... چند روز پیش با یکی از دوستان قدم میزدم و صحبت میکردیم. بار ها در خلوت خودم به اون و کارایی که میکنه فکر کرده بودم.زندگی خیلی پراکنده ای داشت و هنوز هم داره.یه روز دنبال عرفان و یه روز دنبال ذکر و ورد و یه روز دنبال حفظ قرآن ویه روز اخباری یه روز فیلسوف و ... واقعا تکلیفش با خودش مشخص نبود. خلاصه دل رو زدم به دریا و رک و راست بهش گفتم فلانی! از دنیا چی میخوای؟! به کجا میخوای برسی؟؟!! تو لفافه سعی کردم بهش بفهمونم که داداچ داری اشتباه میزنی...💪😐 اونم بهم گفت اساسا سوالی که کردی یک سوال غربی و با دیدگاه اومانیستی بود و اسلام چنین سوالی رو قبول نداره!!! 😏😏😏 انسان نباید دنبال چیزی باشه و برا خودش غایتی قرار بده. من داشتم از حرفاش شاخ در میاوردم😤😤 و یاد اون دورانی افتادم که همین طوری کتاب میخوند و سخنرانی گوش میکرد( و الان هم همین طور) و ناخواسته با این حرفش یاد دکتر حسن عباسی افتادم.حرفاش شبیه دکتر بود. و ثمره ی این همه کتاب خوندن و سخنرانی در دوست ما فقط و فقط انباشتگی و آشفتگی بود.خیلی شلوغ بود.خیلییییییی...😬😬😬 هیچ نظامی تو حرفاش پیدا نمیشد و تازه اونجا بود که ریشه ی پراکندگی عملش رو دریافتم. انسان باید یکی باشه.جمع بشه.پخش نباشه.فکر و ذهن منظم،عمل رو منظم میکنه. یا علی https://eitaa.com/az_dell
بسم الله الرحمن الرحیم 🔶🔶🔶🔶برداشتی متفاوت از سخنان جنجالی دکتر روحانی پیرامون نقد معصوم🔶🔶🔶🔶 در روز های گذشته،صحبتی به ظاهر عجیب از دکتر روحانی منتشر شد که نقدهای بسیار زیادی را به سمت خود روانه کرد.اساتید مختلف سطوح عالی و درس خارج حوزه های علمیه،جامعه ی مدرسین و قشر روشن فکری دینیِ درون جامعه،خبرگزاری های مختلف ،از جمله منتقدین این سخنان بودند. میتوان با توجه به نقدهایی که منتشر شد،برداشت های منتقدین، نسبت به عبارت های رئیس جمهوررا فهمید.آنچه به عنوان سر رشته ی اصلی تمام نقدها محسوب میشد،این مساله بود که مگر میشود نسبت به معصوم هم نقد داشت؟آیا امام دوازدهم هم قابل نقد است؟در حالی که با توجه به مبانی عمیق و مستدل کلامی شیعه،معصوم معیار رفتارو اعمال است و چیزدیگری نمیتواند معیاری برای سنجش رفتار او قرار گیرد.بلکه او باید معیار سنجش باشد. این سخنان،بسیار متین و درجای خود اثبات شده میباشد و تردیدی در آن نیست.اما آیا رئیس جمهور چنین مطلبی را بیان کرده است؟!آیا گفته است که معصوم قابل نقد است؟ بگذارید صحبت ایشان را واژه به واژه مورد بررسی قرار بدهیم: ایشان در ابتدای فیلمی که منتشر شده است اینگونه بیان میکنند"ما با انتقاد هیچ وقت مخالف نیستیم،همه باید انتقاد بشوند،استثنا نداره،تمام مسئولین در کشور قابل نقدند،ما در کشور معصوم نداریم." از این فراز ابتدایی کلام ایشان کاملا مشخص است که با بیان عبارتِ "ما در کشور معصوم نداریم." و ضمیمه ی آن به این مطلب که "تمام مسئولین در کشور قابل نقدند" مشخص میشود که ایشان نقد کردن را برای معصوم جایز نمیشمارد و شانیت نقد را برای غیر معصوم میداند.لذا این منصفانه نیست که ما به ایشان این مطلب را نسبت بدهیم که شما معصوم را قابل نقد میدانید و در نتیجه عصمت وی را مورد خدشه قرار داده اید. به ادامه ی عبارات ایشان دقت کنیم:"حالا اگه یه وقتی امام دوازدهم هم ظهور کرد،اون وقت هم میشه نقد کرد،پیغمبر هم اجازه ی نقد میداد،دیگه بالاتر از پیغمبر دیگه نداریم در تاریخ که.وقتی پیغمبر یک صحبتی میکرد،طرف بلند میشد روبروی پیغمبر میگفت که :امن الله ام منک.این حرفی که میزنی نظر خودته یا خدا بهت وحی کرده.اگه میگفت من الله که خب دیگه حرفی نداریم،اگه میگفت منی،انتقاد میکرد." با توجه به فراز ابتدایی کلام،که ایشان شانیتِ نقد را برای معصوم نمیداند میتوان عبارت دوم را اینگونه فهمید که ایشان مقصودشان از اینکه "اون وقت هم(زمان معصوم) میشه نقد کرد" این است که معصوم برای رشد فضای مخاطب خود به طرف مقابل اجازه ی نقد میداد،نه به این معنا که اجازه ی نقد مساوی با قابلیت نقد برای معصوم است،بلکه به این معنا که معصوم هم با توجه به اقتضائات زمان و مکان و در نظر گرفتن مخاطب ،میدانست که مخاطب شانیت عصمت ِ وی را آنچنان مورد پذیرش قرار نداده،لذا به او اجازه ی نقد میداد تا بعد از گرفتن جواب،بینش و بصیرت او از طریق پرسش کردن وشنیدن جواب افزایش پیدا کند. لذا این عبارت که حتی در زمان معصوم هم میتوان نقد کرد،هیچ ملازمه ی اولی و ضروری با ناقص و قابل خطا بودن معصوم ندارد بلکه میتواند به دلائل دیگری باشد. خلاصه ی کلام این که بیاییم نقدهای خود را به رئیس جمهورفنی تر قرار داده و از نقدهایی که پایه و اساسی ندارد و صرفا موجب جو سازی در جامعه میشود خود داری کنیم.چرا که در این صورت،نقدهایی که حقیقتا وارد میباشد نیز مورد اغفال قرار گرفته و به ناقدین دولت،برچسبِ بی سواد و هوچی گر و...خواهند زد. https://eitaa.com/az_dell
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷🔷🔷غوغای روحانی!!!!🔷🔷🔷 علم سکولار و علم دینی رییس جمهور روحانی روز گذشته در نطقی طوفانی،غوغایی به پا کرد.البته طبیعتا باید در هر نطق پرزیدنت،منتظر طوفان جدید و نظریات عالمانه ی وی باشیم و اتفاقا ایشان به انتظار ما پاسخ مثبت داده و افاضاتی فرمودند. از مباحث مورد بحث ایشان،بحث علم دینی و علم سکولار بود که البته این مساله از سکه های رایج فضاهای علمی حوزوی و دانشگاهی است و این مساله قابل تحسین است که رییس جمهور مملکتمان به چنین مسایلی نیز گوشه چشمی دارند لکن افاضات دیروز وی ،صرفا افاضه بود.و مانند سخنان سابق وی سرشار از ژست مخالف مآبانه و "باید" های بی مخاطب. اما آنچه که به عنوان نقد علمی به مباحث ایشان وارد میباشد،تهی بودن علم از اسلامی و سکولاریسم از دیدگاه ایشان است که البته این مساله به صورت کلی صحیح نیست. علوم تجربی و ریاضیات که از دسته علوم حقیقی و ثبوتی و تکوینی میباشد طبیعتا در محتوای خود متصف به اسلامی و غیر اسلامی نیست و لکن میتواند جهت اسلامی و متناسب با سعادت بشری و یا جهت حیوانی وغیر انسانی پیدا کند. از جهت دیگر علوم انسانی که سخن پیرامون ضرورت اسلامی شدن وی رایج تر است،نه در جهت بلکه در ذات و محتوای خود میتواند اسلامی یا سکولار بشود و این مساله مبتنی بر تصویر ما از انسان و جایگاه وی در جهان میباشد که از جهان بینی و ایدیولوژی اسلامی اتخاذ شده است. لذا بنظر میرسد جناب دکتر بین علوم انسانی و علوم تجربی خلط فرموده اند.و حکم یکی را به دیگری سرایت داده اند. و چه بسا این سخنان دکتر،مانند خیلی از سخنانشان انگیزه های دیگری غیر از بحث علمی داشته باشد والله اعلم. https://eitaa.com/az_dell
🔷🔷🔷حقیقتی از جنس شکلات تلخ به همراه چای نبات🔷🔷🔷 از قدیم راست گفته اند که حقیقت خیلی از اوقات تلخ است وبه مذاق انسان و پندار ها و خواب و خیالاتش شیرین نمی آید. انسان خیلی از اوقات دوست دارد برای سرپوش گذاشتن بر روی شکست ها و ناموفقیت هایش،واقعیت را نبیند و در عالم خود،برای خودش موفقیتی بسازد و با آن زندگی کند. بنظرم یکی از تلخ ترین حقایقی که هر کسی حتی نزدیک ترین انسان ها ازگفتن آن به یکدیگر شرمشان می آید،این است که ما همه چیز را برای خودمان میخواهیم.خانواده را، مدرسه و درس را،آشنا و دوست صمیمی را و حتی عزیزترینمان یعنی همسر و فرزندان... مادر ،فرزند را برای ارضای حس مادری،فرزند مادر را برای ادامه حیات... انسان،دوست و همسر را برای سکینه و آرامش و فرزند خود را برای هیبت و صلابت و نور چشم... هیچ موجودی مادی ای از این قاعده خارج نیست.ما حتی خدا را برای خودمان میخواهیم.اصلا مگر نه این است که کتب کلامی خود را از اضطرار بشر به دین شروع میکنیم؟!!پس یعنی دین و خدا را برای خودمان میخواهیم... این حقیقت تلخی است که تو، بدانی نزدیک ترین نزدیکانت تو را برای تو نمیخواهند. تو برای آنها ارزش نداری.بلکه منافعی که میتوانی برای آنها داشته باشی به تو ارزش میدهد.به همین دلیل است که رابطه ها گاهی میشکنند و گاهی پیوند میخورند. و انسان موجود بسیار تنهایی است و هیچ گاه دوست ندارد به این حقیقت تلخ فکر کند و با آن روبرو شود... اما این همه ی ماجرا نیست‌.این تنها شکلات تلخی است که نمیتوان آن را به تنهایی خورد‌... اینجاست که معنای یا انیس الذاکرین شیرینی خود را هدیه میدهد.شیرینی از جنس چای و نبات... "او" است که نیازی ندارد و لکن با "تو "انس میگیرد و انسان را از این تنهایی دیوانه وار بیرون می آورد و غرق رحمت خویش میکند... او "انیس" و"جلیس" و " قریب" است برای انسان "غریب"... https://eitaa.com/az_dell
🔷🔷🔷"حقیقتی از جنس شکلات تلخ به همراه چای نبات"🔷🔷🔷 سکانس دوم "تحکیم رابطه ها" بسم الله الرحمن الرحیم سکانس اول در صدد بیان حقیقتی از موجودی به نام انسان بود. شاید محتوای سکانس اول به ذهن کسی که شکست عشقی خورده است یا از دنیا نا امید شده نیز صادر شود لکن آنچه که از قلم نگارنده ی این سکانس ها سرازیر میشود پشتوانه ای غیر احساسی دارد و بیان کننده ی جهان بینی و ایدیولوژی نگارنده ی این سکانس میباشد.این واقعیت درباره ی انسان به همان اندازه که میتواند سازنده باشد،میتواند مخرب نیز باشد. این واقعیت که "هر انسان همه چیز را برای خود میخواهد" هم میتواند تعمیر کننده ی روابط باشد هم تخریب کننده ی آنها.میتوان با همین واقعیت به تاسیس نظام سیاسی برازنده ای دست زد و میتوان با همین واقعیت، تحقق آرمان شهر را برای جامعه ی بشری ممتنع دانست‌.این تفاوت نتیجه گیری ها ناشی از نحوه ی دیدگاه ما به انسان و جهان پیرامون آن میباشد که به مرور توضیحاتی پیرامون آن میدهیم. اما با آن حقیقتی که درباره ی انسان بیان کردیم میتوان رابطه ی انسان ها را با یکدیگر تحلیل و بررسی کرد.خلاصه آن که مقوم رابطه ی ما انسانها با یکدیگر بر اساس نیاز های ما میباشد.تا جایی که نیاز های ما باقی بماند،روابط ما نیز باقی خواهد ماند و میزان استحکام روابط به میزان احتیاج ما به یکدیگر است.کسی که همسرش را صرفا برای پول یا زیباییش بخواهد،طبیعتا پس از اضمحلال این امکانات،رابطه ی خود را با او میگسلد.کسی که دیگری را برای لذت کوتاه جنسی بخواهد بعد از مدتی از او دلزده خواهد شد و او را دور میاندازد و مثالهایی از این قبیل. اما آن نیازی که میتواند همیشه قوام رابطه ها را برقرار کند،نیاز انسان به پیشرفت و تکامل به سمت مقصدی بی نهایت است.آری این نیاز از آن جهت که بی نهایت است،لذا تمام نشدنی است و طول عمر ندارد در نتیجه روابطی که حول این نیاز برقرار میگردد،همیشگی و مستحکم خواهد بود.چرا که محور آن رابطه ها همیشگی و تمام نشدنی و ازلی و ابدی است. و چه زیبا فرمود: ﻭ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻛﻪ [ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺑﻌﺜﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﻧﺰﻭﻝ ﻗﺮﺁﻥ ] ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻮﺩﻳﺪ ، ﭘﺲ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻝ ﻫﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﻟﻔﺖ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻳﺪ، ﻭ ﺑﺮ ﻟﺐ ﮔﻮﺩﺍﻟﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺑﻮﺩﻳﺪ، ﭘﺲ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ؛ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ [ ﻗﺪﺭﺕ ، ﻟﻄﻒ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ] ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ ﺗﺎ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻳﺪ .(آل عمران-103) https://eitaa.com/az_dell
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷🔷🔷"حقیقتی از جنس شکلات تلخ به همراه چای نبات"🔷🔷🔷 سکانس "طنز انسانیت" در سکانس های قبل دو نکته ی اساسی بیان شد که اولین آن این بود که افعال انسانها دایر مدار نیازها و منافع شخصی او میباشد و دوم اینکه ،محور تحکیم روابط انسان به میزان پابرجایی نیاز های انسان بستگی دارد و تنها در صورتی یک رابطه میتواند پایداری خود را حفظ کند که حول محور یک نیاز بی نهایت که نیاز به خداوند متعال است شکل گیرد.و هر دو طرف رابطه،یکدیگر را برای رسیدن به خدا بخواهند.در چنین صورتی قطعا این روابط همیشگی و غیر قابل انقطاع خواهند بود. در سکانس سوم میخواهیم به بازتاب این قاعده ی مهم در جامعه و حکومت بپردازیم. جامعه محل زد و خورد و آمد و شد انسانهای گوناگون با عقاید و نیازهای مختلف میباشد.طیف مختلفی از مردم با استعداد ها و سرمایه و قدرت های مختلف در جامعه موجود میباشد که هر یک بر اساس قدرت خویش،درون جامعه به پیش میتازد.مساله ای که در طول تاریخ همیشه موجب غم و اندوه بشر شده است،همانا اختلاف طبقاتی و درد و رنج و بی عدالتی و ظلم نسبت به مستضعفین جامعه بوده است. این مساله،مساله ی کمی نیست و همیشه مورد بررسی عقلای جوامع مختلف بوده و امروزه نیز وجود دارد.لکن در یک بررسی کوتاه باید بیان کنم که برای انسانی که همه چیز را برای خود میخواهد و هیچگاه سیر نمیشود،صحبت از عدالت و انسانیت و حقوق بشر به هیچ عنوان محلی از اعراب ندارد و طبق این قاعده( در صورت عدم وجود ایمان و اعتقاد به شریعت الهی) صحبت از انسانیت و عدالت کاری احمقانه است.برای چنین افرادی هیچ گاه اخلاق ارزش ذاتی ندارد و اصلا چرا باید داشته باشد؟!!! اگر کسی دیندار نباشد -با توجه به آن نکته ای که بیان کردیم که انسان همه چیز را برای خود میخواهد- گاهی راست گفتن مصلحت دارد و گاهی دروغ گفتن،گاهی قتل منفعت دارد گاهی زنده نگه داشتن و چنین کسی هیچ ابایی ندارد که برای رسیدن به منافع شخصی و سود کلان دنیوی،عده ی زیادی را به قتل برساند حتی اگر زن و کودک باشد.بگذارید بدون رو دربایستی سخن بگویم؛در صورتی که دین ،ما را ملزم به حفظ ارزش های اخلاقی نمیکرد و برای آن ارزش ذاتی و صور ملکوتی قایل نمیشد آیا ما هم ابایی از کشتن و دروغ و ریا و ....داشتیم؟!! قطعا خیر...در چنین صورتی ارزش ذاتی قایل شدن برای هرکدام از این مفاهیم اخلاقی اشتباه محض و ناشی از نشناختن انسان میباشد. و اتفاقا این خصیصه ی انسانیست که موجب شده هیچ گاه عدالت آنچنان که باید و شاید در جوامع پیاده نشود و حتی در صورت انقلاب و تبدیل یک نظام حکومتی به نظام دیگر،میبینیم همان کسانی که پیش از انقلاب فریاد عدالت طلبی سر میدادند،حال که در مسند حکومت و قدرت قرار گرفته اند همه ی آرمان های گذشته را فراموش کرده اند و در حال چنگ انداختن بر منابع زر و زور هستند.و این مطلب دور از انتظاری نبوده و نیست و نخواهد بود‌.چرا که چنین مساله ای اقتضای طبع انسانی است. اما سوالی که مطرح است این میباشد،آیا راه حلی برای این مساله وجود دارد؟! در چه صورت میتوان عدالت به معنای واقعی کلمه را در جامعه ایجاد کرد؟! بهترین حاکم و فرمانروا چه کسی میتواند باشد؟! ان شاالله در سکانس بعد به این مساله خواهیم پرداخت. https://eitaa.com/az_dell
چند روز پیش داشتم از کوچه های کلنگی اطراف حرم رد میشدم،دیدم رو دیوار بعضی از این خونه ها که خیلییی دیگه قدیمی شده بود، بعضی کارگرای ساختمونی شماره ی موبایلشون رو نوشته بودن که اگه حاضرید ما براتون با کمترین قیمت خونه رو تخریب میکنیم. همونجا یه تمثیلی به ذهنم رسید... 🔷ما هم مثه اون خونه هستیم،اگه درونمون خراب و درب و داغون باشه،درخواست برا تخریبمون بیشتر میشه... 🔶رفیق ناباب بده ولی قطعا یه سنخیتی بین اون دو تا بوده که پیوند خوردن...و الا خونه تخریب کن،سراغ خونه ی سالم نمیره... https://eitaa.com/az_dell
تا تحمل نکنی گنج نبینی تا شب نرود صبح پدیدار نباشد آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق با آن نتوان گفت که بیدار نباشد https://eitaa.com/az_dell