eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
343 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
☺️🌺 ای داد از این روزا. . .😩 ⚠️اگه این روزا به یکی بگی واجب خدا رو انجام بده🙂🌹 مثلا چشمت رو نگه دار🙈 یا حجابتو رعایت کن!☺️ بی عفتی نکن!😱😰 میگه: به تو چه ربطی داره؟😠 فضولی؟😠 خجالت بکش برو خودتو درست کن!!😯 🧠ذهن خراب فلان فلان شده!!😠😠😠 ذهن تو خرابه که با آرایش💅🏻💄 و چهار تا تار مو گناه میکنی و گمراه میشی!!😠😡 ⬅️ °•اسم شده فضولی‼️ دخالت کردن‼️ جانماز آب کشیدن°•😔✌️🏽 ⚠️اگه این روزا به یکی بگی: چشمت👀 دنبال ناموس مردم نباشه. . .🙈چه واقعیش. .چه مجازی📲!😵 اگه بگی هر آشغالی رو نبین و لایک 💟 نکن . .😮 چون تأثیرش برای همیشه تو ذهنت🧠 میمونه!😓 هر پیج نجس و کثیفی رو دنبال نکن. .🥀🙁 نگذار فالوراش👥 بره بالا که بازدید👁‍🗨 پیجش هم بره بالا. .😠 گناهش پای تو هم نوشته میشه🥀. . .😔 نگو چند هزار تا فالور👥 داره من یکی تأثیر ندارم!‼️😐 به هر کلیپ وعکس لجنی🦠 نخند💤 که این چیزا شادی واقعی نمیاره. .زودگذره. .♻️ آخرش فقط غمه و کلی گناه. . .😞💔😔 عکس عروسی و ناموستو از پروفایل🎫 یاپیجت🎯 پاک کن،😯 هزار جورچشم هرزه نگاش نکنه🎼. .ناموستو عمومی نکن!!😡😡😡 ⚠️اگه بگی. . حجابت🦋 چرا این طوریه بچه شیعه❓ چرا داری فضای🌸 سالم و عمومی رو خراب میکنی❓ چرا داری چشم و دل بنده های خدارو به گناه🍂 میندازی ❓ چرا حق‌الناس میکنی😔❓ میگه: 🔹مگه تو نماینده خدایی❓ 🔸چرا قضاوت میکنی❓ 🔹چرا برچسب میزنی❓ 🔸چرا تهمت میزنی❓ 🔹تو مسلمونی واقعا❓ 🔸برو خودتو درست کن!!😠😔 با این حرفاتون مردم رو از همه چی زده کردید😑 خشکه مقدس هاااا !!!😡 ⬅️ شده قضاوت‌کردن😔✌️🏽 ☑️خلاصه که ✅اگه بخوای مسلمون به درد بخور باشی. .👍 بی خاصیت وخنثی نباشی. .👌 سیاه لشگر نباشی. .🤜 باید. .✋🏽 ✔ حرف خورت خوب باشه❕😅👌 ✔ فحش خورت هم خوب باشه❕ ✔ کتک خورت ملس باشه❕ ✔ باید پوست کلفت باشی❕ ✔ بذار مسخره ات کنن❕ ✔بذار بگن خشکه مقدس❕🙁😔 چرا⁉️😯😳 چون واجب مظلوم خد💕ا،یعنی امربه معروف ونهی از منکر رو انجام بدی❣👏 واجبی که بدجور فراموش شدهـ💤. . .بدجوری مظلومه. .✌️🏽😔 🍃ولی. . . 🌸به خود خدا قسم . . . 🍃همش در راه خدا شیرینه. . . به شرط اینکه خالص خالص🌈 باشی بی ادعای بی ادعا🕶. . .مغرور نشی!😒 خودتو بالاتر و بهتر نبینی👑 . . . برای اینکه کمک🎈 کنی به نزدیکتر شدن ظهورامام زمان💕 فحش خوردن شیرینه. . .😁 کتک ‌خوردن شیرین تره. . .😅 مثل شهید علی خلیلی شهید شدن😍که دیگه هیچی. . . احلا من العسله🍯😋. . .[شیرین تر از عسله😋] همه اش می ارزه به یه لبخند رضایت امام زمان . .☺️😍 میگی نه⁉️ امتحان کن.☺ ️ 『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨دولتی که مفتخر بود تا «بقیه» تحریم‌ ها را بردارد ، اعتراف کرد که بیشترین تحریم را به ارمغان آورده 『⚘@khademenn⚘』
وقتی نگاهتان به نامحرم می افتد ، بگویید : 💕 یا خیر حبیب و محبوب و صل الله علی محمد و ال محمد 💕 تا نقشی که در قلبتان از دیدن نامحرم افتاده ، پاک شود☝️🏻🌺 『⚘@khademenn⚘』
😢 کوله‌پشتی‌اش را محکم بسته بود. کوله سنگین بود.  پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی. داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد می‌شدیم. سنگرهای دشمن در 200 متری‌مان قرار داشتند.💥 آرام‌آرام و بی هیچ صدایی جلو می‌رفتیم. اطرافمان میدان مین بود.💣 کوچکترین صدایی فاجعه به بار می‌آورد… 😟  ناگهان کوله‌پشتی علی گلوله خورد.😞 و خرج‌های آر پی چی آتش گرفتند… و علی شعله‌ور شد.🔥 کوله‌پشتی علی محکم بسته شده بود و خرج‌ها هم خیلی سریع آتش گرفته بودند.🔥 امکان اینکه کوله‌پشتی علی را باز کنیم نبود. 😥 همه بهت‌زده داشتند علی را نگاه می‌کردند. شعله‌های آتش لحظه به لحظه بیشتر علی را در کام خودشان می‌کشیدند 😰و همه هر لحظه‌ منتظر بودند که علی فریاد بزند و دشمن شروع به تیراندازی کند.😨 علی همانطور که داشت می‌سوخت، نارنجک‌هایش را از خودش جدا کرد و یک کار دیگر هم کرد.  دستش را گرفت جلوی دهانش و مظلومانه روی زمین افتاد. فقط می‌شد نگاه کرد😭😭😭. شعله‌ها ذره ذره علی را می سوزاندند و علی جلوی چشم‌های ما داشت جان می‌داد. 😓 علی داشت جان می‌داد ولی جلوی دهانش را محکم گرفته بود.😭💔 آتش کم کم سرد شد. علی که هنوز ته‌رمقی برایش مانده بود با اشاره از یکی از بچه‌ها تقاضای آب کرد. رزمنده چفیه‌اش را خیس کرد و گذاشت روی لب‌های علی… شاید این حق علی بود که لحظه‌ آخر در میان این همه آتش، طعم آب را بچشد.  آبی که برای علی حتماً مراد بود و نوید لحظه‌هایی از بهشت را به این بسیجی 16 ساله می‌داد. چفیه خیس را که گذاشتند روی لب‌هایش، نگاهش برای همیشه خیره ماند و شهید شد.🕊🥀 🍃🦋 『⚘@khademenn⚘』
از شهدا یاد گرفتیم ✋ : از ابراهیم هادی ، پهلوانی را ❗️ از حاج همت ، اخلاص را ❗️ از باکری ها ، گمنامی را ❗️ از علی خلیلی ، امر به معروف را ❗️ از مجید بقایی ، فداکاری را❗️ از حاجی برونسی ، توسل را ❗️ از مهدی زین الدین ، سادگی را❗️ از حسین همدانی ، جوانمردی و اخلاق را ❗️ با این همه نمی دانم چرا موقع عمل کردن که می رسد فراموش کار و شرمنده ایم😓 『⚘@khademenn⚘』
مـعـ‌ـامـلـھ پـࢪ سـودے اسـتـ شـہـادتـ ࢪا مے گـویـم فـانـے مـے دہـی و بـاقـے مـے گـیـࢪ؁ جـسـم مـے دهـے و جـانـ مـے گـیـࢪ؁ جـانـ مـے دهـے و جـانـانـ مـیـگـࢪ؁ چـھ لذتـے داࢪد😍♥️ 『⚘@khademenn⚘』
ا یـنــ حــــجــ‌ـابــــ هـــا بـــ‌ـو؁حـ‌ـــضـ‌ــࢪتـــ‌ـ زهـــࢪا "سلام الله علیها" نـــمـــے دهــــنـ‌ـــد😢💔 📚کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش📚 『⚘@khademenn⚘』
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 چند روزی گذشت تا تصمیممو گرفتم برگردم خونه تا کی فرار کردن از واقعیت گوشیمو برداشتم و شماره امیر و گرفتم ،بعد از چند تا بوق جواب داد - الو امیر امیر: جانم - میای دنبالم ،میخوام بیام خونه امیر: آیه جان تا تعطیلات تمام شه بمون خودم میام دنبالت - نه نمی خوام ،دیگه خسته شدم ،اگه نمیای خودم با آژانس بیام امیر: باشه ،خواهریه دنده من ،آماده باش یه ساعت دیگه میام دنبالت - باشه کوله و ساکمو از داخل کمد بیرون آوردم کتاب ها و لباسامو گذاشتم داخلشون لباسمو پوشیدم و رفتم داخل پذیرایی وسیله هامو کنار در ورودی گذاشتم دنبال بی بی گشتم توخونه نبود رفتم داخل حیاط ،دیدم بی بی کنارباغچه نشسته رفتم نزدیکش - خسته نباشی بی بی جون بی بی: سلامت باشی مادر بی بی برگشت و نگاهم کرد: جایی میری مادر - میخوام برگردم خونه بی بی بلند شد وبا لبخند نگاهم کرد: میدونستم این تصمیمو زود می گیری کاره خیلی خوبی کردی صدای زنگ در و شنیدم رفتم در و باز کردم امیرپشت دربود امیر:یعنی یه دنده ترازتو دخترپیدا نمیشه - ععع راست میگی ،یعنی از سارا هم یه دنده ترم امیر: تو دست اونم ازپشت بستی خندیدم و گفتم: حالا بیا برو وسایلمو بیاربزارتو ماشین امیر:باشه رفتم سمت بی بی بغلش کردمو گونه اشو بوسیدم: بی بی جون ممنونم بابت همه چی بی بی: آیه جان ،مواظب خودت باش،بازم بیاپیشم - چشم امیر هم اومد با بی بی احوالپرسی کرد و با هم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به کوچه که نزدیک می شدیم تپش قلب می گرفتم زیرلب هی می گفتم «الا بذکرالله تطمئن القلوب »ولی بازم انگارتاثیری نداشت به خونه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم امیر هم ساک و کوله امو از ماشین برداشت یه دفعه در خونه عمو اینا باز شد 『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖐🏻❗️ بزاریدراحتتوون‌کنم... هیچ‌دشمنی یه‌جوون‌علافِ‌بیکار‌درس‌نخونِ‌ نمازقضاشدهِ‌ی‌طبل‌توخالیِ‌فقط‌شعار‌دهنده‌رو ترورنمیکنه!چون‌گلوله‌گرونه... خیلی‌گرون پس‌یا‌ازشهادت‌دم‌نزن‌یا‌خودتو‌بساز…!! 『⚘@khademenn⚘』
مابسیجی‌شده‌ی‌نهضت‌روح‌الله‌ایم!🇮🇷✌🏻 _همان‌فاتحان‌قدس..!🇯🇴✌🏻 ___________________ دختران چادری✨♥️ 🆔 『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جااااان😍😍🤩🤩 به این میگن دعوت👌😊 وقتی خواهرشهیدپلارک ، دعوت به حجاب میکنن😍👌 نبینید ضرر کردید ... __________ 🆔 『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_28 ـــ همینجا پیاده میشم پول تاڪسی را حساب ڪر
🌷 🍂 💜 ــــ خسته نباشید همه ار جایشان بلند شدند مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه نازی و زهرا به سمت بیرون رفتند ــــ دخترا آرایشم خوبه ?? مهیا نگاهی به صورت نازی انداخت ـــ خوبه، میخوای برے جایی؟؟ زهرا تنه ای به نازی زد ـــ ڪلڪ کجا دارے میری؟؟ ـــ اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم. مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند ـــ واه مهیا این چش شد؟ ــــ بیخیال ولش ڪن بریم ـــ مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ. ـــ باشه بریم پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاهه بود. وارد کافی شاپ شدن و روی میزی در گوشه ڪافی شاپ نشستند. گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت صدای گوشیش بلند شد بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف درآورد پیام داشت .همان شماره ناشناس بود جواب پیام را داده بود: ــــ یڪ دوست مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت: ـــ بی مزه بازیش گرفته . ـــ با ڪی صحبت می کنی تو ؟ ـــ هیچی بابا مزاحمه بیخی شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند ـــ چقدر میشه؟ ــ حساب شده خانم مهیا با تعجب سرش را بالا آورد ـــ اشتباه شده حتما من حساب نڪردم ـــ نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن مهران صولتی و آن لبخند و نگاه مرموزش اخم وحشتناڪی به او انداخت و زود پول را از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و ار کافی شاپ خارج شد ـــ پسره عوضی ـــ باز چته غر میزنی ــــ هیچی بابا بیا بریم دستی برای تاڪسی تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند ـــ مهیا؟ ـــ جونم ـــ یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی؟ ـــ من کی بهت دروغ گفتم بپرس ــــ اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی؟ مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند ـــ بهت میگم ولی واویلا اگه نازی یا کس دیگه ای بفهمه ـــ باشه باشه بگو... 『⚘@khademenn⚘』
ببخشید طول کشید🙏🏻 پارتهای رمان بلند هست طول میکشه درست کنم🌸
چہ ڪسے رو دیدین؟🙂 『⚘@khademenn⚘』
یکی از شهدای مدافع حرم بود ،،، داعشی ها دورش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیر تموم شد سنگ تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش ... همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود .. خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد.... تشنه بود آب جلوش می ریختن رو‌زمین .... فهمیدن حاج قاسم توی منطقس ... برا این که روحیه حاج قاسم روخراب کنن بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم ... ببین اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید .. ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه می گفت ..‌ اصلا من آمدم جونم بدم اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب اصلا من آمدم سرم رو بدم یا علی یا مولا یا زهرا .....😭😭😭😭😭 میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد که پشت بیسیم گوش می داد .... بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برا حاج قاسم 😓😓 『⚘@khademenn⚘』
›📒🔖» بدانید‌هر‌رأی کہ‌‌شما‌بہ‌صندوق‌می‌ریزید مشت‌محکمۍ‌است‌کہ‌بہ‌دهان ضد‌انقلاب‌و‌دشمنان‌آمریکایی می زنید‌و ‌یڪ‌‌قدم‌‌آنها‌را‌،وادار بہ عقب‌نشینۍ‌مۍ‌کنید....👊🏻😎 🌸✨ 『⚘@khademenn⚘』
[♥] لحظہ‌ای‌کہ‌توبین‌الحرمین‌🖐🏻 ایستادی‌وُمیگے: آمدمت‌کہ‌بنگرم؛🔗👀 گریہ‌نمیدهدامان...🌱💔 -امان‌امان✋🏻 『⚘@khademenn⚘』
😢⃟💔 •ڪربلایم •ببرے یا نبرے حرفے نیستـ •تو نگیر از منه دل خستھ •حسین گفتن را...↓📿 👑|↫ 🥀|↫ 『⚘@khademenn⚘』
🌙⃟🍃 یا‌اباصالحـ 🧡🌱|• ♥ـدِلْ‌بےٺو ؛ ازیـادبرد‌تمـامِ‌خوشےهایِ این‌دنیارا |🖐🏻 | ویڪ¹لحظـہ‌آمدنٺ‌آبـادمےڪند آن‌معشوقہ‌ی بےتابت‌را.. •🌊• ♥️| 『⚘@khademenn⚘』
شبتون مهدوی 🍃🦋 عشقتون فاطمی❤️😍 ارزتون دیدن حرم بی بی زینب✨🤍😍 یاعلی مدد تا فردا🖐🏻🌸 التماس دعا 🙏🏻
صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت : 🚶‍♂ + مسابقه می دیم از الان تا شب 😃 در همین وقت ، چشمش 👀 به دختری که از سر کوچه می آمد افتاد نگاهش را کج کرد 😑 و به شیطان گفت : + فعلا یک هیچ - به نفع من 😇😜✋ آره رفیق اینجوریاس! 『⚘@khademenn⚘』
استاد پناهیان : تجربه بهم یاد داده که برای اینکه طلب شهادت کنی نباید به گذشته خودت نگاه کنی !😇☝️🏻 راحت باش ! نگران هیچی نباش ! ☺️ فقط مواظب این باش که 👹شیطان👹 بهت نگه تو لیاقت نداری👊🏻 『⚘@khademenn⚘』
یک نگاه حرام به نامحرم می تواند سال ها عبادت را بسوزاند و یک نگاه نکردن می تواند برتر از سال ها عبادت باشد چشمانت را ببند سرت را پایین بینداز با خدا معامله کن🌹 چک های خدا سر وقت پاس می شوند وعده اش حقیقت محض است😊❤️ 『⚘@khademenn⚘』
سید رضا نریمانی_26 دی 98 - زمینه - چه امتحانیه-1579435910.mp3
16.08M
🥀✨مداحی ✨🥀 (سید رضا نریمانی) چه امتحانیِ ، روز روز امتحان آخر الزمانیِ جنگ جنگ اعتقاده، جنگ جهانیِ روزگار فتنه های دجال، علیه سید خراسانیِ توو این امتحان سخت یکی مث زبیر و اون یکی زهیر میشه توو این امتحان سخت خوشا به حال اون که عاقبت بخیر میشه آی جوون نترسی اگه زخم ما نمک می خوره چون که با همین فتنه ها دین ما مهک می خوره " یاعلی و یاعلی و یاحیدر " چه ماجراییِ ، صحنه ها دوباره صحنه های کربلاییِ هر کسی خودش میدونه امروز کجاییِ بین لشکر یزیده یا، میون اصحاب عاشوراییِ توو این عرصه ی نبرد نشه تا کربلا بری و با یزید باشی توو این عرصه ی نبرد مهمه آخرش تو کشته یا شهید باشی فاطمه صدات میزنه از مجاهدت دست نکش دفع فتنه نزدیکه پس لحظه ای تو پا پس نکش " یاعلی و یاعلی و یاحیدر " چه روزگاریِ ، کی از این همه حقیقت رسا فراریِ هر شهید ما نشون زخم های کاریِ انگاری که قصه های تاریخ، توی دوران ما جاریِ توو این راه پر شکوه چه قطره خوناییِ که متصل به دریا شد توو این راه پر شکوه نفس نفس زدن تا حالا نوبت ما شد از غروب دلواپسی می رسیم به صبح سپید توو رگای ما جاریِ خون صد هزاران شهید " یاعلی و یاعلی و یاحیدر " 『⚘@khademenn⚘』
گُــمــنــام یــعــنــے😔✨ کــســے کــہ ایــن دنــیــا ࢪا حــتــے بــہ انــدازه یــك نــام هــم نــمــے خــواهــد🕊🌱 『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت76 چند روزی گذشت تا تصمیممو
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 رضا به همراه معصومه و یه خانم بیرون اومدن با دیدن رضا دست تو دست یه خانم شدت تپش قلبم زیاد شد معصومه با دیدنم اومد جلو پرید تو بغلم معصومه: واااییی آیه چقدر دلم برات تنگ شده بود ولی من هیچ حرفی به زبونم نمی اومد، چشم دوخته بودم به دستای گره خورده رضا و زنش تصمیممو گرفتم قدم اولمو بردارم به معصومه گفتم - معصومه جان زنداداشته ؟ معصومه : اره نزدیکش شدم دستمو سمتش دراز کردم لبخندی که با هزار جون کندن به لبم نشست گفتم - سلام من آیه ام ،ان شاءالله خوشبخت بشین اون خانومم دستمو گرفت و گفت: سلام خیلی ممنون ،اسم منم زهراست، تعریفتونو خیلی از عمو و زن عمو و معصومه شنیدم - لطف دارن امیر: آیه جان نمیای ؟ دستم شکست - چشم الان میام بدون اینکه به رضا نگاه کنم اززهرا خداحافظی کردمو رفتم سمت خونه خودمون زنگ درو زدم معصومه و رضا و زهرا هم داشتن میرفتن درباز شد و وارد خونه شدیم سارا با دیدنم ازپله هاپایین اومد و دوید سمتم بغلم کرد سارا: وااایییی که چقدر دلم برات تنگ شده بود - اره جونه عمه ات،برو کنارنفسم بند اومد سارا: خیلی بی ذوقی آیه یه لبخند بی جونی تحویلش دادم و وارد خونه شدم مامان و بابا داخل پذیرایی نشسته بودن داشتن تلویزیون نگاه می کردن مامان با دیدنم اومد سمتم بغلم کرد مامان: الهی قربونت برم ،چه خوب کردی اومدی،حالت خوبه؟ - اره رفتم کناربابا نشستم و دستاشو گرفتم با دیدن غم توی چشمای بابا اشکام سرازیر شد بابا بغلم کرد و پیشونیمو بوسید بعد از کلی صحبت با بابا و مامان رفتم سمت اتاقم لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم هیچ وقت فکرنمی کردم یه روزی دلم برای اتاقم تنگ بشه 『⚘@khademenn⚘』
[🌸🌙] . خداروچه‌دیدی♥ شایداون‌ناممکنی‌که‌بهش‌فکر‌می‌کنی، همین‌روزاممکن‌شد..!!🙃🍃 براۍ‌خدامعجزه‌ڪہ‌کارۍ‌نداره🌸 بسپارش‌به‌خدارفیق😇🦋 『⚘@khademenn⚘』