eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
347 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
شبتون مهدوی 🍃🦋 عشقتون فاطمی❤️😍 ارزتون دیدن حرم بی بی زینب✨🤍😍 یاعلی مدد تا فردا🖐🏻🌸 التماس دعا 🙏🏻
*سلامـ آقا جان!* این روزگار کفرِ مرا در می‌آورد ...! وقتی ڪِ بی تو می‌گذرد روزگارها 🤲🏻 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
~•📻📌 نزدیڪ عملیاتـ بود میدانستمـ دختر دارشدھ👨‍👧 یـک روز دیدمـ سر پاکتـ نامہ✉️ از جیبشـ زدھ بیرونـ گفتمـ : این چـ(🤔)ـیه؟! گفتـ عکسـ دخترمہ🙂 گفتمـ بده ببینمشـ گفتـ هنوز خودمـ ندیدمش گفتمـ چرا! گفتـ الان موقع عملیاتہ میترسمـ مهرپدرو فرزندے کاردستمـ بده بمونھ برا بعد :))♥️ 🕊| 🎞| @az_shohada_ta_karbala🕊
چادࢪ یعنے: ⇣ ↫نہ فقط ٻک پارچھ مشکے . . ! بلکہ چـادࢪ یعنے: ⇣ ↫تمرین صبوࢪے ... ↫تمرین وقــاࢪ ... ↫تمرین حجـاب ... ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ‹❁› ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌿⃟💜¦ ⇢ 🆔@az_shohada_ta_karbala
+چہ‌تضمینۍوجوددارھ‌ڪہ‌رأےبدم بازم‌اوضا؏‌ازاین‌بدتر‌نشہ؟! _مگہ‌وقتۍشھدابراےانجام‌وظیفہ‌جونشون رو‌ڪف‌دستشون‌گرفتن‌و‌رفتن‌تضمین‌خواستن¿ 🖐🏼! ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
•••❀••• ‌یڪ‌حسیـטּگفتم‌و‌غم‌ها‌همہ‌ از‌یادم‌ࢪفت همۂ‌دلخوشے‌ما‌زجهاטּاسټ‌ حسیــטּ♥️'' .. -•-•-•-•-•-•-•-•-•-• ♥️⃟✨ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
‌‌•-🕊⃝⃡♡- 💬پیام‌شہید‌ابراهیم‌هادۍ‌وتمام‌شہدا‌🌱: لطفا‌درمیان‌ نگاه‌هاۍ‌مختلفۍ‌ڪہ بہ‌خود‌جلب‌مۍ‌ڪنید‌ مراقب‌چشمان‌گریان‌ امام‌زمان‌عج‌ و شہدا‌ باشید💔.. چہ‌خانم‌هستید‌وچہ‌آقا پاروۍ‌هواۍ‌نفستان‌ بگذارید‌تنہابراۍ رضاۍ‌خدا‌ ڪارڪنید‌نہ‌براۍ‌جلب‌توجہ‌و معروفیت‌یا‌هرچیز‌دیگرۍ‌ڪہ‌بشہ‌ازش‌‌نام‌برد🥀. دقت‌ڪنید‌رفتارهاوڪردار‌هاۍ‌شما‌زیر ذره‌بین‌امام‌زمان‌عج‌وشہدا‌قرار‌دارد. ان‌شاءالله‌خطا‌و‌اشتباهۍ‌ازشما‌سرنزند‌ڪہ شرمنده‌ۍ‌امام‌زمان‌عج‌وشہدا‌شوید😓.. |💔| @az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_54 شهاب نمی دانست که چرا اینقدر روی این قضیه ح
🌷 🍂 💜 ــــ مهیا بدو آژانس دم دره ـــ اومدم زود شال گردن طوسی که مادرش بافت را گردنش انداخت چادر جده را سرش کرد به سمت در رفت کوله اش را برداشت از زیر قرآن رد شد ـــ خداحافظ مهیا سوار ماشین شد ـــ مهیا مادر مواظب خودت باش ـــ چشم ماشین حرکت کرد مهلا خانم کاسه ی آب را پشت سر دخترش ریخت ـــ احمدآقا دیدی با چادر چقدر ناز شده ـــ آره خیلی ـــ کاشکی باهاش میرفتیم تا اونجا ـــ خانم دیگه بزرگ شده بیا بریم تو یه چایی خوش رنگ بدید به ما مهیا پول آژانس را حساب کرد کوله اش را روی دوشش گذاشت با اینکه اولین بارش بود چادر سرش می کرد اما خیلی خوب توانست کنترلش کند وارد دبیرستان شد با دیدن تعداد زیادی دانش آموزکه از سرو کول همدیگه بالا میرفتن سری به عالمت تعجب تکون داد مریم به سمتش اومد ـــ چته برا چی سرتو تکون میدی ــــ واقعا اینا دختر دبیرستانین اینطور از سروکول همدیگه بالا میرن مریم نگاهی به دختر ها انداخت ــ آره واقعا ـــ این مسخره بازیا چیه دختر دبیرستانی باید طرفشو بزنه لهش کنه این مسخره بازیا واسه دوره راهنماییه مریم مشتی به بازویش زد ـــ تو آدم بشو نیستی بیا بریم دارن تقسیم میکنن که کی بره تو کدوم اتوبوس و آروم در گوشش گفت ـــ چادرت خیلی بهت میاد مهیا چشمکی برایش زد ـــ میدونم دخترها به صورت صف پشت سر هم ایستادن شهاب با لباس نظامی و بیسیم به دست همراه محسن بالا سکو اومد که صدای یکی از دخترا دراومد ـــ بابا این برادر بسیجی جذابه ها دوستش که به زور چادر را روی سرش نگه داشته بود گفت ـــ کدومش اگه منظورت اینه که لباس نظامی تنشه آره بابا این بسیجیا هم خوشکل شدن جدیدا مریم با چشم های گرد به مهیا نگاه کرد ـــ مهیا اینا الان در مورد داداشم دارن صحبت میکنن مهیا با خنده سرش را تکون داد دختره روبه مهیا برگشت ـــ مگه نه، این اخوی خوشکله؟! مهیابا خنده سرش را تکون داد ــــ آره خیلی اما شنیدم خیلی بداخلاقه ــــ واقعا؟! مهیا سرشو به نشونه ی تایید تکون داد دخترا شروع به پچ پچ کردن ــــ دیوونه چی میگی بهشون ؟ مهیا شروع کرد به خندیدن ـــ دروغ که نگفتم مریم مشتی به مهیا زد واخمی به دخترا کرد همه سوار اتوبوس ها شدند مهیا و مریم تو اتوبوس شماره 5بودند نرجس و سارا هم اتوبوس شماره۳ همه اتوبوسا حرکت کرده بودند ــــ کی حرکت می کنیم؟ ــــ هنوز اتوبوس کامل نشده شهاب و محسن سوار شدند همه ساکت شدند ـــ سلام خواهرا ان شاء الله الان به سمت شلمچه حرکت میکنیم چندتا نکته هست که باید خدمتتون بگم لطفا بدون هماهنگ با خانم مهدوی و خانم رضایی هیج جایی نرید جاهایی که تابلو خطر گذاشتند اصلا نرید مواظب وسایلتون باشید لطفا خانم مهدوی لطفا چفیه ها رو بین خواهرا پخش کنید مهیا و مریم روی صندلی هایی ردیف دوم نشستند محسن و شهاب هم صندلی های جلوی دخترا ـــ بگیر مهیا ـــ من سفید نمی خوام ـــ همشون سفیدن ـــ مشکی می خوام ـــ لوس نشو ــــ مریم یه چفیه مشکی پیش داداشته ازش بگیر ـــ عمرا بهت بده ـــ برو بینم .سید، سید شهاب به سمت مهیا اومد ـــ خانم رضایی لطفا اینجا سید منو صدا نکنید ــــ شهاب صدات کنم ؟ شهاب دستی به صورتش کشید ـــ اصلا همون سید صدا کنید.بفرمایید کاری داشتید؟ ـــ این چفیه مشکی رو اگه میشه بهم بدید من سفید نمی خوام شهاب به چفیه مشکیش نگاه کرد داشت به چیزی فکر می کرد لبخندی زد و به سمت مهیا گرفت ــــ بفرمایید مهیا تشکری کرد و دور گردنش انداخت محسن و مریم با تعجب گاهی به این صحنه انداختند همه سر جای خود نشستند مریم اروم در گوش مهیا گفت ـــ حواست به این چفیه باشه خیلی برا شهاب مهم و ارزشمنده باورم نمیشه بهت داده مهیا نگاهی به چفیه انداخت ـــ واه چفیه است ها ـــ اینو دوستش که شهید شده بهش داده ـــ شهید؟؟ ــــ آره مدافع حرم بوده مهیا چفیه را لمس کردو آرام زیر لب پشت سرهم زمزمه کرد ــــ مدافع حرم ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_55 ــــ مهیا بدو آژانس دم دره ـــ اومدم زود ش
🌷 🍂 💜 ـــ مهیا بیدارشو مهیا چشمانش را باز کرد اتوبوس خالی بود فقط مریم که بالا سرش بود و شهاب که دم در ایستاده بود در اتوبوس بودند مهیا از جایش بلند شد ــــ مریم کولمو بیارم؟ ــــ نه لازم نیست همین کیف دوشیتو بیار ــــ اوکی شهاب کنار رفت تا دختر ها پیاده شوند او هم بعد از دخترها پیاده شد و در را بست کنار هم قدم برمی داشتند مهیا به اطرافش نگاهی کرد ــــ وای اینجا چقدر باحاله مریم لبخندی زد ــــ آره خیلی مهیا با دیدن نرجس که به سمتشان می آید محکم بر پیشانیش کوبید ــــ آخ این عفریته اینجا چیکار میکنه مریم خندید ــــ آروم میشنوه! ـــ بشنوه به درک شهاب با تعجب به سمت مریم چرخید مریم بهش نزدیک شد ــــ مهیا به نرجس میگه عفریته نرجس به طرفشان آمد ـــ سلام خسته نباشید مریم خنده اش را جمع کرد ـــ سلام گلم همچنین شهاب هم فقط به یک سلام ممنون اکتفا کرد مهیا هم بیخیال سرش را به آن طرف چرخاند با دیدت تانک زود دوربینش را از کیف مخصوصش بیرون آورد و شروع به عکاسی کرد ـــ مریم اینجا شلمچه است دیگه؟ ــــ آره گلم مهیا احساس می کرد هر زاویه و هر منظره در این جا قصه ای را برای روایت دارند شهاب از آن ها جدا شد و به سمت محسن رفت مریم با حوصله مهیا را همراهی کرد تا از جاهایی که دوست دارد عکس بگیرد و به سوالاتی که مهیا می پرسید جواب می داد دخترها به طرف نمایشگاه ها رفتن همه مشغول خرید بودند مریم به سمت کتاب ها رفت اما مهیا ناخوداگاه عکس مردی نظرش را جلب کرد از بین جمعیت گذشت به غرفه پوستر رسید وارد شد به چشم های مرد نگاهی انداخت نمی توانست زیاد خیره چشمانش شود احساس ترس به او دست داد ابُهتی که چشم های این مرد داشت لرز بر تن مهیا انداخته بود مهیا آنقدر غرق آن عکس شده بود که متوجه رفتن دانش آموزا نشده بود شهاب برای اطمینان نگاهی به نمایشگاه انداخت با دیدن مهیا که به عکس خیره شده بود صدایش کرد ــــ خانم رضایی؟ خانم رضایی؟ مهیا به خودش آمد ـــ بله ؟ ــــ اذان گفت برید تو مسجد برای نماز و نهار ـــ سید این عکس کیه؟ شهاب به عکس نزدیک شد با دیدن عکس لبخند زد ــــ شهید محمد ابراهیم همت مهیا دوباره به عکس نگاهی انداخت واسم شهید را زیر لب زمزمه کرد به سمت فروشنده رفت ــــ آقا من این پوسترومی خوام چقدر میشه؟؟ پول پوستر را حساب کرد شهاب از شخصیت مهیا حیرت زده بود این دختر همه معادلات او را به هم ریخته بود ـــ سید من باید برم وضو بگیرم شهاب اطراف نگاه کرد کسی نبود ــــ اینجا خیلی خلوته بزارید من همراهتون میام شهاب تا سرویس بهداشتی مهیا را همراهی کرد بعد وضو هر کدام به سمت قسمت خانم ها وآقایون رفتن مریم مهیارا از دور دید برایش دست تکان داد مهیا به طرفشان رفت ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
…↯🎙💖 ♥ فَاذْكُرُونِی ... بگو خدایا ... یهو دیدے خدا هم پاے امضاڪرد😍🌸 وَكَانَ اللَّـهُ شَاكِرًا عَلِيمًا ... ڪار نشد ندارھ🙃☁️ . ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
•🐚🌻• همہ‌زندگےاش‌باحضرٺ‌زهـراۜ پیوندخوردھ‌بـود؛🧡 دوتـٰاآرزوتوۍزندگےداشـٺ: اول‌اینکہ‌خدابہـش‌یہ‌دختربدھ تااسمـش‌روبـذارھ‌فاطمـہ دواینکہ‌وقتۍشہیدشدگمنـٰام‌بمـونہ‌مثل‌ حضرت‌زهـراۜ جفـٺ‌آرزوهـآش‌مسٺجـٰاب‌شدو باباۍفاطمـہ‌گمنـٰام‌موند. . .(:🕊🌷 🌿🔗 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
شبتون مهدوی 🍃🦋 عشقتون فاطمی❤️😍 ارزتون دیدن حرم بی بی زینب✨🤍😍 یاعلی مدد تا فردا🖐🏻🌸 التماس دعا 🙏🏻
*سلامـ امامـ زمانمـ !❤️ اۍ عهده‌دارِ خلق جهان سخت بی‌کسیم😔 🤲🏻 🍃♥️ رائحة الحیاة ♥️🍃 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
🍃 •شیطونـه‌ڪنارِ گوشت‌زمزمه‌میڪنه: تاجوونےاززندگیـت‌لذت‌ببر‼️ هرجورڪه‌میشه‌خوش‌بگذرون اماتوحواسـت‌باشه، نڪنه‌خوش‌گذرونیت‌به قیمتِ‌شڪسـتنِ‌دل‌امام‌زمانمون‌باشھ(: _حواسمون‌هست¡ تاحالا‌باخودت‌گفتی‌چندبار دل‌آقامو شیکوندم🖤؟ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خرج امام زمان بشیم تا خرج شیطان نشیم .‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اگر پشت سر رهبری حرکت نکنید دچار مشکل می‌شوید! ❤️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊