اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_57 ـــ کجایی تو مهیا کنار سارا نشست ـــ رفتم
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_58
مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب به طرفش رفت
سارا ونرجس با دیدن مریم که نگران به طرف شهاب می رفت به سمتش دویدند
مریم کنار مهیا ایستاد
چند بار شهاب را صدا کرد اما شهاب صدایش را نشنید
به طرف مهیا برگشت
ـــ مهیا این دیوونه داره چیکار میکنه برا چی رفته اونجا؟
نرجس و سارا هم با نگرانی به مهیا خیره شده بودند مهیا که ترسید واقعیت را بگویید چون میدانست
کتک خوردنش حتمی هست شانه های را به نشانه ی نمیدانم بالا برد
محسن به طرف دخترها آمد
ــــ چیزی شده خانم مهدوی؟
ــــ آقای مرادی شهاب رفته قسمتی که مین هست
محسن سرش را به اطراف چرخاند تا شهاب را پیدا کند با دیدن شهاب چند بار صدایش کرد مریم نالید
ــــ تلاش نکنید صداتونو نمیشنوه
مریم روی زمین نشست
ــــ الان چیکار کنیم
مهیا از کارش پشیمان شده بود
خودش هم نگران شده بود باورش نمی شد شهاب به خاطرش قبول کرده
باشه که وسط مین ها برود
به شهاب که در حال عکاسی بود نگاهی کرد اگر اتفاقی برایش بیفتد چی ؟؟؟
مهیا از استرس و نگرانی ناخون هایش را می جوید
شهاب که کارش تمام شده بود به طرف بچه ها آمد
تا از سیم های خاردار رد شد مریم به سمتش آمد
ــــ این چه کاریه برا چی رفتی میدونی چقدر خطرناکه !
ــــ حالا که چیزی نشده
شهاب می خواست دوربین را به مهیا بدهد که مهیا با چشم به مریم اشاره کرد شهاب که متوجه منظورش نشد
چشمانش را باریک کرد مهیا به مریم بعد خودش اشاره کرد و دستش را به علامت سر بریدن بر روی گردنش کشید
شهاب خنده اش را جمع کرد
محسن به طرفش رفت
ـــ مرد مومن تو دیگه چرا ??
اینهمه تو گوش این دانش آموزا خوندی که نرن اونور الان خودت رفتی!!
ـــ چندجا شناسایی کردم ازشون عکس گرفتم بعد بیایم پاکسازی کنیم
دوربین را به طرف مهیا گرفت
ـــ خیلی ممنون خانم رضایی
مریم به طرف مهیا برگشت
ــــ تو میدونستی می خواد بره اونورتا مهیا می خواست جواب بدهد
شهاب گفت
ــــ نه نمی دونستن من فقط ازشون دوربینشونو خواستم ایشونم هم لطف کردن به من دادن
شهاب در دلش گفت
ـــ بفرما دروغگو هم که شدی
کم کم همه سوار اتوبوس شدند
شهاب مکان بعدی را پادگان محالتی در جاده ی حمیدیه اعلام کرد که امشب آنجا مستقر می شوند
مهیا نگاهی به اطرافش انداخت محسن کنار راننده در حال هماهنگی برنامه فردا
بودند مریم هم خواب بود
مهیا سرش را به صندلی جلو نزدیک کرد شهاب چشمانش را بسته بود مهیا آرام صدایش کرد
ــــ سید سید
شهاب چشمانش را باز کرد
و سرجایش نشست
ــــ بله بفرمایید
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت101 بعد ازپیاده شدن، امیر ص
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت102
سوار ماشین شدیم
امیر هم قبل ازاینکه حرکت کنه، ساندویجش و خورد و کلی تشکر کرد از سارا و قربون صدقه اش رفت
سارا هم پشیمون شد بره خونشون
با هم رفتیم سمت پارک نزدیک خونمون
ماشین و گذاشتیم پارکینگ و پیاده سمت پارک حرکت کردیم
وارد پارک شدیم چند قدمی رفتیم که دیدم هاشمی روی یه نیمکت نشسته
هاشمی با دیدنمون بلند شد و سمت ما اومد
بعد ازاحوالپرسی منو ساراروی نیمکت نشستیم
ده دقیقه ای گذشت و کسی حرفی نزد
هاشمی رو کرد به امیر گفت : داداش احیاناً دلت نمیخواد واسه خانومت یه بستنی بخری ؟
امیرم که منظور حرفشو فهمید خندید و گفت:پول ندارم
هاشمی هم دست کرد تو جیبش یه ده تومنی داد به امیر امیر هم بدون هیچ خجالتی پول و ازش گرفت و به سارا اشاره زد که پاشه
از کارامیر خندم گرفت
بعد ازرفتن امیر هاشمی با فاصله روی نیمکت نشست
هاشمی: امیر گفت که میخواین باهام صحبت کنین
- ببخشید میشه حرفایی که دیشب زدین و دوباره بگین!
هاشمی با تعجب نگاهم کرد و گفت: چرا؟
- آخه دیشب اینقدراز دیدنتون شکه بودم که نفهمیدم چی گفتین
هاشمی خندید و گفت: باشه چشم
نمیدونم کی دلبسته شما شدم ،اولین روز دیدارمون ،یا تو شلمچه یا شایدم معراج ،اولش فکر میکردم دختر سرسختی باشین ولی کم کم که باروحیه تون آشنا شدم فهمیدم نه شما سرسختی تون فقط با نامحرماست ،این باعث شد بیشتربهتون علاقه مند بشم ، وقتی موضوع روبه امیر گفتم ،فکر میکردم الان میزنه سیاه و کبودم میکنه ولی برخلاف انتظارم خیلی با لبخند جوابمو داد
درباره شما گفت ،درباره گذشته تون ،اینکه میترسین دوباره عاشق بشین ،اینکه شاید اصلا عاشق نشین،من بهتون حق میدم که همچین فکری داشته باشین
ولی من از شما فقط میخوام که یه فرصت به من بدین تا بتونم قلبتونو مال خودم کنم
از شنیدن حرفاش آروم شدم ،نمیدونستم دلیل این آرامش چیه
خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
#یامہدی
آنکھازشرمگنھ
بایدکندغیبتمنـــــم
تۅچراجورگنهکارانعالممیکشی؟💔🥀
#امامزمانم💚
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🌙͜͡🌿 』
#استورے
#تلنگر↝
📝نوشتهبود:↯
ایݩ چشمها👀
فرۺِ زیر پاےِ
مهدےسٺ🍃✨
تمیز نگهشاݩ دار...
•.
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
*سلامـ بر منتظران !* ✋🏻
⭕️ سریع باش!
🔹 کسانی بہ امام زمانشان خواهند رسید کہ اهل سرعت باشند!
و الا تاریخ کربلا نشان دادھ کہ قافلہۍ حسینی معطل کسی نمیماند.
#آوینی_اهل_قلم
#اللہـم_عجـل_لولیـڪ_الفرجـــ 🤲🏻
🍃♥️ رائحة الحیاة ♥️🍃
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
🪴••
{اللّٰهُیُنَجِّیکُممِنْهاوَمِنْکُلِّکَرْبٍ..}
-خداستکهشماراازآنتاریکیها
وازهراندوهینجاتمیدهد..!🌱
#انعام۶۴
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
🖇📌سیزدهمیندورهریاسټجمهوری
شمارشآراتاکنون:
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
°•<💎❄>•°
•|درایـنآلودگـیشهـر🖐🏻!
•|چہپـوششـیبهتـرازچآدر؟!
•|درزبآنعـربی''چ''نـدآریـم🍂..
•|چـآدریعنـی↓••
جـاےدُروگـوهـــر👀..!
#خـوآهـرم!
•|تومـثلدُرگـرآنقیمـتهستـی..
•|قـدرخودتـوبدون:)🖐🏻!
---🌱---
💙⃟📘¦⇢ #چادرانہ
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
♥️••
وَإِنْأَدْخَلْتَنِیالنَّارَأَعْلَمْتُأَهْلَهَاأَنِّیأُحِبُّکَ♥️
و اگر مرا به آتش دوزخ بری اعلامکنم
به اهل آن که دوستت دارم ...♥️
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
Majid Bani Fateme - Dele Bitab Oomade (320).mp3
7.11M
جان آقا
سید العطشان آقا🏴😭
@az_shohada_ta_karbala
قیامت بی حسین غوغا ندارد
شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش که در محشر نگویند
چرا پروندهات امضاء ندارد
@az_shohada_ta_karbala