eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
346 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ @az_shohada_ta_karbala ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
💕امام علی(ع): بر دهان‌ها مهر زده می‌شود؛ پس سخن نگویند و دست‌ها سخن می‌گویند و پاها شهادت می‌دهند و پوست‌ها از آنچه انجام داده‌اند سخن می‌گویند؛ پس [در آن روز]، نمی‌توانند سخنی را از خدا پنهان کنند. ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ @az_shohada_ta_karbala ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
🌱کلام رهبری قیامت ، روز آشکار شدن حقایق از زبان، اعضا و جوارح قیامت، روز محاسبه‌ی بی‌اغماض است؛ همه‌ی ما محاسبه می‌شویم. قیامت، روز بسته شدن زبان است. زبان‌بازی‌هایی که این‌جا می‌توان کرد، آن‌جا دیگر نیست؛ «هذا یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون» زبان، بسته می‌شود؛ آنگاه باطن و ملکات و اعضا و جوارح انسان حرف می‌زنند. اگر در دلمان حقد، حسد، بدبینی، بدخواهی، امراض گوناگون قلبی، کینه ورزی نسبت به صالحان و شوق و عشق نسبت به گناهان پنهان کرده باشیم، آن‌جا همه آشکار می‌شود. قیامت، واقعه‌ی عجیبی است؛ «الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون»۱۳۸۳/۰۸/۰۶ ‌بیانات در دیدار کارگزاران نظام‌ ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ @az_shohada_ta_karbala ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
فرج گشایش کار است و شاهراه نجات بـرای آمـدن صـاحـب الـزمـان صــلوات💚 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعجل فرجهم ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ @az_shohada_ta_karbala ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
در باغ ولایت گل خوشبوست رضا سـروچمــن گلشــن مینوست رضــا نومیــد مشـــــو ز درگه احســانش زیرا به جهان ضامن آهوست رضــا ━━━💠🍃🌸🍃💠━━ @az_shohada_ta_karbala ━━━💠🍃🌸🍃💠━━
ذكر نام دست و پا از باب نمونه است، زيرا در آيات ديگر مى‌خوانيم كه گوش و چشم و دل نيز مورد سؤال قرار مى‌گيرند و حتّى پوست گواهى مى‌دهد. به هر حال هر عضوى به آن چه عمل كرده گواهى مى‌دهد. 🌸خداوند، سبب سوز و سبب ساز است. دهانى را كه وسيله سخن گفتن است مى‌بندد و دست و پا را وسيله‌ى سخن گفتن قرار مى‌دهد. نَخْتِمُ عَلى‌ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ ... أَرْجُلُهُمْ‌ 🌸معاد، جسمانى است. «تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ» 🌸در قيامت اعضاى بدن، تابع اراده انسان نيست. «تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ» 🌸قوى‌ترين گواه در دادگاه، اقرار و اعتراف عامل جرم است. «تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ» 🌸اعضاى بدن داراى نوعى درك و شعورند كه مى‌توانند در قيامت شهادت دهند. «تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ » ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ @az_shohada_ta_karbala ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بستھ‌ام‌عَھدکھ‌درراھِ‌شھیدان‌باشم ! چـادرمشکۍ‌من، رنگ‌شھادت‌دارد . .(: @az_shohada_ta_karbala
•| ⊱✿⊰ |• گࢪوهی برای چت دختران🌺 ورود پسران اکیدا ممنۅع❌🚫 در اینجا میتوانید با یکدیگر آشنا شوید و صحبت کنید🌱 همچنین اگرمطلبی دارید می توانید ارسال کنید تا در کانال قرار گیرد🌹 تبلیغ ممنوع هست❌ درصورت مشاهده تبلیغ و رفتن ب پیوی دیگران ریپورت میشوید‼️ https://eitaa.com/joinchat/1576927329Cc6daf4c71e 🌱{بࢪاے پسࢪان هم اگࢪ فرڋ مورد اعتمادی پیدا کنیم گروه درست مے کنیم. اگر مےتوانید مدریت کنید بہ آیدی مدیر در شرح کانال پیام دهید}🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌پیغام یک شهــید 🌷 براے زن بد حجاب‼️ بد حجابـــ ها حتما بـبـینـیـد👌 دیگه حرفی واسه گفتن میمونه؟؟؟؟ همه بااااایــد جواب بدن😔 @az_shohada_ta_karbala
شـہـیـد مـصـطـفـے صـدࢪزاده 😍 میشه ما رو هم شفاعت کنی داداش ؟ @az_shohada_ta_karbala
اگر از تپش افتاد دݪم ببریدش به مݪاقات ࢪضا😭🕊 @az_shohada_ta_karbala
صـدام وقـف شـہـیـدے ڪہ مـی گـفـت تـمـام عـزتـش ایـنـہ ڪـہ گـمـنـامـہ 🕊🍃 ...😭❤️ @az_shohada_ta_karbala
کانال متن مداحی ایتا - مطیعی.mp3
5.75M
مثه همه عاشقای سینه چاک تو، یه عاشقم چه خوبه وقتایی که یا امام رضا، به یاد تو، می‌گذره دقایقم 📜 🎤 🎼 https://eitaa.com/joinchat/550436918Cbc44167e53 ❌کپی بدون درج لینک     کانال شرعاً حرام است❌
هرگاه مایل به گناه بودی این سه نکته را فراموش مکن : ⇦الله مےبینـد ⇦ملائک می نویسد ⇦درهرحـال مـرگ مےآید..🌿 ؟ @az_shohada_ta_karbala♥️
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_62 مهیا به سمت جاده دوید. با ترس و پریشانی به
🌷 🍂 💜 با بالا رفتن از تپه؛ تکه ای سنگ از بالا سر خورد و به سر مهیا خورد. مهیا از ترس پرید، و با دیدن سایه ی مردی بر بالای تپه در خودش جمع شد. دستش را بر دهانش گذاشت و شروع به گریه کرد.شهاب به اطراف نگاهی کرد، اما چیزی نمی دید و چون هوا تاریک بود؛ نمی توانست درست ببیند. با نا امیدی زمزمه کرد... ـــ مهیا کجایی آخه... بعد با صدای بلندی داد ز د: ـــــ مـــــهـــــــیـــــــــا... مهیا با شنیدن اسمش تعجب کرد! نور امیدی در دلش شکفت. مطمئن بود صدای شهاب است. صدایش را می شناخت. نگاهی به بالای تپه انداخت، اما نه سایه و نه شهاب آنجا نبودند. می خواست بلند شود؛ اما با برخورد دستش به زمین درد تمام وجودش را گرفت. سعی کرد شهاب را صدا کند؛ اما صدایش از جیغ هایی که کشیده بود؛ گرفته بود. نمی دانست چیکار کند. اشکش درآمده بود. با ناامیدی با پا به سنگ های جلویش زد؛ که با سر خوردنشان صدای بلندی ایجاد شد. شهاب با شنیدن صدایی از پایین تپه همه راه رفته را، برگشت. شهاب صدای هق هق دختری را شنید. ــــ مهیا خانوم! مهیا خانوم! شمایید؟! مهیا با صدای گرفته که سعی می کرد، صدایش بلند باشد گفت: ــــ سید! توروخدا منو از اینجا بیار بیرون! شهاب با شنیدن صدای مهیا خداروشکری گفت... ــــ از جاتون تکون نخورید. الان میام پایین... شهاب سریع خودش را به مهیا رساند. با دیدن لباس های خاکی و صورت خونی و زخمی مهیا به زمین افتاد و کنار مهیا زانو زد. ــــ حالتون خوبه؟! مهیا با چشم های سرخ و پر از اشک در چشمان شهاب خیره شد! ــــ توروخدا منو از اینجا ببر... شهاب با دیدن چشمان پر از اشک مهیا سرش را پایین انداخت. دلش بی قراری می کرد. صلواتی را زیر لب فرستاد. مهیا از سرما می لرزید شهاب متوجه شد. اورکتش را در آورد و بدون اینکه تماسی با مهیا داشته باشد، اورکتش را روی شانه های مهیا گذاشت. ــــ آخ... آخ... ـــ چیزی شده؟! ـــ دستم، نمی تونم تکونش بدم. خیلی درد می کنه. فکر کنم شکسته باشه! شهاب با نگرانی به دست مهیا نگاهی انداخت. ــــ آروم آروم از جاتون بلند بشید. شهاب با دیدن چوبی آن را برداشت و به مهیا داد. ـــ اینوبگیرید کمکتون کنم... با هزار دردسر از آنجا خارج شدند. شهاب در ماشین را برای مهیا باز کرد و مهیا نشست. شهاب بخاری را برایش روشن کرد و به سمت اهواز حرکت کرد. مهیا از درد دستش گریه می کرد. شهاب که از این اتفاق عصبانی شده بود، بدون اینکه به مهیا نگاه کند؛ گفت: ـــ مگه نگفته بودم بدون اینکه به کسی بگید؛ جایی نرید. یعنی دختر دبیرستانی بیشتر از شما این حرف رو حالیش شده... نمی تونستید بگید که پیاده شدید؛ یا به غرورتون بر میخوره خانم... ؟؟شما دست ما امانت بودید... مهیا که انتظار نداشت شهاب اینطور با او صحبت کند؛ جواب داد: ــــ سر من داد نزن...من به اون دختر عموی عوضیت گفتم، دارم میرم سرویس بهداشتی! شهاب با تعجب به مهیا نگاه کرد. مهیا از درد دستش و صحبت های شهاب به هق هق افتاده بود. شهاب از حرفایش پشیمان شده بود، او حق نداشت با او اینطور صحبت کند. ــــ معذرت می خوام عصبی شدم. خیلی درد دارید؟! مهیا فقط سرش را تکان داد. ــــ چطوری دستتون آسیب دید؟! ـــ از بالای تپه افتادم! شهاب با یادآوری آن تپه و ارتفاعش یا حسینی زیر لب گفت. شهاب نگاهی به موبایلش انداخت. آنتنش برگشته بود. شماره مریم را گرفت. ــــ سلام مریم. مهیا خانومو پیدا کردم. ــــ خونه ما؟! ــــ باشه... نمیدونم... داریم میریم بیمارستان! ـــ نه چیزی نشده! ـــ خداحافظ... بعدا مریم...دارم میگم بعدا... گوشی را قطع کرد. اما تا رسیدن به بیمارستان حرفی بینشان زده نشد... ـــ پیاده بشید. رسیدیم... •••• ــــ آرومتر خانم! پرستار چشم غره ای به مهیا رفت. ــــ تموم شد. مهیا، نگاهی به دست گچ گرفته اش انداخت. شهاب در زد و داخل شد. ـــ کارتون تموم شد؟! ـــ آره! ـــ خب پس، بریم که همه منتظرتون هستند. شهاب به سمت صندوق رفت. بعد از تصفیه حساب به سمت در خروجی بیمارستان رفتند. ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
••😇🌸 ||استادپناهیان‌:🌱 بچہ‌ها‌سابقہ‌نشون‌دادھ♥ برای‌تمنای‌شهادت‌نباید بہ‌سابقہ‌خودت‌نگاھ‌کنی!✨ راحت‌باش! مواظب‌باش‌شیطون😈 نگہ‌بهت‌تولیاقت‌نداری...! اللهم‌‌الرزقنا‌شهادٺ💔🖐🏻 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊