eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
347 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
ٺا‌حالا‌قیـمہ‌بـا‌شـڪر‌خوردۍ؟؟🤔 قطعا‌نخوردۍ🤢 چرا؟!؟ چوݩ‌بـا‌هـم‌جـور‌دࢪ‌نمـیاد😬 پـس‌چـراچادر‌مۍ‌پوشـے با‌شلواࢪٺنـگ‌نود‌سانـٺـۍ‌و‌ ࢪژ‌‌لب‌و‌موهـاۍِ‌پـریشـوݩ⁉️ نڪـن‌خـواهـر‌مـݩ🙃 قیـمہ‌رو‌بـا‌شـڪر‌نمیخورݩ:)❌ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
⁉️ جدیدا ‌مد‌شده‌توبیوشونּ‌‌مینویسـن .... لازم‌به‌ذڪر‌هسٺ‌بگم به‌جاۍ‌اینکه‌ازگناهاتون‌خجالت‌بڪشیـن باافتخار‌میذاریدبیوتونּ‌؟! باڪلاسم‌هستید؟!😐🤲🏼 😐😂. ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
🧡✨ __________ نام: مجیدعسگری🧔🏻 تاریخ‌تولد: ۱۳۵۳/۰۵/۰۳♥️ محل‌تولد: شهرمقدس‌قم🏰 تاریخ‌شهادت: ۱۳۹۶/۰۹/۰۶💔 آدرس‌مزار: گلزارشهدای‌قم🖤 ___________ نگاهی‌گذرا‌به‌زندگی‌شهید:👇🏻🙂 شهید عسگری جمکرانی متولد 3 مرداد 1353 شهر مقدس قم و از فرهنگیان گرانقدر با مدرک کاردانی در رشته کاربرد کامپیوتر بوده است .این شهید والا مقام هنرآموز هنرستان شهدای چهارمردان بوده و در هنرستان های رجایی و ثامن نیز انجام ماموریت نموده است. خانواده:👇🏻😊 شهید عسگری از خانواده ای متدین و دارای سه فرزند می باشد که از وی به یادگار مانده اند که یکی از آنها دختر می باشد. همچنین یکی از فرزندان پسر این شهید از دانش آموزان روشندل استان است. عسکری طلبه حوزه علمیه و از خادمان حرم مطهر حضرت معصومه(س) و مسجد مقدس جمکران و سرگروه صالحین پایگاه بسیج شاهد حوزه مقاومت شهید قربانی بود. شهادت:👇🏻💔 اوی پس از اعزام به مرکز مقاومت اسلامی در سوریه در روز دوشنبه ششم آذر ماه نود وشش به خیل شهدای مدافع حرم پیوست و در روز جمعه دهم آذرماه پس از اقامه نماز جمعه  بردوش نمازگزاران استان،دانش آموزان و فرهنگیان تشییع و در گلزار شهدای استان قم به خاک سپرده شد.روحش شاد و راهش پر رهرو باد. 🙃 👊🏻 ----------------------------- 🌿j๑ïท➺°.•|⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت146 انگاراینجا هم خودشو برای
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 از جوابهای کوتاهش متوجه شدم خبریه ... دلم میخواست بپرسم ،ولی با خودم گفتم اگه نیازبه دونستن من بود حتما علی بهم میگفت چند لحظه ای نگذشت که یه آقایی به سمت ما آمد و علی رو صدازد علی هم بلند شد و به سمتش رفت همدیگه رو بغل کردند علی هم منو به اون آقا معرفی کرد و اون آقارو هم به من معرفی کرد اسمش حاج اکبربود حاج اکبر: داداش شنیدم داری راهی میشی،،التماس دعا مارو فراموش نکنیااا....یه موقعی پریدی رفتی دست مارو هم بگیر حرفاش نامفهوم بود برام از چی داشت صحبت میکرد؟کجا قراربود بره ! دنیایی سوال ذهنمو درگیر کرده بود علی بحث و عوض کرد از حاج اکبر خواست دهه اول محرم به دانشگاه بیاد واسه روضه خوانیو مداحی کردن حاج اکبرم هم با کمال میل قبول کرد ولی من همچنان توی فکربودم حتی متوجه رفتن حاج اکبرنشدم ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت147 از جوابهای کوتاهش متوجه
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 علی: آیه؟ آیه خوبی؟ _اره ،خوبم علی: بریم؟ _اره بریم با علی رفتیم سمت خونه ما ناهار و باهم خوردیم وبعد ازناهار گفت با کسی قرار داره و نمیتونه بیشتربمونه منم اصرارنکردم و خداحافظی کردیم توی ذهنم پراز سوالای بی جواب بود علی چه چیزی رو داشت از من پنهان میکرد دهه اول محرم شروع شده بود قرار شده بود هرروز ساعت۱۶-۱۸ درنماز خونه مراسم بگیریم اصلا فکرش هم نمیکردیم مورد استقبال قراربگیره نماز خونه جای سوزن انداختن نبود حتی خودمون هم جایی برای نشستن نداشتیم و از داخل حیاط به روضه ها گوش میدادیم روضه خوندن حاج اکبردل سنگ رو هم نرم میکرد هرروزبعد ازاتمام مراسم دم در ورودی نماز خونه میایستادیم و به سربچه ها گلاب میپاشیدیم ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_94 دوباره سکوت بین آن ها حکم فرما شد. شهاب سر
🌷 🍂 💜 هوای گرم، کلافه اش کرده بود. صدای تلفنش بلند شد. کیفش را باز کرد، دنبال موبایلش گشت. بالاخره پیداش کرد، با لبخند به صفحه موبایل نگاهی انداخت. ــ الو شهاب... ــ سالم خانمی... ــ سالم عزیزم خوبی؟! ــ خوبم شکر خدا! کجایی؟! ــ نزدیک خونمونم. ــ دانشگاه بودی؟! مهیا اخمی کرد. ــ بله... به خاطر زور گفتنای جنابعالی، من تو این گرما باید پاشم برم دانشگاه! شهاب خندید. ــ نامردی نکن... من که همیشه میرسوندمت دانشگاه از اونورم میوردمت... فقط امروز نتونستم. ــ نظرت چیه؟ الانم دیر نیست! بیا بیخیال دانشگاه بشیم. شهاب جدی گفت: ــ مهیا! مهیابه خانه رسید، موبایل را بین سروشانه اش نگه داشت و کلید را ازکیفش درآورد. ــ باشه نزنم... شوخی کردم! ــ استغفرا...! مهیا گفت ــ خوبه، همیشه استغفار بگو! شهاب بلند خندید. مهیا از پله ها بالا رفت. کسی خانه نبود، در را باز کرد و وارد خانه شد. مستقیم به طرف اتاقش رفت. ــ شهاب اداره ای؟! ــ آره! مهیا مغنعه اش را از سرش کشید. ــ آخیش چقدر گرم بود. ــ چی شد؟! ـ هیچی مغنعه ام رو از سرم برداشتم. شهاب دوباره جدی شد. ــ اونوقت پرده پنجره رو نکشیدی! مهیابه پنجره نگاهی انداخت. ـــ وای شهاب روبه رو اتاقم خب اتاق تو هستش!! ــ مهیا پرده رو بکش... مهیا غرزنان پرده رو کشید. ــ بفرما کشیدمش. ــ مهیا جان، خانمی ساختمونای اطراف هم وقتی پرده رو نمیکشی، به اتاقت دید دارند. ــ باشه. ــ راستی امشب مریم برنامه ریخته بریم بیرون! مهیا فکری به سرش زد. ــ شرمنده نمیتونم بیام... شهاب ناراحت گفت: ــ چرا؟! ـ درس دارم دانشگاه و درسام مهمتره! مهیا می خواست شهاب را اذیت کند. ولی نمی دانست نمی شود پاسدار مملکت را به این سادگی گول بزند. شهاب سعی کرد نخندد و جدی صحبت کند: ــ آره راست میگی عزیزم؛ درس و دانشگاه مهمتره، من الان زنگ میزنم به مریم کنسلش میکنم. مهیا عصبانی داد زد. ــ شهاب!! شهاب بلند زد زیر خنده: ــ باشه! آروم باش خانومی... مهیا هم خنده اش گرفته بود. ــ خانمی، من دیگه باید برم کاری نداری؟! ــ نه سلامتی آقا! ــ یا علی(ع)... ــ علی یارت... تلفن را روی تخت انداخت. کتاب هایش را درقفسه گذاشت، دستی روی کتاب ها کشید... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
.. ⃠🚫 ⚠️آفلاین_آنلاین..... ‼️ وقتی‌بمیرم،تلگرامم‌افلاین‌میشہ🔇 دیگہ‌توصفحہ‌ام‌عکسی‌نمیزارم،🏞 کہ‌لایک‌بشہ‌وکامنت‌بزارن♥️💌 گوشی‌ام‌خاموش‌میشہ‌وهیچ‌پیامی؛ ازدوست‌وآشنانمیاد..📬🍃 دوست‌هایی‌کہ‌ازطریق‌تلگرام‌واینستاپیداکردم؛ وتاآخرشباباهاشون‌چت‌میکردم🌒 منویادشون‌میرھ...🍂🔗 پس‌چی‌میمونہ؟؟!!🤔 ←قرآنی‌کہ‌وقتی‌زنده‌بودم‌خوندم📚🙂 ←پنج‌وعده‌نمازی‌کہ‌میخوندم 😊📿🤲🏻 ←احترامی‌کہ‌بہ‌پدرومادرم‌گذاشتم👨‍👩‍👧‍👦 ←همہ‌سعیموکردم‌کہ‌بہ‌نامحرم‌نگاه‌نکنم🙂🤭 ←حجابم‌رورعایت‌کردم 🧕 ←باگوشم‌بہ‌هرچیزی‌گوش‌ندادم 💁‍♀🎧 ←اینکہ‌غیبت‌کسیونکردم‌🔇 ←دروغ‌نگفتم‌وتهمت‌نزدم 🙂 ←پاهام‌تومراسم‌گناه‌راه‌نرفت 🚶🏼‍♀🚶🏼‍♂ ←صلوات‌وذکرهایی‌کہ‌گفتم 📿🦋✨ ←کارهاۍخوبی‌کہ‌کردم 🌿💐 ←همه‌کارهایی‌کہ‌اینجاانجام‌دادم ←درقبرآنلاین‌خواهدبود؛📡💡 کارۍکنیم‌ڪہ‌شرمنده‌اهل‌بیت‌نباشیمـ🦋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔥⃟ ─ . ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
AUD-20210730-WA0124.mp3
1.95M
قـــࢪاردلـهــ❤️ـــا زیاࢪت‌عاشۅࢪاシ
『🌱'° باهم‌دعاےفࢪج‌بخۅنیم🙂🤲🏻 دعاےكمیل‌فࢪاموشتۅن‌نشھ😉 شبتۅن‌الهے✨ عاقبتتۅن‌زهࢪایێ😍 〖🌱•'`
✋🏻💚 نزدیک‌ترین مسافر دور، سلام آیینه‌ی سبز قامت نور، سلام بی تو همه خفته اند در این عالم ای نفخه‌ی دل نواز در صور، سلام 💚 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
〖 🌿♥️'! 〗 • . . بهـ‌قول‌ِ، شھـیدحججـی : بعـضی‌وقتـٰادل‌کنـدن‌ازیـہ‌سری‌چیزای خـوب‌باعث‌میشهـ‌یـہ‌سری‌چیزای‌بھـتر‌ بهـ‌دست‌بیاریم ...((:🌱💚'! • رفیق‌ِمَن‌ . تو‌برای‌رسیدن‌‌بهـ‌‌‌امام‌زمانمون‌ ازچـی‌د‌ل‌میکنۍ؟!':)⛓✨ • 🌾 🖇⃟♥️ ‌‎‌‌⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
•||💞📒 ||🌸 [ إِلاَّمَنْ‌تابَ‌وَآمَنَ‌وَعَمِلَ‌عَمَلاًصالِحاًفَأُوْلئِكَ‌ يُبَدِّلُ‌اللهُ‌سَيِّئاتِهِمْ‌حَسَناتٍ‌وَكانَ‌اللهُ‌ غَفُوراًرَحيماً ] ، +بیراهه‌زدن هایت‌هم،برای‌من به‌اولین‌دوربرگردان‌که‌رسیدی؛ توفقـــط‌برگرد..! جبران‌گذشته‌ات‌راخودم‌ضمانت‌میکنم :)♥✨ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
..♥💣↻ • 🌸|• : . 『اگـر‌خـداونـد . . .↡ متاع‌وجود‌تو‌را خریدنے‌بیابـد... هر‌ڪجا‌کہ‌باشے در‌هر‌زمان 🙃 تو‌را‌بہ‌شہادت‌برمےگزیند..🧡✨』 "! ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت148 علی: آیه؟ آیه خوبی؟ _ار
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 هفتم محرم بود مثل همیشه یه گوشه ای از محوطه نشسته بودمو به روضه گوش میدادم روضه جانسوز حضرت علی اصغر حالم دست خودم نبود بعد از مدتی علی کنارم نشست علی: آیه چند وقتیه که میخوام یه چیزی بهت بگم ولی اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم با شنیدن حرفاش بنده دلم پاره شد چیزی نگفتم علی: آیه امروز روز حضرت علی اصغره ،ماه محرم بوی تنهایی میده ،بوی بی کسی میده، بوی بی یاوری میده، آیه تو اگه اون زمان بودی چیکارمیکردی؟میموندی وحضرت زینب و همراهی میکردی یا از قافله عشق جدامیشدی؟ نمیدونستم چرا این سوالات رو میپرسه بدوند تردیدی گفتم: خوب معلومه که همراه حضرت زینب میشدم علی: آیه ،اگه حضرت زینب هم الان نیازبه همراه داشته باشه ،نیازبه کمک داشته باشه ،همراهش میشی؟ اشک توی چشمام حلقه زد نگاهش کردم به چشمای آبی پر خونش نگاه کردم _ چرا اینارو میپرسی علی؟ علی اشک از چشماش جاری شد : حرم بی بی الان در خطره ،نیازبه کمک و همراه داره ، میای همراه خانم بی بی زینب بشیم ؟ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
قهربودیم☹️ درحال نمازخواندن بود... نمازش که تموم شد، نشسته بودم و توجهی به همسرم نداشتم... کتاب شعرش را برداشت و با یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن📖✨ ولی من باز باهاش قهربودم🙁🥀 کتاب را گذاشت کنار... به من نگاه کرد و گفت: "غزل تمام... نمازش تمام... دنیا مات... سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!" بازهم بهش نگاه نکردم....!!! اینبارپرسید: "عاشقمی؟؟؟😍" سکوت کردم.... گفت: "عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بِورز! بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند!" دوباره بالبخند پرسید: "عاشقمــــــی مگه نه؟!" گفتم: نـــــــه!!!!! گفت: "تو نه می گویی و پیداست می گوید دلت آری😉🌱 که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری😁🌸" زدم زیرخنده... و روبه‌روش نشستم... دیگر نتوانستم به ایشان نگویم که وجودش چقدر آرامش بخشه🥺💚 بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم: "خداروشکر که هستی😍❤️"   @az_shohada_ta_karbala🕊
شهادت بھ سن و سال نیست بھ لیاقتہ ... اگہ لایق باشے تو هر سن و جایگاهے کھ باشے خود ِخدا خریدارت میشہ و اونوقت شهید میشے ... :)💔 -دسٺ‌ماروهم‌بگیرداداشِ‌دهه‌هشتادۍ 🌿 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
•❬💛🌼❭•⇣ 🌿شھید عباس بابایی: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پـرواز انـدازه ی آدمــو بـرمـلـا مـی کـنـه. هـرچـی بــالــاتــر مـی ری بـالـا و بـالـاتـر مـی ری دنـیـا از دیـد تـو بـزرگـتـر مـی شـه و تـو از دیـد دنـیـا کوچکتر ! ( ۱۵ مردادسالروزشھادت‌شھیدعباس‌بابایی) 💛⃟🌼¦⇢ @az_shohada_ta_karbala🕊
"|🌸🌿 می‌گفٺ: اگرمی‌خواهیدنذری‌کنید؛ فقط‌گناه‌نکنید ! مثلاًنذرکنیدیک‌روزگناه‌نمی‌کنم؛ هدیه‌به‌آقاصاحب‌الزمان‌ازطرفِ‌خودم . .🌱 ♥️⃟⃟⃟⃟🖇¦⇢ @az_shohada_ta_karbala🕊
مبروک باد قبولے امتحانت نزد خدا...🥀🕊 🌿 شهادت: 13مرداد 1400💔 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊