eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
347 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
•❬✨💛❭•⇣ 「آهاے‌رفیق...」 این‌رو‌همیشہ‌یادت‌باشھ! قول‌هایـے‌رو‌کہ هنگام‌ِطوفان‌بہ‌خد‌آمیدۍ هنگامِ‌آرامش‌ فراموش‌نکنۍ!(:🖐🏿 🟡⃟🛵¦⇢ @az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهداهم‌متولدمےشوندمثل‌ما اما‌مثل‌ما‌نمیمیرند‌وبرای‌همیشه زنده‌می‌مانند‌مثل‌تورفیق...😍🌱 تولدت‌مبارک‌ای‌زنده‌ابدے🕊 ✨ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
tabe-ayame-man_052258.mp3
7.1M
خوبہ حالم آقا ولے خب ڪربلا♥️ میتونه بهترش کنه… ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
『🕊💛』 🌾 ڪاش‌ ... گناهان‌ماهم‌ مانندگناهان‌ِشهدا🕊 🌵ترڪنماز‌شب‌و‌ دیرشدن‌نماز‌اول‌وقت‌بود...💔(:‌! ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_110 مهران، با لبخند شیطانی به سمتش آمد. ــ اسم
🌷 🍂 💜 ــ بعد اون شایعه؛ معلوم بود اخوی خیلی عصبی شده بود. چون اومد و موضوع رو با پدر دختره، در جریان گذاشت... د بدبختی دختره شروع شد! پدرش تا چند ماه اونو تو خونه زندانی کرد. دختره افسرده شد، تا موقعه ای که دوستاش به دادش رسیدند. مهیا، با تعجب به او نگاه کرد. به ذهنش رسید، که این داستان چقدر شبیه داستان زندگی نازنین بود. مخصوصا آن قسمت افسردگی و زندانی شدنش در خانه و ... ــ زیاد فکر نکن! آره! اون احمق من بودم! نازنین از جایش بلند شد و به سمت مهیا رفت. ــ واون سنگدلی که منو عاشق خودش کرد؛ شهاب... شوهر توِعه... مهیا، از شوکی که به او وارد شد،احساس می کرد تمام بدنش یخ کرده است. نمی توانست این چیز ها را هضم کند. ــ تعجب نکن! من خر، عاشق جناب سرگرد، پاسدار، شهاب مهدوی، شدم. خندید و رو به مهیا گفت: ــ مسخره است! نه؟! شروع کرد به قدم زدن. ــ ولی من میتونستم، بیشتر بهش نزدیک بشم؛ ولی تو نزاشتی. آره! اینجوری نگام نکن. تو نزاشتی؛ بعد چاقو خوردن شهاب به خاطر تو! با رفت وآمدای خانوادگیتون برای من زنگ خطر به صدا در اومد. باید دست به کار میشدم.از بابام پول دزدیدم. به یکی سپردم که بهت پیام بده و یه جورایی مخت رو، بزنه! ولی اون بی عرضه! پولم رو بالاکشید و رفت. دیگه ناامید شده بودم و دست به دامان، مهران شدم. مهران، که البته پول بیشتری می خواست؛ اما بهتر از اون ساسان احمق، میتونست کاری کنه. بعد رفتنت به راهیان نور و قضیه جاموندت، دیگه نظرم رو نسبت به قضیه عوض کرد. قبلا فقط می خواستم تو رو از اون جدا کنم، ولی بعد از اون، فقط می خواستم تو رو، تو چشم شهاب و خانوادش، بد کنم. مهیا، سرش را پایین انداخت و هق هق می کرد. شنیدن این حرف ها برایش خیلی سخت بود. باور نمی کرد؛ دوست صمیمیش، این همه برای بدبخت کردنش، تلاش کرده بود. ــ گریه کن... آره... گریه کن... با عصبانیت داد زد: ــ وقتی فهمیدم تو با شهاب عقد کردی؛ بیشتر از تو گریه کردم! هنوز داشتم از کاری که اون عوضی با من کرد، عذاب میکشیدم؛ که خبر عقدت رو، زهرا بهم داد... نازنین، اشک هایش را محکم از روی گونه هایش پاک کرد و عصبی به سیگار پکی زد. ــ تو... زندگیم رو نابود کردی! فقط می خوام بدونم، چطور میتونی با آرامش زندگی کنی؟! ها؟! عصبی فریاد زد. ــ آشغال چطور میتونی با کسی که دوستت عاشقش بود، زندگی کنی؟! ها؟! به مهیا پشت کرد. ــ بگو که همه چیزایی که گفتی دروغه... بگو نازی... بگو داشتی شوخی می کردی... بگو که مهران رو، تو نفرستادی. عوضی اون داشت منو با ماشین زیر میگرفت. فریاد زد: ــ میدونم! ولی شهاب نجاتت داد. کاشکی زیرت می گرفت و از دستت خلاص می شدم!مهیا، چشمانش را، محکم روی هم فشار داد. سر درد شدیدی گرفته بود. از گریه ی زیاد؛ نمی توانست چشمانش را باز کند. آرام، چشمانش را باز کرد؛ که نازی را ندید. با ترس به اطراف نگاهی انداخت. ــ نازی... نازی... بلند داد زد: ــ نازی کجایی؟! با شنیدن صدای حرکت کردن ماشینی، پی به قضیه برد. چشمانش را محکم روی هم فشار داد. حالش اصلا مساعد نبود. این موقع شب و موندن در این ساختمان، ترس بدی در وجودش ایجاد کرده بود. یاد شهاب افتاد، سریع به سمت کیفش رفت. موبایلش را درآورد؛ و شماره شهاب را گرفت. شهاب، جواب نمی داد. دیگر ناامید شد. تا می خواست قطع کند، صدای شهاب در گوشی پیچید. ــ جانم؟! ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
🏴♥️🏴 باهم‌دعاےفࢪج‌بخۅنیم🙂🤲🏻 شبتۅن‌الهے🖤 عاقبتتۅن‌زهࢪایێ😍 🏴♥️🏴
بسم الله الرحمن الرحیم
💭 درد دل‌هایی با پدر مهربان 🖤گل‌های الغوث! دلم، بهارانه می‌بارد! جانم، شقایق‌وار می‌شکفد و هستی‌ام با شما بودن را زمزمه می‌کند! ✅ای آرزوی زمان! هر سپیده دم، گل‌های 🌾 «ألغوث» می‌کارم و غنچه‌های 🌾 «أدرکنی» می‌بویم و در سایه‌سار 🌾«ألسّاعه» آرام می‌گیرم و در چشمه‌سار 🌾«ألعجل» وضو می‌سازم! سجّاده‌ی امید، بر چمنزار آرزو پهن می‌کنم و دو رکعت نماز 🌾 «رجاء» می‌گزارم! شکوفه‌های نیاز به دست نسیم استجابت می‌سپارم و بر آورده شدن را به انتظار می‌نشینم! که انتظار، تعلّق خاطری است به جاودانگی! 🌾 می‌دانم که خواهید آمد و پر از نور ظهور خواهم شد. 🌤️ ای آفتاب هستی بخش! بیایید و محفل مسیر الهی را به نور جمال بی مثالتان مزیّن سازید! یک نگهی بر ما کنید و لطف بی شائبه‌تان را افشا نمایید! ✅ یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اذیت بده به خودت تا ساخته شی... یه عالمی بودن یادم نیس اسمشون چی بود... نماز شب هاشو هر دو رکعت رو میخوند میخوابید باز یه ربع دیگ بلند میشد دو رکعت بعدی رو میخوند تاااا اذان صبح هی میخوابید بلند میشد نماز شبشو میخوند... بهش گفتن خب این چه کاریه... یبار بلند شو واسه راز و نیاز و نماز شب و نماز صبح هم بعدش بخون و بین اطلوعین هم بیدار باش و .... برای چی هی خودتو اذیت میکنی چند بار خودتو از خوابت میزنی؟ اون عالم گف باید به جسمم سخت بگیرم باید اذیت بشم تا رشد کنم... من این سختی رو برای خودم گذاشتم تا ساخته بشم... باید شیرینی خواب رو برای خودم زهر کنم حاجی ما خیلی راه داریم...⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یهو حوسِ دیدن اینو کردم(:💔 امشب‌روضه‌ی‌هیئتمونم‌اختصاص‌به‌‌روضه‌مادر‌داشت‌ .. 💔 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
💥بچه ها اگه هنوز سختتونه که به نامحرم نگاه نکنین وقتی که میرین تو هییتا خیلی فرصت خوبیه برای _خودسازی_ 😎 ی امروزو قید هوای نفستو بزن... اصلا بزن تو دهن نفست ...بگو ی امروزو ولم کن... راحتم بزار 😒 تا کی میخوای منو بدبخت کنی؟؟؟🤨 مگه امام حسین از همه چیش نگذشت؟؟ تو هم ی امروزو مرام بزار و بگذر از این هوای نفسی که داره بیچارت می‌کنه .... 🌟امروز وقتشه که روح خودتو اپدیت کنی 👌 و به هر چی که میخواد تورو مبتلا به ویروس تباهی کنه نهههه بگی ✔️😉 😌 ┈••✾•☘🦋🌸🦋☘•✾••┈ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️واکنش جالب یک شهروند هنگام دیدن وزیرراه در راه آهن 🔻یک شهروند تهرانی پس از سوال وزیر راه و شهرسازی (آقای قاسمی) میپرسه برای چی سوال میکنید شما کی هستید مگه؟؟ بعد که متوجه میشه 😂😂 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا؎تمـام‌وصیٺ‌حاج‌قاسم!✨ دوستٺ‌دارمـ…🖇🖤. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤⇉| @az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🎞📿› - - استغفار‌یعنی‌چی؟!♥️ ⇩ -یعنی‌من‌و‌ببخش‌من‌خراب‌کردم جبران‌ڪن‌برام . . .✨" - -استاد‌پنآهیان🎙 - 📿⃟🎞¦⇢ @az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ah Az Doori ~ UpMusic_۲۰۲۱_۰۸_۳۱_۰۸_۵۷_۲۱_۲۳۸.mp3
4.04M
خواب می دیدم که کنار ضریح تو اشکای نم نم بارون میشه💔 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
🚶‍♂ راستے‌دخترخانم‌ دیروز‌توۍ‌یہ‌جمعے‌نشستہ‌بودیم‌یڪے از‌پسراۍ‌فامیل‌گفت‌: خیلے‌دلم‌بہ‌حال‌دخترا‌میسوزه😏 بیچاره‌ها‌صورتشونو‌ڪامل‌‌عمل‌میڪنن هفتادقلم‌آرایش‌میڪنن یہ‌ساعت‌جلو‌آیینہ‌موهاشونو‌ مدل‌میزنن دڪمہ‌مانتو‌هاشونو‌باز‌میزارن توخیابون‌باهزار‌نازو‌ادا‌راه‌میرن… قھقھہ‌سرمیدن‌ ڪہ‌ما‌پسرا‌فقط‌ نیگاشون‌ڪنیم آخر‌سرهم‌ڪلے‌خندید‌!!!🥀 دختـر‌جون‌گرفتے‌مطلبو‌؟؟ فھمیدۍ‌منظورشو!!؟ چرانمیفھمے؟ شایدم‌میفھمےهاااا ولے‌خودتو‌بہ‌خواب‌زدۍ🚶‍♂ اینجورۍ‌نبودیااااا اینجورۍ‌شدۍ! تویہ‌دختـرپاڪ‌ونجیب‌‌بودۍ خانم‌بودۍ نمیدونم‌چے‌شدۍ‌تو💔 دختـرجون‌بہ‌خودت‌بیا هنوز‌دیر‌نشده یہ‌ڪم‌واسہ‌دختـر‌بودنت‌ارزش‌ قائل‌بشے‌بد‌نیستاااا😷 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
میگفت: ˼توجھت‌بہ‌هرچہ‌باشد؛ قیمت‌توهمان‌است! اگرتوجھت‌بہ‌خدا و اهل‌بیت‌‌باشدقیمتۍ‌میشوی . . . حواس‌تو،بہ‌هرڪہ‌رفت‌،توهمانے(:♥️˹ +حاج‌اسماعیل‌دولابـے ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت168 صبح زود از خونه زدم بیرو
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 حاج اکبر: چشم حتما ،،راستی میتونم علیرو ببینم؟ _به نظرم فعلا کسی نره عیادتش بهتره ،چون هنوز حال روحیش بهترنشده حاج اکبر: باشه چشم پاسپورتهارو از داخل کیفم بیرون آوردم : بفرمایید اینم پاسپورت من و علی ، اگه کاری ندارین من رفع زحمت کنم حاج آقا : اختیار دارین ،،حتمازمان رفتن و به شما خبر میدم _ خیلی ممنون خدا خیرتون بده ،به خانواده سلام برسونین حاج آقا : چشم حتما از دفتر خارج شدم و یه دربست گرفتم رفتم سمت خونه داخل کوچه که شدیم نگاهم به یه موتوری افتاد که دم در خونمون ایستاده بود بعد ازرسیدن کرایه رو حساب کردمو از ماشین پیاده شدم به سمت موتور سوار رفتم _سلام ،ببخشید با کسی کاری داشتید؟ +سلام ،احضاریه آوردم ولی کسی خونه نیست؟ _احضاریه؟احضاریه چی؟ +فک کنم واسه طلاقه! ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت169 حاج اکبر: چشم حتما ،،راس
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 اینقدر شوکه شدم که خندم گرفت: ببخشید فکر کنم اشتباه اومدین ،اینجا کسی قرارنیست جدا بشه؟ +ببخشید مگه اینجا منزل خانم آیه هدایتی نیست؟ (با شنیدن اسمم ،انگار ضربان قلبم برای چند ثانیه ایستاد) _بله +میشناسین؟ _بله خودم هستم موتور سواربا تعجب نگاهم میکرد : اگه میشه اینجارو امضا بزنید و احضاریه رو تحویلتون بدم دستام خشک شده بود به هر جون کندنی بودخودکار و به دستم گرفتم و امضازدم احضاریه رو گرفتم وارد حیاط خونه شدم به سختی خودمو به تخت نزدیک حوض رسوندم و روی تخت نشستم جرأت باز کردن نامه رو نداشتم در حیاط باز شد و مامان وارد حیاط شد نزدیکم شد و به صورت رنگ پریده ام نگاه میکرد با دیدن نامه داخل دستم نامه رو برداشت و بازش کرد ولی با خوندن نامه چیزی نگفت انگار منتظراین نامه بود ...اصلا چرا هیچ کس این چند روزی حرفی از علی نزد انگار همه منتظراین نامه بودن انگار همه منتظر ویرانی زندگیم بودن .... چه راحت تصمیم گرفتن برای من .... چه راحت بریدن و دوختن... چه راحت سیاه بخت شدم ... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊