eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
347 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از‌عشق‌حـسین‌؛دل‌بریدن‌ممنوع! غـیراز‌غـم‌ڪربـلا‌شنیدن‌ممنوع! روۍ‌دل‌مـن‌نوشتھ‌جـز‌ثـارالله... ࢪفت‌وآمد‌هـر‌ڪس،اڪیدا‌ممنوع! 🖤 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت172 دراتاق باز شد و مامان وا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 چشمم به احضاریه افتاد نامه رو باز کردم و تاریخش رو نگاه کردم دقیقا چهارروز دیگه گوشیمو خاموش کردمو انداختم گوشه تخت . آهی کشیدم و روی تخت دراز کشیدم وقتی منتظری ،زمان هرثانیه یک ساعت میگذره ولی حالا که انتظاربه پایان رسید زمان هر ساعت یه ثانیه میگذره روزها سپری شدند و سه روز مثل باد گذشت و فرداروز ویرانی بود ویرانی دلم... توی حیاط روی تخت نشسته بودم و به آسمان بی ستاره نگاه میکردم انگار ماه هم امشب تنها شده بود بعد چند دقیقه امیر هم به سمتم آمد و روبه روی تختم روی تخت دراز کشید سکوت کرده بود تو تاریکی شب اشکایی که از گوشه چشمش سرازیر میشد دیده میشد ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 گریه‌میکنم‌چشام‌تَر‌بِشه‌بهتر‌ببینمت..♥️ [السلام علیک یا اباعبدلله]🖐🏻 🌿بانوای:🎙 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت زین العابدین امـام‌ سـجــاد عـلـیــه‌الــســلام برتمام شیعیان تسلیت🖤 علیه السلام اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
「💭🍊」 . • هواٰۍٖ‌جھــاٰن.. بۍٖ‌تو‌خس‌خس‌مۍٖ‌کــند،تو رابہ‌جان‌نفس‌هاٰۍٖ‌بۍٖ‌کسان زودتر‌برگرد..•🌼🌦' ✉️⃟¦♥↫ 🦋⃟¦❄↫ ؟ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﴿ السلامُ‌عَلَیک‌یا‌سِیِدالساجِدین(؏)‌﴾• ]•🥀 در میـــــان راھ ٺـــــنهـا ݥـــرد بود...🖤 بین یک جمعیتی ݩ ا ݥ ڔ د بـود...] ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
استاد قرائتی فرمودن:🌱 یه روز شیطان که از مسئله توبه⚡️ آگاه میشه می‌ره به اصحابش میگه..:🗣 ما این همه بنده رو فریب می‌دیم👐🏻 اما خدا راه توبه رو براش قرار داده..😑 پس ما چه کنیم..!؟🤔 یکی از یاراش بهش میگه بهش اِلقا کنیم☝️🏻 که برای توبه هنوز جوونه و حالا حالا ها🍃 وقت داره توبه کنه..😊 و این جوری توبه رو براش عقب میندازیم..!👌🏻 تا که مرگش فرا برسه..🤕 شیطان میگه ایول عجب فکر بکری..!(: +دیر نشه رفیق برای توبه😉🖐🏻 @az_shohada_ta_karbala🕊
‹🤍🖇› حُسِین‌جآن... وَبِجَنابِڪَ‌اَنْتَسِبُفَلاتُبْعِدنۍ وَچِہ‌خوشبَختَم‌مَن‌ڪِہ‌تو‌رادارَم..!シ❁ 🖇⃟🤍¦⇢ @az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_114 نگاهی به مهیا، که آرام خوابیده بود؛ انداخت
🌷 🍂 💜 شهاب، سوار ماشین شد و در را بست. محسن ماشین را روشن کرد. ــ واقعا می خو استی بهش شلیک کنی؟! ــ مگه مملکت بی صحابه؛ که الکی بیام به یکی شلیک کنم. فقط می خواستم بترسونمش و آدرس اون عوضی رو ازش بگیرم. ــ می خوای چیکارش کنی؟! شهاب با اخم به بیرون خیره شد ــ الان خودت میبینی! یک ربع ساعت طول کشید، تا به آدرسی که نازنین به آنها داده بود؛ برسند. تا شهاب خواست پیاده بشود، محسن دستش را گرفت. ــ شهاب، اسلحت رو بزار تو ماشین... ــ محسن؛ حواسم هست. ــ شهاب لطفا! شهاب، کلافه اسلحه اش را به سمت محسن گرفت و پیاده شد. به برج روبه رویش، نگاهی انداخت. محسن خودش را به شهاب رساند. شهاب به سمت ورودی رفت، که نگهبان اجازه نداد وارد شود. ــ با کی کار داری آقا؟! ــ صولتی! مهران صولتی! ــ چه کاره اشی؟! شهاب کارت شناسایی خودش را درآورد و نشان نگهبان داد. نگهبان سری تکان داد. شهاب، با محسن به سمت آسانسور رفتند. شهاب، دکمه طبقه ۸ را فشار داد؛ با پا به کف آسانسور ضربه می زد. محسن دستی بر شانه اش گذاشت. ــ آروم باش... شهاب سری تکان داد. ــ آرومم! آرومم! طبقه هشتم. در آسانسور باز شد. شهاب به سمت در قهوه ای رنگ رفت و چند بار پشت سرهم زنگ را زد.در باز شد و پسری از الی در سرش را بیرون آورد. ــ چی میخوای؟! بلد نیستی مثل آدم زنگو بزنی؟! شهاب عصبی لگدی به در زد که پسره شوکه به عقب پرت شد. شهاب عصبی وارد خانه شد. خانه پر از دود بود. به دو پسر که روی مبل نشسته بودند، که گویا مست بودند نگاهی انداخت. مهران بی خبر از همه جا از اتاق بیرون آمد. ــ اشکان کی بود، اینطوری زنگو می زد؟! مهران، پشت سر شهاب ایستاد. ــ مگه اینجا طویله است... سرتو انداختی اومدی تو!! شهاب برگشت. مهران با دیدن شهاب کپ کرد. ــ آره تویله است. اگه تویله نبود؛ تویه حیوون اینجا چیکار می کردی پس؟! ومشتی که شهاب به صورت مهران زد، مهران را فرش زمین کرد. شهاب، رو به محسن گفت. ــ حواست به اینا باشه، فرار نکنن! با عصبانیت به طرف مهران رفت و یقه اش را گرفت و از جا بلندش کرد. ــ پس چرا حرف نمیزنی هان؟! الان که خوب بلبل زبونی می کردی... و مشت دوم شهاب، سمت چپ صورت مهران را هدف گرفت. ــ الان کارت به جایی میرسه... زنم رو میکشی تو بیابون و میترسونینش؟! ــ بخدا نازنین گفت. مشت محکمی که شهاب به صورتش زد، توان ایستادن را از او گرفت. شهاب، کنار مهران روی زمین زانو زد و با صدای عصبی عربده زد: ــ غلط کرده! تو هرکی یه چیز بهت میگه میری انجام میدی؟! هان؟! روی شکمش نشت و یقه اش را گرفت. کمی بلندش کرد. ــ که زنم رو تو ساختمون گیر میاری؟! هان؟! ومشتی، زیر چشمش نشاند. ــ که هیچکی به دادش نمیرسه؟! و مشت بعدی... عربده زد: ــ که براش برنامه داشتید... شهاب دیوانه شده بود؟ نمی دانست، طوفانی که در وجودش به راه افتاده بود را، چگونه آرام کند. بی مهابا، پشت سرهم، به صورت مهران مشت می زد. محسن به طرفش دوید و اورا از مهران جدا کرد. شهاب ایستاد. با آستینش، دانه های عرقی که روی پیشانیش نشسته بود را پاک کرد. نگاهی به صورت غرق خون مهران انداخت. ــ کسی که به ناموس من چشم داشته باشه و بخواد، حتی برای یه لحظه... اون رو بترسونه... نفسش رو میبرم! فهمیدی؟! فریاد زد: ــ نفسش رو میبرم... و لگدی به پهلوی مهران زد. محسن به طرفش آمد. ــ بیا اینور شهاب کشتیش... ــ کاشکی بزاری بکشمش! محسن به مهرانی که با صورت خونی پهلویش را گرفته بود وآرام ناله می کرد، نگاهی انداخت. محسن اولین بار بود، شهاب را اینقدر عصبی می دید. به سمت شهاب رفت. ــ بریم دیگه... ـ یه لحظه صبر کن بچه های ستاد دارن میان اینارو جمع کنند! محسن، نگاهی به میز که پر از شراب و بسته های پودر سفید رنگی بود، انداخت. حدس می زد که مواد مخدر باشد... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
‹💭🤍› - - غیرازتـومـرادلبرودلـدارنبـاشد؛ دِل‌نیست‌هرآن‌دل‌کِہ‌تورایـٰارنبـاشد...!シ ‌- - 💭⃟🤍¦⇢ @az_shohada_ta_karbala🕊
🏴♥️🏴 باهم‌دعاےفࢪج‌بخۅنیم🙂🤲🏻 شبتۅن‌الهے🖤 عاقبتتۅن‌زهࢪایێ😍 🏴♥️🏴
بسم الله الرحمن الرحیم
🤍 🌿 بی تو این فاصلہ ها طاقٺ من را برده ساعتم زنگ زده عقربہ هایش مرده ⏰ 🍀 ڪاش باور ڪنی از دوری تو "دلتنگم" این دل خستہ ام از دوری تو پژمرده 💔 🌿 ➖➖➖➖➖➖➖
به قول شهید آوینی: شهادت بال نمیخواد،حال میخواد:)❣
چقدر خلوص ،چقدر تواضع چقدر، خوش قلبی❤️🙂
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
چقدر خلوص ،چقدر تواضع چقدر، خوش قلبی❤️🙂
_ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم،آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم.. از آخر مجلس شهدا را چیدند✨☝️
چقدر دلم میخواد الان تو گلزار شهدا باشم،کنار شهدای گمنام،زیارت عاشورا بخونم،درد و دل کنم بهشون بگم هوامون خرابه....ازشون بپرسم هوامونو دارن؟ اینکه بری گلزار شهدا فاتحه بخونی و برگردی کجا و اونکه بری پیش شهدا بشینی و ساعت ها باهاشون حرف بزنی کجا...دیدی بعضی وقتا بایه دوست که حرف میزنی تا یکی دوسه ساعت انرژی داری و لبخند رو لبته که با دوستت خوش و بش کردی... ولی وقتی با شهدا همکلام میشی دلت آروم میگیره،انگار دلت میخواد بری پیششون... حالت خوب میمونه،خوب میمونه تا اینکه پات میلغزه و یه کار بد انجام میدی... بیاید به شهدا قول بدیم،دیگه گناه نکنیم...
هر چی که میبینی ممکنه روحتو از خدا و شهدا دور کنه بنداز بیرون... دروغ گفتن غیبت تهمت آهنگ و... هر چییییی که فانیه،مال این دنیاستو بریز دور میدونید چیه؟ عذاب قبر به این دلیل سخته که آدم از وابستگی هاش نمیتونه دل بکنه...! اینو من نگفتمااااا سخنرانی که شنیدم یادداشت کردم، الان اینو یادم افتاد براتون بنویسم✨
✌🏻 اگردرجست‌وجوی‌ امـام‌زمـان‌(عج)هستـی او رادرمیان‌سربازانش‌بجوی از نشـانـه هـای خاص آنان این‌است‌ڪه‌همچون‌نـور دیگران‌راظاهرمےکنند وخودرانمی‌بینند... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊