هدایت شده از اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
AUD-20210730-WA0124.mp3
1.95M
قـــࢪاردلـهــ❤️ـــا
زیاࢪتعاشۅࢪاシ
#سلام_امام_زمانم❤️
◽️◽️السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مِيثاقَ اللّٰهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ
◽️سلام بر تو ای پیمان خدا که آن را برگرفت و محکمش کرد
🍃مولا!سلام،جز غم دوری ملال نیست.. ✋🏻
طاعون ظلم،روح زمین را جویده است
بر چشم این زمانه «عدالت» سوال نیست
در سر هوای وصل تو دارم،همین و بس
چون شیعهی نگاه تو هستم،محال نیست
روحم قیام کرده به شوق ظهور تو
ای نازنین!زمان ظهور و وصال نیست؟!💚🖤
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب✅
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
عدهایتاکلمہدشمنتکرارمیشودناراحت
میشوند!
اینشناخت#توطئہ است،نہ#توهمتوطئہ
☑️#آتـــــشبہاختیــــــار✊🏻⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رهبرانقلاب🗣
اگہصدموردخیانتخواصراهمدیدید
ناامیدنشوید،انشاءاللههمہشمانابودی
تمدنمنحط آمریکاییوصهیونیسم را
خواهیددید!
✍️اگرهمہمسولان#گندزدن شما ناامید
نشویدپیروزیقطعیست!
❥❁•••••••••
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جریانشناسے
استادرائفےپور🗣 #آخوندفیڪ
❥❁•••••••••
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
26.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دشمنشناسے
سازمانبهداشتجهانےونھادهایبینالمللی
توسطچہکسانیادارهمیشوند!✡
⚠️اگرایرانواکسنکرونابسازدبهداشت
جهانےاجازهاستفادهمیدهد؟!
⚠️شایدبهترمتوجہبشیمچرادوماهہخط تولیدواکسنبرکتمتوقفشده؟!
⚠️شایدبیشترمتوجہتفاوتواکسنبومیبا
واکسنایرانیبشیم!
#سازمانبهداشتجهانے #who
#تدبیرهوشمندانہرهبری
❥❁•••••••••
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتماًببینید!!!!!!
🔴#توقفنڪنید🔴
❥❁•••••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یهــگوشهــبابغضتنهامیشینم💔ــ
#استوری
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
رفقاای باوفا🖤
سلام یڪۍ از نام هاے خداوندِ ..
ما وقتی بجاش ڪلاماتۍ مثل ...
صلام .. سیلام .. س .. ص
استفادھ میڪنیم داریم نام خدارو بہ تمسخر میگیریـــــم ..!
#صرفاجھتاینڪہمتوجہبشید🙂!
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 🌿
دنـیــا مـحــل گذره🚶🏻♂
ولے از روضہهات نہ..:)!
#ڪربلایے_محمدحسینپویانفࢪ
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
ولییہچیزیواسمخیلیجالبہ !
افـرادمذهبیبخاطرپوششوحیاشون
اُملهستن...!
ولیاونۍڪهطرحلباسشعیندَمڪنی
آشپزخونہستاُملنیست
#فڪرکنیمبہحرفامونوجدانن
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خداےمن❤️
خدا صداتۅ مےشنوه!!
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️. . . !
دݪم حࢪم توࢪا میخوآھد...🧡🌿
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
رفقا سلام✋🏻
کانالمون به ادمین احتیاج داره در هر زمینہ های تبادل و پست گزاری
اگر کسی داوطلب بود پیوی پیام بده تا خادم کانال بشه🙂👇🏻
@ya_ali53
بخاطرخدا
بشکنخودتو؛
وبعدشببین
تاعرشرفتنترو..":)
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
「📌❗️↻||••
-
-
میگفت⇩
فضایمجازیے
ڪارآدمروبهجاییمیرسونهکهآدممیگہ ڪاشقبلشیکدوره
سوادرسانهرفتهبودم.!.😅'
-
-
📌⃟❗️¦⇢ #ازضروریات
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_121 یک ربع ساعت، از معاینه مهیا می گذشت؛ اما خ
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_122
سلام نمازش را داد و سربه مهر گذاشت. چشمانش را بست. به این سکوت وآرامش نیاز داشت. ساعت هایی که
گذشت؛ برایش خیلی سخت بودند. ساعت هایی پر از نگرانی، آشفتگی، عصبانیت...خدایش را شکر کرد، که اتفاق بدی برای مهیا پیش نیامد. وگرنه، نمی دانست چطور می توانست با آن کنار بیاید.
بوسه ای به مهر زد و از جایش بلند شد. نگاهی به چند دکتر و پرستاری که برای خواندن نماز صبح آمده بودند، انداخت و از نمازخانه خارج شد. بیمارستان در این ساعت، خلوت بود. اینبار به طرف آسانسور رفت. تا دکمه را زد، در باز شد و وارد آسانسور شد. با شنیدن صدا که طبقه سوم را اعلام می کرد، به خودش آمد.
از آسانسور بیرون آمد و به اتاق مهیا رفت.
با دیدن پرستاری که غذا آورده بود و آن ها را روی میز میچید؛ به سمت تخت رفت.
پرستار بدون اینکه سلام کند، با اخم گفت:
ــ دکتر گفته، باید چیزی بخوره. بدنش ضعیفه.
ــ خیلی ممنون! زحمت کشیدید. بقیه اش رو خودم انجام میدم.
پرستار، تحت تاثیر رفتار مودبانه شهاب، لبخندی زد و از اتاق خارج شد.
مهیا، به شهاب نگاهی انداخت. شهاب بالبخند به سمتش رفت.
ــ چه عجب! بیدار شدی شما!
کمکش کرد، تا سرجایش بشیند.
شهاب، ظرف سوپ را جلو آورد. مهیا با دیدن غذا، اخم هایش در هم جمع شدند.
ــ شهاب! من اشتها ندارم.
شهاب اخمی کرد.
ــ مگه دست خودته؟! ضعف داری، باید یه چیز مقوی بخوری.
و قاشق را جلوی دهانش گرفت. مهیا دستش را جلو برد، تا قاشق را بگیرد؛ که شهاب دستش را عقب کشید.
ــ بکش کنار دستت رو؛ دهنت رو باز کن...
تا آخر کاسه، شهاب با آرامش و شوخی سوپ را، به مهیا خوراند.مهیا،دهانش را با دستمال تمیز کرد. شهاب ظرف ها را کنار گذاشت. روی صندلی نشست.
دستان مهیا را در دست گرفت. مهیا به چشمان خسته اش نگاه کرد.
ــ شهاب! بخواب! خسته ای...
شهاب لبخندی زد.
ــ برای خواب، وقت زیاد هست. اللن میخوام باهات حرف بزنم.
مهیا منتظر نگاهش کرد.
ــ چه اتفاقی افتاد مهیا؟! من یک لحظه توروگم کردم، کجا رفتی؟! چی شد؟! چرا کارت کشیده شد به بیمارستان؟!
مهیا، سرش را پایین انداخت. با یادآوری اتفاقات چند ساعت پیش، اشک در چشمانش جمع شد.
ــ چرا گریه میکنی مهیا! نگرانم نکن!
مهیا نفس عمیقی کشید.
ــ بعد اینکه از پیشت رفتم، تاکسی گرفتم رفتم معراج شهدا. حالم بد بود، قبلش هم سرگیجه داشتم. برای همین،مریم کلید پایگاه رو داد بهم، که برم پایگاه استراحت کنم. رسیدم معراج، رفتم گوشه ای و فقط ازت گله کردم. پیش
کی؟! خودم هم نمیدونم. فقط عصبی و ناراحت، با حال بد، گریه می کردم. کم کم احساس کردم دارم ضعف میکنم.
ولی دیگه خیلی دیر شده بود.نگاهی به دستانش که بین دستان بزرگ و گرم شهاب، اسیربودند انداخت.
ــ بلند شدم که سرم گیج رفت، نتونستم خودم رو کنترل کنم و افتادم. فقط آخرین چیزی که یادمه، این بود؛ که یه
آقای به طرفم دوید. بعد هم، صدای آمبولانس... همین...
شهاب، با چشم های سرخ، به مهیا نگاهی انداخت.
ــ باور کن؛ نمی خواستم اینجوری باخبر بشی. اصلا من خواستم بشینم در موردش باتو حرف بزنم. اما نشد.
ــ یعنی من اینقدر برات بی ارزشم که نرجس، خبر داشت؛ ولی من بی خبر بودم؟!
شهاب، اخمی کرد. فشاری به دستان مهیا آورد.
ــ اولا؛ اسم اون دختر رو نیار، که خودم حسابش رو بعد میرسم. دوما بحث ارزش نیست، خدا شاهده تو همه ی
زندگیمی... ولی من وقت نکردم. من همون دیشب اومدم که بهت بگم.
مهیا، سرش را پایین انداخت و آرام هق هق می کرد.
ــ مهیا، تو الان به خاطر اینکه نرجس زودتر فهمید؛ گریه میکنی؟!
مهیا سرش را مظلومانه به علامت نه تکان داد و با گریه گفت.
ــ من از ترس نبودنت کنارم، دارم گریه میکنم...
شهاب از جایش بلند شد و کنارش نشست و او را در آغوش کشاند.
ــ هیسس... آروم عزیز دلم، مگه میشه من کنارت نباشم. من بدون تو نمیتونم یه لحظه دووم بیارم.
بوسه ای بر موهایش زد و مهیا را، در آغوشش نگه داشت. مهیا کم کم آرام شد؛ و نفس های مرتب و عمیقش نشان از
خوابیدنش می داد. ولی شهاب، دوست نداشت او را از خودش جدا کند. شاید می ترسید که دیگر نتواند او را داشته
باشد...
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
↻🔗🧡||••
مـنگِرِدجَهانگَشتھاموهیچنَدیدَم
هَرعِشقبِجُزعِشق"حسیـن"مُفتگِراناست(:
¦♥¦⇢ #اربابدلم
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
هدایت شده از اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
AUD-20210730-WA0124.mp3
1.95M
قـــࢪاردلـهــ❤️ـــا
زیاࢪتعاشۅࢪاシ