eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
345 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت111 یکم قران خوندیم و رفتیم
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 علی : باشه صبر کن الان میام بعد از مدتی علی با دوتا شیرموز بستنی اومد یا خداااا الان اینو چی کار کنم چه جوری بهش بگم نمیگه دختر تو چه قدر پاستوریزه ای شروع کرد به خوردن ، وقتی دید من دارم نگاهش میکنم گفت : دوست نداری ؟ می خوای یه چیز دیگه سفارش بدم ؟ -هاا ، نه نه ، دوست دارم الان می خورم با کلی بسم الله و دعا خوندن شروع کردم به خوردن یه دفعه دیدم گوشیم زنگ خورد ،از داخل کیفم گوشیمو ب داشتم دیدم علی زنگ زده سرمو بالا گرفتم دیدم بالا سرم ایستاده داره نگاه میکنه و می خندید علی:می خواستم ببینم اسممو تو گوشیت چی ذخیره کردی ، مثل همیشه عالی لبخندی زدمو رفت سر جاش نشست از آبمیوه فروشی که بیرون اومدیم هوا تاریک شده بود تاپارکینک پیاده رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم - علی جان میشه منو ببری خونه بیبی علی: چشم ،فقط بگو از کدوم سمت برم نمیخواستم کسی بفهمه که چه اتفاقی برام افتاده به ساراپیام دادم که دلم واسه بی بی تنگ شده خوابیدن میرم پیشش، احساس گر گرفتگی تو بدنم و حس میکردم فقط خدا خدا میکردم زود برسم خونه بی بی بعد ازاینکه رسیدم خونه بی بی از علی خداحافظیک ردم و رفتم زنگ در و زدم علی هم منتظر شد تا من وارد خونه بشم بعد ازاینکه درباز شد وارد حیاط شدم یه نفس راحت کشیدم وارد خونه شدم بی بی: سلام مادر،تنها اومدی؟ - سلام بی بی جون اره ،دلم براتون تنگ شده بود گفتم بیام اینجا بیبی: کاره خوبی کردی! بشین برات شام بیارم بخوری - نه نه ،نمیخورم با اقا سید بیرون بودیم غذا خوردیم سیرم بی بی: باشه مادر - من میرم تو اتاق این قدر امروز پیاده رفتیم خسته شدم بی بی: برو عزیزم وارد اتاق شدم لباسامو درآوردم پیراهنمو بالا زدم ،،واییی کل تنم قرمز شده بود کم کم کل صورتمم قرمز شده بود تمام وجودم گر گرفته بود ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊