eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
345 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت114 بعد ماشین رو داخل حیاط
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 -اره علی :چرا دیشب به خودم نگفتی که بیام ببرمت بیمارستان ؟ -نصف شب بود نمی خواستم مزاحمت بشم علی : هیچ وقت دیگه اینو نگو لطفا اگه هر موقع یه کاری داشتی یا جایی خواستی بری اول به خودم بگو -چشم علی : چشمت بی بآ راستی منم به دو چیز حساسیت دارم -چی ؟ علی : بادمجان و باقالا -عع چه جالب علی: به نظرم بیایم با هم یه لیست تهیه کنیم از چیزایی که دوست نداریم بنویسیم چه غذا باشه، چه جاهای تفریحی باشه ، چه خصوصیات خودمون باشه ، قبول ؟ لبخندی زدمو گفتم : قبول علی :حالا پاشو بریم صبحانه تو بخور علی که فهمید مؤذبم کنارش بلند شد و ازاتاق بیرون رفت منم بلند شدم رفتم جلوی آینه خودمو نگاه کردم صورتم خوب شده بود شومیزمو پوشیدمو موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم روسریمو گذاشتم روی سرمو رفتم ازاتاق بیرون دست وصورتمو شستم و رفتم سمت آشپز خونه بیبیو علیکنار سفره نشسته بودن - سلام بیبی: سلام به روی ماهت کنار علی نشستمو مشغول صبحانه خوردن شدیم به اطرافم نگاه کردمو گفتم: بیبی امیر کجاست؟ بیبی: گفت میره دنبال سارا بر میگرده - اها بعد از خوردن صبحانه با علی رفتیم داخل حیاط روی تخت نشستیم علی: آیه - بله علی: امشب شام میای بریم خونه ما؟ ( چیزی نگفتم ،دلم میخواست بگم نه ) علی: امشب مامان کلی مهمون دعوت کرده به خاطرتو،از من خواست بیام دنبالت ،اگه که دوست نداری بیای اشکالی نداره بهش میگم که یه وقت دیگه میارمش خونه - نه ،میام علی لبخندی زد : خودم آخر شب میرسونمت خونتون ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊