اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت166 از خونه خارج شدم و به پن
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت167
چشم دوخته بودم به عکس علی در صفحه گوشیم
خواستم زنگ بزنم
میدونستم جوابمو نمیده
خواستم براش پیام بفرستم
اما نمیدونستم چی بنویسم براش...
یاد روضه حضرت زینب در قتلگاه افتادم که همش زمزمه میکرد
شروع کردم به نوشتن
در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت
دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت
نیزهی نامرد روی حنجراو پا گذاشت
گفت میخواهم بگیرم دست تو؛ او در عوض چکمه برپا،پا به روی سینهی آقا گذاشت
هرنفس از سینه ی مجروح او خون میچکید
خون او یک دشت لاله در دل صحرا گذاشت
کو رقّیه تا ببیند قاتلی از جنس سنگ
تیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشت
در شب سرد غریبی درتنور داغ درد
خسته بود و سربه روی دامن زهرا گذاشت
انتظارپاسخ نداشتم
همین که میفهمیدم پیاممو میخونه برام کافی بود
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊